1- سیبا و بابام اعتقاد دارن که احمدینژاد تا چند وقت دیگه استیضاح میشه و دورهی ریاستجمهوریاش به پایان میرسه.(خوشخیالن؟)2- اونایی که برای تغییر شرایط منتظر مرگ کسی نشستن واقعا فکر میکنن با مرگ اون آدم طرز تفکرش هم میمیره؟
3- هیچ عید غدیری مثل امسال ندیده بودم ملت به دنبال عیدی گرفتن از سیدها باشن. یا من توجه نکرده بودم یا نبود همچین چیزی.هر جا میرفتم ازم میپرسیدن: سیّدی؟ میگفتم چطور مگه؟(میخواستم ببینم برام سودی داره یا نه.) میگفتن اگه سیدی باید پولهای تو کیفت رو بین ملت تقسیم کنی!و واقعا راستیراستی میدیدم سیّدها( در واقع اونایی که اجدادشون ادعا کردن که سیّدن، وگرنه ماها میدونیم که خیلی از سیّدها واقعا سیّد نیستن و بهخاطر مد اون زمان اجدادشون این لقب رو به خودشون دادن) شدیدا مورد حمله و غارت واقع میشن.اولین سالی بود که تو تلویزیون هم به این مسئله اینقدر دامن میزد. همه به طور عجیبی اعتقاد پیدا کردن حتی اگه یه دونه صدتومنی متعلق به یک سیّد و بذارن تو کیفشون تا آخر عمرشون کیفشون پر از پول میمونه و هرگز خالی نمیشه.آخه بگو اولا شما کجا میدونید این پولا از راه حلال به دست اومده. دوما اگه اینجوری بود که هیچ فقیری تو دنیا پیدا نمیشد! به همین روش میشد ریشهی فقرو تو دنیا خشکوند!
4- افشا میکنم آی افشا میکنم!این "ادامهی مطلب" در زیر مطالب وبلاگها هم یه جور کلکه ها....:)شما وقتی روی ادامهی مطلب کلیک میکنید در واقع یعنی دو بار وبلاگ طرف رو باز میکنید. شمارهی کنتورش دو برابر میشه. من یکی دو بار کردم بعد از فهمیدن جریان دچار وجداندرد شده و بقیه رو آوردم تو صفحه.
5- خوندن این یلدا نویسیها خیلی برام جالب بود. روانشناسها، روانپزشکها، جامعه شناسها، مردم شناسها و.... کلی میتونن ازشون مطلب در بیارن و به نتایج زیادی برسن.برای من بعضیهاشون تعجبآور بود و اوائلش احساس بدی بهم دست داد.مثلا کسایی که با افتخار از دزدیهاشون گفته بودن، از خودارضاییهای مکررشون با وسائل مختلف و از نارو زدن به دوست و آشنا و خیلی چیزایی که اصلا فکرشو دربارهی اونی که وبلاگشو میخونی نمیکردی...البته شجاعت و جسارتشون قابل تحسینه.مسئلهی خودارضایی هم تا اونجایی که علم جدید میگه (شهرنوش پارسپور هم در مصاحبهای بهش اشاره کرده بود) چیز بدی نیست و به کسی آزار نمیرسونه. ولی اینقدر ساده از دزدی و کلک حرف زدن بخصوص وقتی با افتخار میگن باعث پیشرفتشون شده درکش برای من سخت بود.
6- یکی از چیزایی که بیشتریامون- بخصوص پسرها- تو پنجگانههاشون نوشتهن مسئلهی سکس بود. خاطرات اولین سکس. سکس با فرد مورد علاقه. گیر افتادن موقع سکس با دختر مورد علاقه و...بیخود نیست بیشترین جستجو در گوگل توسط ایرانیها کلمات مربوط به سکسه.
7- چند سال پیش در مجلسی کارگردانی داشت برای دانشجوها تعریف میکرد که چطور بازیگر انتخاب میکنه.یکی از شروط مهمش برای انتخاب مسئلهی ارضا بودن طرف از نظر سکس بود.میگفت آدمی که سکس نداره روحیهی عصبانی، پرخاشگر و خمودهای داره. تازه از نظر بدنی هم خمودهست و فرم نمیگیره.من که اونموقع بیق بودم و ارضا بودنو مساوی با ازدواج میدونستم، با اینکه از این بحث خجالت میکشیدم به خودم جرأت دادم و وارد بحث شدم.یعنی استاد (اسمشو گفتم) یعنی مثلا پسرها و دخترای ازدواج نکرده رو برای بازی انتخاب نمیکنید؟با خندهی کنترل شدهای گفت: آخه ازدواج نکرده داریم تا ازدواج نکرده. اگر موضوع براش حل باشه که مسئلهای تو انتخابش نیست.گفتم یعنی چطور؟گفت هر ازدواج نکردهای که معضل سکس نداره. بعضیا براشون حله و مشکلی ندارن.و از نظر روحیه خیلی خوب و شاد و بدون گره فکری هستن.بعد نمیدونم چی شد که از طرف پسری از جمع حرف "دختر ترشیده" و "پیردختر" شد. کلماتی که من ازش متنفرم. برخورد تندی با پسر کردم.او معتقد بود که دخترانی که دیر ازدواج میکنن و بهخاطر مسائل مذهبی هیچ رابطهای ندارن خیلی بداخلاق و (باعرض معذرت، کلمهی اونه) عقدهای میشن ولی پسرا چون مشکلی از نظر سکس ندارن همهشون خوشاخلاق و خوشروحیه هستن.بین موافقین و مخالفین دعوا بالا گرفت و استاد با حوصله گوش میداد. بعد با تقبیح از استفاده از کلمات پیردختر و ترشیده حرفش رو شروع کرد.و گفت: ولی متاسفانه حقیقتیست که دختری که تا سن بالا سکس نداشته باشه از نظر اخلاقی تندخو و خشن و از نظر فیزیکی بسیار سخت و بدون نرمشه وخود من به عنوان یک کارگردان برای بازی انتخابش نمیکنم و باز برای من خنگ توضیح داد که: مسئلهی ازدواج سواست من به شناسنامه ی افراد کار ندارم که کی مجرده و کی متأهل!اولین مثالی که یاد من اومد دختری بود که در استخر باهاش آشنا شده بودم(فاطی) تا سن 38 ازدواج نکرده بود و چون حزباللهی بود مطمئن بودم رابطهی غیرشرعی نداره. خیلی خوشخنده و بذلهگو بود.من با اطمینان به استاد گفتم ولی من میشناسم کسی که 38 سالشه و مطمئنم هیچ رابطهای نداره و خیلی خوشاخلاق و خوشصحبته و چنینه و چنانه.استاد گفت من ایشونو نمیشناسم و برام عجیبه اگه ارتباطی با کسی نداشته باشه.من اونقدر ناراحت شدم که متلکی به استاد پروندم و استاد هم حرف رو عوض کرد. از نظر من فاطی سمبل اخلاق پاک مذهبی به شیوهی خودش بود.( البته من اونموقع همچین افکار غلطی داشتم)این مسئله گذشت تا استخر بعدی که باز فاطی رو تا وارد شدم دیدم.(فاطی به علت مشکلات عضلانی و نقصی که داشت باید زیاد استخر میرفت) از همون اول با هرهر و کرکر برام دست تکون داد و هر بار طول استخر رو میرفتم و بر میگشتم به قسمت کمعمق تیکهای شوخیای میپروند.یاد حرف استاد افتادم. گفتم چند دقیقهای پیشش تو کم عمق وایسم و ببینم میتونم سر از کارش در بیارم(سندروم فضولی بود یا تحقیق علمی نمیدونم!) چند جملهای بین ما رد و بدل نشده بود که ازش پرسیدم تو هیچوقت عاشق شدی؟ انگار فاطی منتظر همچین لحظهای بود. دستمو گرفت و با چشمانی پر از شوق و ذوق برام تعریف کرد که:- خیلی وقته میخوام برات تعریف کنم... و در کمال تعجب شنیدم کهتو سفر حجی که از طرف دولت بهش سهمیه دادن رابطهی بین اون و آخوند کاروان خیلی صمیمی میشه. وقتی برمیگردن رابطه رو ادامه میدن و از اون موقع تاحالا صیغهی جاجآقاست. هیچکی هم از جریان خبر نداره.آخوند وقتی میاد پیش این به زنش میگه مأموریت میرم و از صبح تا شب با هم صفا میکنن. اینم به مامانش اینا میگه اضافهکاری دارم.خندهم گرفت. چقدر اونروز احمقانه سعی کردم به استاد بفهمونم من یکی رو میشناسم که تا سن 38 سکس نداشته و روحیهش هم عالیه...(البته هنوزهم به حرف استاد نرسیدم و فاطیهای زیادی دور و برم میشناسم که میدونم صیغه هم نیستن)
8-دوستم تعریف میکرد که:" یکی از همکارام صبح یه ساعتی دیر اومد سرکار. خاکی و خلی و صورت و دستاش زخمی.همه فکر کردیم تصادفی چیزی کرده. بردیمش دستشویی مانتوشو تکوندیم صورتش رو شستیم و به زخماش بتادین و چسب زخم زدیم و اون میلرزید و حرف نمیزد.من دیدم خیلی ناراحته بردمش تو اتاق و درو بستم و یه چایی براش ریختم و گذاشتم تا میخواد گریه کنه.بعد خودش تعریف کرد:گفت: امروز هم طبق معمول هر روز یک ساعت زودتر از خونه راه افتادم تا به عنوان ورزش تا سرکار پیاده روی کنم.در اتوبان صدر( اگه اسم اتوبان درست یادم مونده باشه:زیتون) که ماشینا تند از بزرگرا ه رد میشن و کمتر پیادهای اونوراست، صدای پایی پشت سرم شنیدم. هنوز صورت مرد رو درست ندیده بودم که مانتومو چنگ زد و با زور زیاد پرتم کرد به زمین بایری که کنار اتوبان بود و کمی نسبت به اتوبان شیب رو به پایین داشت.نمیدونم ماشینها مارو میدیدن یا نه. اما پسر حدودا 28 ساله نفسزنان خودشو روی من انداخته بود . مقنعهم رو درآورده بود و سعی میکرد دکمههای مانتومو باز کنه. من شوکه شده بودم. جیغ میزدم، گریه میکردم دستشو گاز میگرفتم. موهاشو میکشیدم. از پایین با پاهام بهش لگد میزدم. اما اون مثل حیوونی انگار هیچی نمیفهمید. خودش رو به من میمالید. انگار کابوس میدیدم. آخر به گریهی وحشتناکی افتادم و شروع کردم به التماس. پسر از درآوردن مانتوم منصرف شد و آنقدر خودش رو به من مالید که...بعد ولم کرد. من قدرت ایستادن نداشتم و نشسته بودم به گریه کردن و فحش دادن به او.او هم نشست کمی اونطرفتر و پشیمون سرش رو گذاشت روی زانوهاش و ...باز اومد جلو... ترسیدم و جیغ زدم. گفت نترس... مقنعهم رو تکوند و داد بهم.. گفت ترو خدا ببخشید و او هم زد زیر گریه... گفت تاصبح فیلم ... دیدم و نفهمیدم چکار میکنم...ماشینها به سرعت رد میشدن و هیچکس به ما توجهی نمیکرد. اونقدر با اینوضع تو اتوبان دست گرفتم جلوی ماشینها تا آخر مردی سوارم کرد و رسوندم اینجا. ترسیدم برم خونه یا کلانتری. ترسیدم آبروم بره...دوستم میگفت: این همکارم آخرش به خانوادهش اصل ماجرا رو نگفت. گفته بود تصادف کرده.البته اونا دیگه اجازه ندادن بدون آژانس بره سرکار.
9- هر وبلاگی باز میشه انگار پنجرهای جدید رو به دنیا باز میشه.هر کسی از پنجرهش دنیا رو اونطور که میبینه تعریف میکنه.کارتنخواب عزیز پنجرهشو رو به دنیا باز کرده.
10- فیلم " کنترل" از زبان حسین یوسفی :خلاصه فيلم: كنترل داستان زندگي افرادي است كه شغل انها كنترل چي مترو است هر كدام از اين افراد داراي شخصيتي عجيب و همگي از نظر سلامت رواني دچار مشكل هستند .يك موجود مرموز در مترو پديدار ميشود و در هربار كه ظاهر ميشود يكي از مردم يا يكي از كنترل چي ها را به صورت ناگهاني به داخل ريل قطار پرت ميكند و همين طور عده اي را به قتل ميرساند .كنترل چي هاي مترو براي يافتن قاتل زنجيره اي بسيج ميشوند و در هر ايستگاهي يك گروه از محافظان مترو قرار ميگيرند .بقیهشم برید تو وبلاگ خودش بخونید.(وبلاگ من تموم میشه!)
11- زرنگیهای(بعضی از) بلاگرها در بلاگنیوز... از زبان اسد علیمحمدی...من فکر میکنم تموم وبلاگهای گروهی به این معضل مبتلایند.
12- قسم میخورد به حضرت عباسکار بکند پور عباس(میخوام کار نکند پور عباس)کاش اقلا شعر درست حسابییی داشت!ممنون از مجید ضرغامی برای فرستادن این عکس/
13- خیلی لینکها دارم بدم. اما چکنیم که خواب بر ما عارض(چیره) گشته.
14- ولگرد جان، فکر نکنی یادمون میره... سفرنامهی شماره هفتتو هنوز ننوشتی؟
پ.ن.15- من نمی دونم چرا هر شب که آنلاین میشم میبینم نوشتههام غیب شدن. یا همهش یا نصفش...دوستان میگن ریبیلد ( rebuild ) کن درست میشه .نمیدونم چه مرگشه.16- حالا که می خوام ریبیلد کنم گفتم بد نیست این رقص خوشگل عربی آقا تیتو هم بذارم اینجا ملت کیف کنن.همیشه نباید زنا برقصن و مردا کیف کنن که. این داداش من هم استعداد زیادی داره تیتو بشه:)توضیح: لینک بالا رو در وبلاگ من... فقط یک زن پیدا کردم.
17- یادش بهخیر. یه زمانی از طرف سپاه اسلام، و ارهابيون به عنوان هفدهمین عنصر خودفروخته شناخته شده بودیم:) حالا نمیدونیم درجهمون چند شده.درجهی خودفروختگی و ارتداد بقیهی دوستان هم اونجاست.
18- نگاهی دیگر، نگاه ما...نوشتههاش خیلی خوندنیه.. چه چهار قسمت داستان محمودخان و چرخ تولیدیاش و چه چهار قسمت ریحانه و ...
19- عبور از ازدواج... نوشتهی نیما قاسمی
20- حسن آقا خونه نیست!
21- برای جاآدامسیم مشتری پیدا شد:) اینجوری از مخترعان حمایت میکنن. نه مثل شما نخبهکشی کنن!
22- لایحهی حمایت خانواده دور از دسترس همه + ویدیوهای اینترنتی، و تصویری واقعی از جامعهی ما- وبلاگ پویا" این بدتر شدن وضع را شاید در وقیحانهتر شدن ویدیوهای اینترنتی شاهد باشیم. یا مثلا در نوشتهای که زیتون در این یادداشت خودش (شمارهی 8 ) دربارهی توهین به دختری در خیابان آورده است. باور کردن آن مشکل است؟ "
دوشنبه، بهمن ۰۲، ۱۳۸۵
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر