1- شام خورده بودیم که یکی از همسایهها کاسهای بزرگ آش بیرنگ و رخ و آبکی برایمان آورد. گفت فامیلشان پخته و یک دیگ گنده برایشان آورده و اینقدر زیاد است که نمیتوانند تنها تنها بخورند. با شناختی که از او دارم مطمئن بودم اگر آش بهدرخور بود امکان نداشت ازاین بذل و بخششها بکند. با اینهمه تشکر کردم و گرفتمش. با قاشق مقداری از آن در یک نعبلکی ریختم و چشیدم. به جز بیرنگ و لعابی، بیمزه و بی نمک و ادویه هم بود. موادش اما بدنبود. گذاشتمش در یخچال تا ببینم چکارش باید بکنم.
فردا ظهر ریختمش در یک قابلمه. زیرش را روشن کردم. از آنطرف در ماهیتابهای مقداری روغن و پیاز داغ ریختم و کلی زردچوبه و فلفل و ادویه و نمک و کمی زعفران و آخرهاش هم مقداری نعناع خشک اضافه کردم. وقتی دو جوش زد ریختمش در قابلمه. هنوز چند دقیقهای نگذشته بود که تبدیل شد به آشرشتهای خوشرنگ و خوشمزه و درست حسابی. نیم ساعت گذاشتم بجوشد و البته کلی هم کشک جوشاندم برای رویش.
نمیشد هم ناهار آش رشته بخورم و هم شام. عصر که شد در کاسهی چینی خوشگلی مقداری از همان آش را که داغ کرده بودم ریختم و با نعناع داغ و پیاز داغ و کشک تزئینش کردم و بردم برای همان همسایه!
بعد از افطار زنگ زد: عجب آش خوشمزهای! دستت درد نکنه. چه خوب جاافتاده بود . مامان برات درست کرده آورده؟ گفتم نه خودم از مامان یاد گرفتم. گفت حتما باید دستورشو به من بدی. گفتم اختیار دارید شما خودتون استادید! گفت نه والله تعارف نکن خیلی عالی شده. هم رشتهاش اندازهست هم حبوباتش و هم سبزیش و البته اصل کار ادویهش.
در دلم گفتم دست فامیلتون درد نکنه!
اینم یه عکس برای آش ندیدگان که تو فلیکر پیدا کردم.
2- چهارشنبه 20 شهریور ساعت سه بعد از ظهر در برنامه بچهها، مجری داشت حدیثی تعریف میکرد:
بچههای عزیز، امام جعفر صادق شبی داشت از کوچهای رد میشد. از یکی از خونهها صدای ساز و آواز غیر مجاز میاومد. همین که حضرت به جلوی اون خونه رسید کنیزی ازش بیرون آمد که زبالهها را دم در بگذاره. حضرت ایستاد و به او گفت تو پیش بنده کار میکنی یا صاحب؟
کنیز گفت معلومه، پیش صاحب! امام جعفر صادق به او فرمود که با توجه به این صداهای لهو و لعب، صاحبت بیشتر به بنده میخوره تا صاحب! و رفت... در همین حین صاحباومده بود دم در ببینه چرا کنیزش دیر کرده. این جملهی آخر حضرت را شنید. فکر کرد. متحول واز خودش بیخود شد و همینطور پابرهنه دنبال حضرت دوید. از آن به بعد لقب آن مرد شد پابرهنه!(به عربی هم گفت پابرهنه چی میشه. من یادم نمونده)
من نمیدونم بچه کوچولوهااز این داستان چه نتیجهای گرفتن. ولی من شخصا این نتیجهها رو گرفتم : الف- اون زمان هم آشغالا رو باید سر ساعت 9 شب میذاشتن دم در تا آشغالانس برسه. ب- اینکه صاحبها خیلی مهربون و باحساب کتاب بودن که کنیزشون چند دقیقه دیر کرده یا نکرده، حتی اگه مست و پاتیل و مشغول لهو و لعب بودن. ج- صاحبها پابرهنه میومدن دم در. دال- به جای اینکه کمیته بریزه تو مهمونیا فقط یه تذکر میدادن. ه- مردم اونزمان خیلی بیشتر از مردم این زمان استعداد متحول شدن داشتند. و- اون زمان هم موسیقی انواع مجاز و غیر مجاز داشته(شورای مشت محکم بر دهان موسیقی استکبار جهانی داشتن). ز- دلیل اینکه چرا مرد دنبال حضرت دوید بر من معلوم نگشت... خواست تشکر کنه یا چیز دیگر.
3- این موهای بافتهی دور سر یولیا تیموشنکو نخستوزیر اوکراین منو کشته! مصنوعیه یا طبیعی؟ خیلی خوشگله ها... همیشه هم همینجوری درستش میکنه.
4- همونطور که پیشبینی میکردم در یکی دو سریال ماه رمضون اسم زن دوم هست. ییکیش در سریال روز حسرت که پسر حاجی بعد از ناکار کردن عروس اولیش(همون که بلد نبود ترمز دستی ماشین رو چهجوری میکشن) میره یواشکی منشی دوستشو عقد میکنه. و در سریال مأمور بدرقه راننده کلانتری دو زنهست و کلی سربه سرش میذارن.
5- بقیه سریالها که واقعا اینقدر که کشش میدن آدم چند قسمتش رو هم نبینه انگار هیچی رو از دست نداده ( گرچه هر سیقسمتشونو هم نبینی چیزیو از دست ندادی) باورکنید من احساس وظیفه میکنم گاهی نگاه کنم ببینم با پول مالیاتهای ما چه غلطی میکنن و چیا میخوان به خورد ما بدن:) داماد خانواده داداشی ده قسمته که داره طبق دستورات جلال بین خانواده تفرقه بیندازه. ایشالله بیستقسمت دیگه طول میکشه. سمنوپزون که من فکر کردم چند شب مهمونمون باشه کارش خیلی بیشتر از ایناست. من نگران دیگهای مسی سفیدکرده ی بیبیام یه وقت رنگشون نپره! اَه اَه اینقدر همهشون خنگن که نفهمیدن ریخت و پاش جوونههای گندم کار داماد خانوادهست. بیبی افسردگی دو حلقوی سمنویی گرفته! داداشی داره مشکوک میزنه. نرگس وفادارانه پاش وایساده(چرا نقششو ندادن بهاره رهنما؟ به نظرم باید اعتراض کنه)
خوب شد این معصومه(تو سریال روز حسرت) مرد و ما شاهد مظلومیت بیش از حدش و قربون صدقهش با مادر شوورش نرجس جون اینا نباشیم. بابا صد رحمت به هووش! مواد میکشه اما لوس بازی در نمیاره.
در "مأمور بدرقه" هم تا این مهشید جونم اینا" با بازی بهاره رهنما، که از ازل تا الاابد میخواد رل دختر منتظر خواستگارو بازی کنه، تا به اون پسره نرسه سریال تموم نمیشه. زن فرامرز هنوز عشق شوهر معتاد الدنگشو میکنه و به طور غیرناشزانهای تا میگه خانم برو تو میره تو!
در بزنگاه هم که عطاران دوربینو کاشته و هر کسی هر جور دوست داره بازی میکنه!
آصف برادر نادر(عطاران) دو دختر داره به نامهای فرزانه( خیلی خوشگل) و فریده (زشت) کلی با زشتیش جوک درست میکنن و ملت میخندن.
6- برای دوستی میخواستیم برای طرح اکرام بچهای انتخاب کنیم که ماهیانه مبلغی بزیزه به حسابش تا در خانوادهخودش بزرگ شه. آلبومها رو که ورق میزدیم ، حاج آقای مسئولش گفت: ببخشید خوشگلها رو زودتر بردن. بخصوص دخترها رو.. دقت نکرده بودیم که بیشتر بچههای که مونده بودن پسرن و بعضا با لب و لوچه کج و گوشهای بَلَبلی. دوستم طبق معمول ایرانیها که دهن بینن آلبومو بست و گفت ئه... منم دختر میخوام. یه دختر ناز و مموشی. کی دوباره مراجعه کنم؟
بهش گفتم بابا چه فرق میکنه. مگه پسرها خرج و مخارج نمیخوان. مگه نباید ادامه تحصیل بدن. دوستم گفت آخه پسر کوچولوهای خوشگلو همه انتخاب کردن و اینا موندن و دوباره آلبوموسریع ورق زد و به عکس پسر چهارده پونزدهسالهی دماغ بزرگ و چشم ریز با چند خال اشاره کرد. گفتم ازت اصلا توقع نداشتم. بچه بچهست. همه غذا میخوان خرج تحصیل میخوان. تازه این که نمیخواد پیش تو زندگی کنه. به خوشگلیش چیکار داری.
