یکشنبه، فروردین ۲۶، ۱۳۸۶

امان از دست امپریالسیم و آستین صهیونیسم!

1- آقا ما نمی‌دونیم چه گناهی کردیم که گاه‌گاه(با قاه‌قاه اشتباه نشود لطفا) دست امپریالیسم جهانی از آستین صهیونیسم کهکشانی بیرون می‌یاد و یه بلایی سر وبلاگ ناقابل ما میاره...
چند روزی بود هر کاری می‌کردم ادیتورم باز نمی‌شد. تعداد پست‌هام هم که قربونش برم هی آب می‌رفت. حالا باید بتازم و جبران کنم آسوده موندن شما رو از شر نوشته‌هام:)

2- شدیدترین بارونی که در عمرم دیدم.
از عصر هوا طوفانی شد شدید. جوری که تو خیابون نمی‌شد بر خلاف باد راه رفت. اینجا هم عین آمریکا مردمو لوس بار نمیارن که یه هشدار مشداری بدن.
توپ سنگین فوتبال دو پسربچه‌رو تو کوچه همچین باد با خودش برد که مجبور شدم با ماشین برم براشون بگیرم و بیارم!
بعد هم بارون شدیدی شروع شد. سیل بود که هر از کوی و برزنی راه افتاده بود. اینجا هم که سربالایی، انگار تموم کوچه‌ها رودخونه بودن و خروشان به سمت پایین در جریان بودن.
خوشبختانه اینجا مثل تهران نیست که جنوبش فقیرا باشن و شمالش پولدارا. یکی از فقیرنشین‌ترین محله‌ها زور‌آباده که روی تپه‌ای زیبا جا خوش کرده و از سیل در امانه. اما خوب حتما این بارون خسارت‌های زیادی زده که فردا معلوم می‌شه.
( گرچه می‌دونم هرگز معلوم نمی‌شه. فردا میان تو رادیو می‌گن همه جا امن و امانه. آسوده بخوابید! آمار درست‌حسابی نداریم)

3- دیروز با سی‌با رفتیم تو کوه‌های اطراف گشتی زدیم. به مدد بارون‌های اخیر تپه‌ها غرق در علف و گل‌های وحشی رنگارنگ، از جمله شقایق سرخ ‌و آتشین، شدن. به قدری طبیعت زیبا شده که حیفه بشینی تو خونه.
این زندگی لامصب، علی‌رغم همه سختی‌هاش و غماش و درداش، بازم زیباست...
حس داشتن دوستانی خوب از بودن در طبیعت هم زیباتره! اونایی که دوست خوب دارن می‌دونن من چی می‌گم:)

4- زمانه امسال در یکمین سالگردش (11 سپتامبر 2007) به ده نویسنده جوان که داستان کوتاهی متفاوت، مدرن، و قوی ارائه دهند جایزه می‌دهد.
جوایز رادیو زمانه "قلم زرین زمانه" و "لوح افتخار" است و به نفرهای اول تا سوم مجموعه يک ميليون تومان جایزه نقدی هم تقدیم می‌شود.



5- امسال کلی کتاب برای عیدی گرفتم. کمی برام عجیب و البته خوشحال‌کننده بود که این‌قدر مردم به کتاب روی‌آوردن.
و خوشحال برای خودم که مدتی‌بود به علت نداشتن جا کمتر کتاب می‌خریدم و حالا باید بی‌خیال ریخت و پاش خونه بشم. کادو هر چی باشه عزیزه بخصوص که کتاب باشه:)
نمی‌خوام از ارزش کادو‌ها کم کنم که ارزش کتاب هیچ‌جوری کم نمی‌شه ... اما بعد از گرفتن چندین کتاب مشابه و بعد از کمی تحقیق و تفحص متوجه شدم که بعضی ادارات و کارخونه‌جات علاوه بر مبلغ مصوب عیدی به هر کارگر و کارمند تعدادی کتاب یا مبلغ 50 هزار تومن بُن کتاب هدیه داده. به نظر من این کار خیلی خوبیه. بخصوص که چند سالیه به جای حل‌المسائل و بقیه‌ی کتاب‌های دینی کتاب‌های خوبی کادو می‌دن.
خوب اینا تو عید وقت دارن کتاب بخونن و بعد کادوش می‌دن به یکی دیگه. کتاب می‌تونه فرهنگ و دانش مردمو بالا ببره و بعد....
اسم بعضی کتاب‌های کادو گرفته شده:
(تروخدا یه وقت حسودیتون نشه:) )
1- آینه‌های دردار - هوشنگ گلشیری- انتشارات نیلوفر
2-انتری که لوطیش مرده بود - صادق چوبگ- انتشارات نگاه
3- حکایت عشقی بی‌قاف، بی‌شین، بی‌نقطه - مصطفی مستور- نشر چشمه
4- بازگشت به درخونگاه - اسماعیل فصیح( شنیدم بیماره. آروزی سلامتیش رو دارم)- انتشارات صفی‌علیشاه
5- هویت - میلان کوندرا- مترجم: پرویز همایون‌پور- نشر قطره
6- چهل‌ سالگی - ناهید طباطبایی - نشر چشمه
7- شعر خاک، شعر خورشید - اشعار بیژن جلالی - نشر مروارید
8- زارا - محمد قاضی - نشر ثالث
9- سه کتاب از زویا پیرزاد - مثل همه عصرها، طعم گس خرمالو، یک روز مانده به عید پاک - نشر مرکز
10- شاهنامه‌ی فردوسی به نثر- 3 جلد - نشر ونوشه
11- نوشته‌های فلورانس اسکاول شین - بازی زندگی، کلام تو عصای معجره‌گر، در مخفی توفیق، نفوذ کلام- مترجم: گیتی خوشدل- نشر پیکان
12- عقاید یک دلقک - هاینریش بُل - مترجم: محمد اسماعیل‌زاده- نشر چشمه
13- داش آکل - صادق هدایت- به زبان‌های فارسی و انگلیسی و فرانسه- انتشارات صادق هدایت
14- گذر پرنده‌ای از کنار آفتاب - نمایشنامه‌ای از محمد چرم‌شیر - انتشارات تیلا
15- زنی از نیویورک - از مجموعه‌ی 20 نویسنده، 60 داستان
16- پسری مرده بر آستانه پنجره است - 20 نویسنده، 60 داستان- انتشارات آمیتیس
17- به من می‌گند مک‌کنا( به نظر من کلمه‌ی می‌گند ترجمه‌ی خوبی نیست. یا باید می‌گویند باشه یا می‌گن!) - دان شا - مترجم: هوشنگ حسامی
18-تاریخجه‌ی تقریبا همه چیز - بیل برایسن - مترجم محمد تقی فرامرزی
19- فرهنگ علم - اواروف و آلن آیزاکس
20- فنگ شویی - جاناتان دی - مترجم لیلا هدایت‌پور
21- بادبادک‌باز- خالد حسینی نویسنده‌ی افغانی الاصل مقیم آمریکا - ترجمه‌ی زیبا گنجی و پریسا سلیمان‌زاده - نشر مروارید
بادبادک‌باز رو که 422 صفحه‌ست یک نفس نشستم خوندم(نه کاملا یک‌نفس، حدودا شد سه نفس)... واقعا کتاب جالبیه. به همه‌ی کسایی که در جهان سوم زندگی می‌کنن، به همه‌ی کسایی که در جهان اول و دوم زندگی می‌کنن، به همه‌ی کسایی که از کشور خودشون مهاجرت کردن به یه جای دیگه، به همه کسایی که می‌خوان از افغانی‌ها(پشتون‌ها و هزاره‌ای‌ها) بیشتر بدونن، خلاصه به همه توصیه‌ش می‌کنم.
اگه بتونم خلاصه‌ایش رو اینجا می‌نویسم.

6- روز سیزده‌به‌در ناهید کشاورز و مجبوبه‌ حسین‌زاده را در پارک لاله به جرم گرفتن امضا برای حقوق برابر زنان با مردان، دستگیر کردند و هنوز هم زندانی‌اند... عجب روزگاری داریم ما....
نوشته‌ی سارا لقمانی را در این رابطه بخوانید.


1:34 | Zeitoon | نظرها

لینک‌ها در زیتون دات کام
http://z8un.com

هیچ نظری موجود نیست: