امروز غروب، ساعت ششونیم دوشنبه 25 آذر 87 ، با دوستم از مغازهی چینی فروش سر خیابان پنجم گوهردشت به سمت مغازهی چینیفروش سر خیابان هفتم میرفتیم که ناگهان جمعیت زیادی در پارکِ سرِ خیابان ششم غربی گوهردشت دیدیم که در صفهای منظم به سمت خیابان ایستادهاند. زنان و مردان خوشلباس و شیکو پیکی که هر چه با دوستم فکر کردیم نتوانستیم حدس بزنیم که چه موضوع مهمی این جمعیت در این موقع شب و در این سرما - که هر چه آب روی زمین بود یخ بسته بود- گرد آورده. آن موقع فکر کنم حدود صد نفر بودند.
درست مقارن وقتی که من و دوستم از جلویشان میگذشتیم، جوری که انگار از جلویشان سان میبینیم ، یکباره همه با هم شروع به شعار دادن کردند:
- ما هستیم! ما هستیم! ما هستیم!...
با اینکه حسابی از سر و صدایشان جا خورده بودیم، اما من خودم را از تک و تا نینداختم و با مشتهای گرهکرده در جوابشان به شوخی گفتم:
ما هم هستیم!
و رفتیم سراغ کارمان. صدا همچنان میآمد، در خیابانهای گوهردشت صدا به شدت میپیچید. یکعده به سمت صدا میدویدند و به جمعیت ملحق میشدند.
دوستم پرسید: تو که بیشتر در اینترنت میروی میدانی اینها از چه گروهی هستند و این "ما هستیم" که میگویند یعنی چه؟ گفتم نه والله. این جمله را چندبار شنیده بودم . چند بار هم ایمیلهایی با این تیتر به دستم رسیده اما متاسفانه هیچوقت بازشان نکردم. و الکی حدس زدم فکر کنم اینها از گروههای "موفقیت" یا "بنیان" یا مثلا یکی انجیهای "تقویت فکر" باشند. و بیخودی با هم تفسیر میکردیم اینطوری روحیه جمعیشان را بالا میبرند و لابد عضو باشگاه خنده هم هستند و شاید بعدش دسته جمعی بخندند.
صدایشان قوی تر از پیش داخل فروشگاه سر هفتم هم میآمد:
- ما هستیم! ما هستیم! ما هستیم!
گفتم ببین تعدادشان چقدر زیاد شده است. زودتر خریدمان را کنیم برگردیم آنجا ببینیم چه خبر است. شاید ما هم رفتیم عضوشان شدیم.
یکربع بعد به سمت پارک خیابان ششم گوهردشت راه افتادیم. صداها حالت آهنگین پیدا کرده بود.
اما چشمتان روز بد نبیند، قطار ماشینهای پلیس بود که درست پیش پای ما رسیدند.
آنقدر تعداد ماشینهای نیروی انتظامی زیاد بود که راهبندان درست کرده بودند. به محض پیاده شدن هم باتومهایشان را درآوردند و یورش بردند به سمت جمعیت.
یواشکی سرم را نزدیک گوش دوستم بردم:
- فکر کنم از گروههای مشارکتی تحکیم وحدتی اصلاحطلبی چیزی باشند.
آخر متاسفانه من مدتهاست به کانالهای مخالف ماهوارهای لوسآنجلسی نگاه نمیکنم. دوستم ترسیده بود و گفت برویم. گفتم من تا تهوتوی قضیه را در نیاورم نمیآیم.
چیزی که برایم جالب بود هیجکس از جایش جم نمیخورد. کسی فرار نمیکرد. بعضیها را به زور هل میدادند به سمت ماشینها. هر ماشین پلیسی که پر میشد به راه میافتاد و میرفت. یک عده گریه میکردند و صدای "ماهستیم" از گوشه کنار به گوش میرسید.
مردی با پالتوی طوسی گرانقیمت که کلاه فرانسوی سرش بود و سبیلهای جوگندمیاش را به سمت بالا تاب داده بود به پلیس بامتانت میگفت: چرا هل میدهی؟ خودم سوار میشوم. کاری نکردم که از شما بترسم.
و خیلی جنتلمنانه رفت سوار شد.
زنی حدودا" 40 ساله با پالتویی طرح پوست کرم رنگی با موهایی بلوندی که از زیر روسری بیرون افتاده بود به پشت یکی از افسران نیروی انتظامی که داشت عدهای را سوار ماشین میکرد، مشت میکوبید.
- برای چی آنها را دستگیر میکنید؟
افسر اولش خواست به روی خودش نیاورد و سعی کرد با آرنج زن را از خودش دور کند چون جمعیت تماشاچی زیادی جمع شده بودند و به این دستگیریها اعتراض میکردند کمی رعایت میکرد. اما بعد عصبانی شد و با باتوم زن را کتک زد. زن جیغ میزد و میگفت برای چی مرا میزنی؟
زن را هم گرفتند بردند. چند دختر از ناراحتی گریه میکردند و به پلیسها فحش میدادند.
دوستم گفت من وارد این جریانات نمیشوم. سرخیابان چهارم میروم منتظرت میمانم. تو هم مواظب خودت باش. چند بار نزدیک بود مارا بگیرند و فرار کرده بودیم. دوستم که رفت، جلوتر رفتم مردم داد میزدند:
- چرا نمیروید دزدها و گرانفروشها را بگیرید و به مردم گیر دادهاید.
- از شما خسته شدهایم!
- از گرانی خسته شدهایم!
- ما شما را نمیخواهیم!
خواستم با موبایلم عکس بگیرم چند پلیس به من حمله کردند که جمعیت مرا نجات داد. چند پسر جوان به پشت هلم دادند و جلو باتوم ایستادند . و من از زاویهی دیگری وارد حلقه شدم. چند عکس گرفتم اما همه تار و ناواضحند از بس جمعیت موقع عقب رفتن از دست پلیس دستم را تکان دادند.
از چند نفر پرسیدم که آیا شما هم با اینها بودید، میگفتند نه و نمیدانیم مربوط به چه گروهی هستند. ولی دمشان گرم چقدر شجاعند.
خیلی کنجکاو شده بودم. چون بین اینها با اینکه افراد جوان هم بودند اما اکثرا از سنین 30 تا 60 ساله بودند و تجمعهای گروههای اصلاحطلب معمولا همه بیست و چند ساله هستند.
در آنطرف خیابان دو زن چادری دیدم که آنطرف خیابان داشتند شعار "ما هستیم" میدهند.
رفتم جلو و پرسیدم شما هم با اینها هستید؟
گفتند بله! گفتم عضو چه گروهی هستید؟ یکیشان گفت عضو جایی نیستیم . تو مگر در ماهواره برنامه شهرام همایون نمی بینی؟ گفتم نه متاسفانه. گفت او اعلام کرده در چند شهر در محل بخصوصی جمع شویم و به بیعدالتی و ظلم و جور جمهوری اسلامی اعتراض کنیم. شعارمان هم فقط این است. ما هستیم.
گفتم فکر نمیکردم شما.... دختری که مانتوی کوتاه قشنگی پوشیده بود با خنده جلو آمد و حرفم را قطع کرد و پرسید:
- چون مادر و خالهام چادر سرشان است نباید با جمهوری اسلامی مخالف باشند؟
گفتم نه خوب. خوشحالم که شما اینقدر شجاع هستید که خواستهتان را داد میزنید.
مادر دختر گفت: من هم مثل شما، مثل بقیه، از گرانی ناراحتم از این بیعدالتیها ناراحتم. گفتم البته.
خالهدختر گفت: اینها باید بفهمند ما اینها را نمیخواهیم.
حواسمان نبود که سربازی با باتوم دارد حمله میکند. من که جوگیر شده بودم. سر سرباز داد زدم:
ـ برای چی حمله میکنی، دارم با دوستانم گپ میزنم. از تجمع چند تا خانم برای چی اینقدر میترسی؟ و داد زدم تو باید به دشمن این ملت حمله کنی نه به ما.
زنها هم شروع کردند همینها را گفتن و یه عده زن و مرد دیگر هم دورمان جمع شدند و سر سرباز داد زدند. بیچاره سرباز که تنها بود(بقیه آنطرف خیابان مشغول بزن بزن بودند) از ترس جمعیت باتومش را پایین آورد و عقبعقب رفت و بعد دوید به سمت آنطرف خیابان تا کمک بیاورد.
من به خاطر دوستم که منتظرم بود مجبور شدم برگردم. دوستم که از راهاندازندهی این تجمع بااطلاع شد با ناراحتی گفت: خود شهرام همایون راحت آمریکا نشسته کیفش را میکند و از آنجا دستور صادر میکند و مردم را به دهن گرگ میاندازد.
گفتم ببین مردم چقدر به تنگ آمدهاند که گوش دادهاند.
سیل ماشینهای نیروی انتظامی همینطور از بالا و پایین گوهردشت داشت میآمد...
گوهردشت 13 خیابان شرقی و غربی دارد. فکر کنید به غیر از پوشش سراسری تمام خیابان سر هر چهار راهش هم چهار ماشین پلیس ایستاده بود و هر که قیافهاش مشکوک بود میگرفتند سینجیمش میکردند. من و دوستم چون ساکهای خرید دستمان بود قسر در رفتیم.
الان که دارم اینها را تایپ میکنم نیوچنل(کانال جدید) روشن است و شهرام همایون با خوشحالی دارد از این تجمعها حرف میزند و خدا را بنده نیست. ظاهرا این برنامه در چند منطقه ایران ، از جمله در میدان محسنی تهران اجرا شده.
به این فکر میکنم که از این به بعد باید بیشتر در جریانات امور ماهوارهای باشم .
آیا این چنین تجمعهایی که از خارج دستور میگیرند بیشتر باعث تقویت روحیه مردم است یا باعث تقویت هر چه بیشتر نیروی انتظامی و سرکوب مردم. خدا کند که اولی.
صدای ما هستیم! ماهستیم! کرم گوشم شده و مرتب در مغزم تکرار میشود
سهشنبه، آذر ۲۶، ۱۳۸۷
ما هستیم! ماهستیم! ماهستیم! ما چی هستیم آقای همایون؟
برچسبها:
25 آذر,
پلیس,
تظاهرات,
شهرام همایون,
گوهردشت,
ماهستیم,
نیروی انتظامی
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۱ نظر:
منم مدونم شما هستید باشه ولی
_________ زرشک____________
منچشم آب نمی خوره میدونی چرا؟
.
آخه شیطانم داره به سادگیتون می خنده چه برسه به خدا
فکر خربزه باش که نانبي آبه
زشک پلو ظرفی دو زار
ارسال یک نظر