حالا شما فکر کنید همین جریان تو جامعه همهجا هست. معلمها هوای دانشآموز خوشگلو بیشتر دارن. دانشجوهای خوشگل بیشتر رو بورسن. موقع استخدام. تو فامیل. و مثل سریال مامور بدرقه برای خواستگاری...
بعضی اوقات پیش خودم میگم همینه که اینقدر مردم رو آوردن به عملکردن اعضای مختلف! زیبایی شده ملاک همه چیز...
7- دستگیری یک فعال حقوق بشر آذربایجانی در کرج.
دستگیری 18 تن از فعالان آذربایجان در یک مراسم افطار...(در اون ساعت اون مأمورا که حمله کردن مگه خودشون روزه نبودن؟)
8- ده دقیقه بیشتر وقت نمیبره!
در نظرسنجی رادیو زمانه شرکت کنید. کافیه سیتا سوال رو جواب بدید. هم احتمالا در پیشرفت این رادیو سهمی خواهید داشت و
هم ممکنه یکی از سه لپتاپی رو که برای قدردانی از شما در نظرگرفتن ببرید. هم دنیا رو دارید و هم آخرت:)
9- اهری عزیز سوالی کرده در مورد اینکه چهجوری میشه یه پسر بچهی پونزده شونزده سالهی شیطون رو درسخون کنیم.
اگه راهی به نظرتون میرسه لطفا برید در نظرخواهیش بنویسید.
بیچاره بچهها در ایران خیلی گرفتار درسن. بخصوص در سالهای آخر اینقدر برای کنکور نگرانشون میکنیم که میبُرَن! حتما همهشونم(بخصوص پسرا) باید بشن مهندس واگه تجربی خونده باشن دندونپزشک! نه از تفریح خبری هست و نه از گردش. باید بچپن تو یه اتاق و هی بخونن و هی بخونن. مامانشونم از خونه جم نخوره و راهبه راه براش آبمیوه و پسته مغز شده(اگه مامانا روشون میشد براش میجویدن و دهنش می ذاشتن که بچهشون انرژیش در بست در اختیار درس باشه) بعضیاشون در دوره پیش دانشگاهی تا 20 کیلو چاق میش بس که میتپونن بهشون!
10- آخ که چقدر از دست این احمدینژاد لجم میگیره که در حرف گفته پارا المپیک از المپیک هم مهمتره!
آخه توروخدا شده یک بار خودت ویلچر سوار شی و یا چشماتو ببندی و بری تو کوچه، خیابون، پاساژ، دانشگاه، پارک، سینما و خونهی دوست و آشنا ببینی چه زجری میکشن!؟ در کشوری که تو رئیسجمهورشی، یک معلول جسمی کجا حقوق برابر رفاه برابر داره با یک آدم سالم. حتی سینما آزادی رو که سالها طول کشید ساختن برای ورود بهش شیب نساختن. چیکار کردی برای معلولین؟ منتظری با کلی تلاش شبانهروزی و همت خودشون مدال بیارن تا به اسم خودت ثبتش کنی کلک؟
11- آگهی بازرگانی:
پورتن رو میشناسم!
برای عضلات فکم استفاده میکنم، تا تو دورههای زنونه از حرف زدن از کسی عقب نیفتم.به شما هم توصیه میکنم استفاده کنید.
همه باهم: پورتن مناسب ِ هر تن!
اینهمه آگهی آنتی فمینیستی. اینم روش! !
جمعه، شهریور ۲۲، ۱۳۸۷
درهم...
برچسبها:
آش رشته,
احمدی نژاد,
پارا المپیک,
دستگیری,
رادیو زمانه,
طرح اکرام,
همسر دوم,
یولیا تیموشنکو
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر