یکشنبه، آذر ۱۹، ۱۳۸۵

انتخابات سوزان

- زنگ‌ها برای که به صدا در می‌آیند؟
- برای زیتون!
- زنگ‌ها برای چه به‌صدا در می‌آیند؟
- انتخابات!
- زنگ‌ها چگونه به‌صدا در می‌آیند؟
- پشت‌سرهم و زِرزِر-وار!
- حرف حسابشون چیه؟
- اینه:زیتون جان، ترو خدا یه تک‌پا بیا ستاد فلان کاندیدا، یه‌کار مهم داریم.یکی دوبار گول خوردم و رفتم. شاید هم برای کنجکاوی. که ببینم چه‌خبره و چقدر خرج می‌کنن. اصولا دیدن مهربونی و متانت کاندیداها این‌روزا خیلی کیف داره:)
به محض ورودت فلان مقام که حاضر نبود از روی میزش سرشو بلند کنه، حالا به محض ورودت تمام قدر جلوت وای‌میسه و کلی برات توضیح می‌ده که تاحالا چکارا کرده و به نظر تو چکار دیگه بکنه بهتره:) بعد می‌گه تو خیلی دوست و آشنا و رفیق داری و...( شاید بتونی خرشون کنی به من رأی بدن!
)اوخ، اوخ( قدیما انگار می‌گفتم آخ‌، آخ؟)عین ریگ هم برای پوستر و تراکت و جا برای گردهم‌آیی‌ها و سخن‌رانی‌ها خرج می‌کنن.

2- آی..یه عده پوستر پاره می‌کنن، پوستر آتیش می‌زنن!
ویه عده بی‌کلاس هم میان پوسترارو می‌کنن و پاره می‌کنن و می‌ریزن دور یا آتیش می‌زنن.

این انگشت جاویدفر منو کشته:)

توضیح: من متوجه نمی‌شدم بعضی لکه‌ها روی دماغ کاندیداها چیه؟
تا اینکه یه‌بار که اومدم از یه کاندیدای مکش‌مرگ‌ما(نمی‌دونم ملت می‌خوان چشم‌و ابرو و زیبایی بفرستن شورا یا علم و سواد و تحصیلاتو) عکس بگیرم که از گوشه‌ی چشم دودی دیدم. برگشتم دیدم بیل‌بورد جوادی شهرداریه که داره می‌سوزه.

گونی پلاستیکی که شهرداری کرج زده به‌ دیوار و اجاره می‌ده برای زدن پوستر(بی‌کلاس‌ترین بیل‌بورد جهان) آتیش گرفته بود و هیچکس هم محل نمی‌ذاشت. نیگاه کردم دیدم این لکه‌ی روی دماغ‌ها جای آتیش فندکه! احتمالا موقع دماغ سوزونی یهو گونی آتیش گرفته.
مجبور شدم سریع عکس بگیرم که یه‌وقت فکر نکنن کار خودمه.

3- نانوای عاقل
دوسه‌بار- وقتی جز من هیچ مشتری نبود- به این نونوائه گفته بودم فکر نکنی من نمی‌فهمم که نونات روزبه روز کوچیکتر می‌شه و نونوا به شدت تکذیب کرده بود و گفته بود اشتباه می‌بینی.
حالا تو صف نون، من که تو صف چندتایی‌ها وایساده بودم و یه دختره که تو صف دوتایی‌ها بود با هم رسیدیم جلوی تور سیمی نونوایی.
نونوا یک دوتایی راه می‌نداخت و یک چندتایی.(صف دوتایی‌ها خیلی کوتاه‌تره)
دختره با حالت غمگینی گفت:
تخم مرغی که تا دیروز دونه‌ای 50 تومن می‌خریدم الان خریدم 100. باورت می‌شه؟
و به کیسه‌فریزی که توش 5-4 تخم‌مرغ بود اشاره کرد.
( اون روزایی که یهو گرون شد... بعدا در اثر سروصدای مردم شد دونه‌آی 80)..
خانمی از توی صف چندتایی‌ها با صدای بلندی گفت: بر پدرشون لعنت! امروز زعفرون مثقالی 2000 تومنو خریدم 4000 تومن. مرد پشتی ِ من در حالیکه از توی جیبش پول درمی‌آورد از من پرسید: الحمدالله نون که همون 60 تومن مونده؟ من هنوز جواب نداده بودم که رو کرد به نونوا:
ـ نه آقا شاطر؟
آقای نونوا در حالیکه نگاهشو از ما می‌دزدید گفت: بله، همون 60 تومن!
من دیدم دیگه لاپوشونی بسه. جلو نگاه‌های زیرچشمی نونوا روی نونی که داشت جلو من جمع می‌شد. با انگشت خطی فرضی روی قطر نون کشیدم و به شوخی گفتم:
- راست می‌گه، همون شصت‌تومنه. فقط قطرش روزبه‌روز آب می‌ره!
مرده گفت: آره، آره، ئه... راست می‌گی ها... چقدر کوچیک شده و قاه‌قاه خندید.
گفتم قبلا هر نون رو باید چهار تا می‌کردیم تا توی کیسه‌های نایلون جا بشه. حالا ده تا هم که بخری درسته توی نایلون می‌ره.همه شروع کردن به غر غر... انگار تازه متوجه شده بودن.
یهو نونوای آروم ما صداش رفت هوا:ـ
شما ملت هر بلایی که سرتون بیارن حقتونه! بله، منم می‌خورم! مجبورم که بخورم. نوش جونم!
تا شما ملت بی‌بخارید روزگارتون همینه... به احمدی‌نژاد فکر می‌کنید کی رأی داد؟ همین شماها...من گفتم من که بهش رأی ندادم.
با عصبانیت گفت: پس کیا رأی دادن؟ اون 18-17 میلیون کیان؟
گفتم بابا تقلب شد. همه گفتن راست می‌گه تقلب شد...( این وسط هم یکی دو نفر هی می‌گفتن بابا صلوات بفرستین... نونوا هم از فرصت استفاده می‌کرد و نونایی که از تنور می‌آورد بیرون می‌ذاشت روی یه کپه نون که به رستوران‌ها گرون‌تر می‌فروشه.)
گفت: خوب شماهایی که فهمیدین تقلب شد چیکار کردید؟ و خنده‌ای عصبی سرداد...
آقا پشتیه گفت: راست می‌گه! از ماست که بر ماست..
.نونوائه به عنوان حسن‌ختام گفت: هر وقت عرضه داشتین اینا رو بردارید و مملکتو درست کردید، از منم انتظار راستی و درستی داشته باشید! و نان بعدی را از تنور جلوی من انداخت و با نگاه پیروزمندانه‌ای گفت:- والله!خواستم خیلی چیزا بگم. اما دیدم ماندنم مانع کسب است...

4- یه چیزی بگم؟
واقعا من روزی چند بار به این نتیجه می‌رسم که اقلا اگر فردی مثل معین یا کمی بهتر یا بدتر از او می‌اومد میومد روی کار، زندگیمون کمی راحت‌تر بود.زبون‌نفهم‌تر و خشن‌تر و دیکتاتورتر از این راست‌ها خودشونن!
5- دل خوشی هم از اصلاح‌طلبای دور و برم ندارم( تو زندگی واقعی گفتم. وگرنه تو دنیای مجازی مخلص اصلاح‌طلبا هم هستم. گرچه باندبازی و عادات مخصوص به خودشونو دارن. از کجا معلوم که هر گروه دیگه‌ای بیاد- حتی به زعم ما دموکرات‌ترینش- ازین کارا نکنن). اصلاح‌طلبای دورو بریم. دوست‌دارن تک‌خور باشن یا اگر فرصت شغلی چیزی پیش بیاد نصیب خودشون و نهایتا" همفکراشون بشه. به خاطر همینم هست که خیلی‌ها بدون اینکه هم‌عقیده باشن باهاشون رفتن تو گروهشون. اما باز این که بیشترشون دارن تندتند مطالعه می‌کنن. ادای روشنفکرای قدیمو در میارن. سعی می‌کنن خیلی دموکرات‌منش رفتار کنن. با اینکه به خواهر خودشون اجازه نمی‌دن روسریش بره عقب اما با دیدن یه خانم بی‌حجاب رم نمی‌کنن و باهاش حرف می‌زنن. عین بز سرشون رو نمیندازن پایین. پاش بیفته، تو چشاش هم خیره می‌شن. و به ظاهر می‌گن ما بیاییم سرکار، دزدی نمی‌کنیم، مال مردمو نمی‌خوریم، به همه اجازه‌ی فعالیت سیاسی و اجتماعی می‌دیم.. همینا برای ما عین کرم شب‌تابی تو یه جنگل تاریک و سیاهه.
(هر کی فحش بده خره :) )

6- اگه چیزی یادم افتاد همین زیر اضافه می‌کنم.

7- پست بعدی سفرنامه‌ی شماره 5 ولگرد!

8- ا ینو یادم رفت بگم که یکی از دوستای قدیمیم زنگ زد که برم دفترش!
خدای من دفترش؟؟؟
این دختر در آسمون یه ستاره هم نداشت. نه از نظر مالی و نه از نظر سواد. نمره‌های دبیرستانش یکی از یکی بدتر! سال سوم از اون مدرسه بیرونش کردن. اینجور که شنیدم سال سوم ناپلئونی قبول شد. با معدل حدودای ده. پیش‌دانشگاهی هم نرفت. فقط یکی دوبار کلاس خیاطی و آرایشگری رفت که اونم نتونست ادامه بده و همون جلسه‌های اول ول کرد. می‌دونستم داره دنبال کار می‌گرده و پیدا نمی‌کنه.
بهش گفتم:
- تو هم کاندید شدی؟
- مگه من چمه؟
- هیچی. صلاحیتت تأئید شده؟
- برای چی نشه؟ غلط می‌کردن تأئید نکنن.
- آخه...
- آخه چی؟
خواستم ببینم میای کمک؟ یه داداش هم داشتی؟ میاد برام پوستر بچسبونه؟( نمی‌دونه داداشم مدتیه اسم انتخاباتو که می‌شنوه عصبانی می‌شه و می‌گه لکه‌ی ننگ همون یکی دوباری که رأی دادمو می‌خوام با وایتکس از توی شناسنامه‌م پاک کنم.)
من هنوز در کف تأیید صلاحیتش بودم.
- ببین ، راستشو بگو. پارتی چیزی داشتی؟
- ای‌بابا، منو باش از کی‌می‌خوام برام تبلیغ کنه!
عموم یادته که شیمیایی بود؟ تازگی‌ها شهید شده....
برای یک آن دلم برای مردم کرج سوخت!...
-------------------------------لینک
9-
این دکتر احمد محیط از اون آدمای گل و نازنینه.
هم شاعره، هم
مترجم و هم روان‌شناس خبره و هم عضو عالي رتبه سازمان جهانی بهداشت و سرپرست بیست و سه کشور مدیترانه‌‌ایخوش به حال یوسف علی‌خانی که از نزدیک دیدتش. هم ایشونو و هم علی دهباشی رو...

10--دیدار یوسف علی‌خانی با جواد مجابی...


11- جمعه امامزاده طاهر بزرگداشت پوینده و مختاری رو برگزار کردن...(لبنکشو گم کردم.. فردا پیداش می‌کنم)سال پیش در سالگرد فوت شاملو عکسی هم از مزار پوینده و مختاری (قربانی‌های فکر و قلم) گرفتم....

12- احمد قدکچیان،‌ هنرپیشه‌ی معروف و قدیمی در سن 86 سالگی پر کشید و رفت...

13- ویژه‌نامه‌ی گل‌آقا :
بگو مگو با زن و شوهرهای وبلاگر؟
ازدواج خوبه یا بد!
اَهه یا بَهه؟
ازدواج بکنیم؟ نکنیم؟
استعدادامون شکوفا می‌شه یا پژمرده می‌شه می‌ره پی‌کارش؟
آنچه راجع ازدواج بلاگرها می‌خواهید بدانید!
دارادادام!!!
مصاحبه‌گر: آذین محمدزاده
خداییش جوابای من از همه چرت‌تره:) نه این‌که مال بقیه چرت باشه ها... اما مال من طبق معمول کمی تا قسمتی یه جوری‌تره:)
کامنت هم بنویسید خوشحال می‌شیم .هم مصاحبه‌گر و هم مصاحبه‌شوندگان.

هیچ نظری موجود نیست: