دوشنبه، آذر ۰۶، ۱۳۸۵

انسانم آرزوست...

1- یکی از مقدمات جشن عروسی تهیه‌ی لیست مهمونا و نوشتن کارت‌دعوت برای اوناست.
اخیرا چند مورد ناراحت‌کننده دیدم که بد نیست برای عبرت خلق اینجا بنویسم.خونه‌ی یکی از دوستان ِ در شرف ازدواج رفته بودم کمک. مادرش عینک نزدیک‌بینش رو زده بود و پشت میز پذیرایی داشت لیست مهمونا رو می‌نوشت و بلند بلند برای ما می‌‌خوند. به اسم هر کی‌می‌رسید نظری هم راجع بهش می‌داد.
- عمو منصور و زنش و سه‌تا بچه‌ش... وای.... لابد زنیکه(جاری‌شو می‌گفت) باز نمی‌ره آرایشگاه و با یه لباس ساده میاد. آبرومونو جلو فامیل داماد می‌بره.
اول باید توضیح بدم که مامان دوستم خیلی به خودش می‌رسه. موهاشو همیشه بلوند می‌کنه و یه‌روز درمیون می‌ره آرایشگاه و می‌ده براش بپیچن و سشوار بکشن. ناخن‌هاش مصنوعی و لاک‌زده‌ست، آرایش غلیظ می‌کنه. ابروهاش همیشه طبق مد تاتو کرده‌ست(تا چند ماه پیش دمش رو به بالا بود. حالا شبیه 8- البته 8 فارسی).به‌خاطر اینکه تپله و قدش کوتاه‌تر از معمول، همیشه کفش پاشنه‌ده‌سانتی می‌پوشه و...)ادامه داد:
- ملوک خانوم... واه واه... لابد می‌خواد با اون چادر گل‌گلیش بشینه میون این‌همه زن خوش‌گل و خوش‌لباس. نه اینو خط می‌زنم.( و با حرص خط زد)
- ئه، مامان! زشت نیست؟
- چه زشتی داره؟ زشت اونه که آبرومونو می‌بره. دیگه کی؟
دایی سعید و زن‌دایی ساناز. آهان... ساناز آبرومونو می‌خره. برای عروسیت داده از فرانسه یه لباس دکولته‌ی خیلی قشنگ براش آوردن با تاج همرنگش. دستکش هم داره. ماشالله عین هنرپیشه‌هاست. چشم همه‌ی فامیل داماد در میاد.
همسایه‌ی خاله روشنگ هم باید بگم. خیلی تیپ داره لامصب! اندامش هم عین باربی می‌مونه. فقط خدا کنه بچه‌ی شیطونشو نیاره که هیچ حوصله‌شو ندارم.
- خوب، دیگه.... مهین اینا... اووووووه.... با شوهر و مادر شوهرش چکنم؟ (خودکارشو گذاشت روی لباش و چشماشو ریز کرد... داشت فکر می‌کرد.) یه‌جوری باید بهش بفهمونم این عروسی سوای عروسی قوم شوهرش ایناست. دختری که با فامیل پولدار ازدواج می‌کنه باید فامیلش رعایتشو کنن.
- مامان به‌خدا رضا اونجوری نیست اصلا. فکر نکنم برای خانواده‌شم این‌چیزا اهمیت داشته باشه.
- دختر! تو جوونی. حالیت نیست این‌چیزا. نباید بذاری کلاس خانواده‌ت پیش اونا پایین بیاد. از همون اول باید دست بالا بگیریم. بعدا که دعواتون شد تو روت می‌زنن. اون‌وقت به حرف من می‌رسی.
- ما هم که پایین نیستیم مامان جون.
- هیچی نگو ببینم چیکار می‌کنم. کجا بودم؟ آهان. به مهین می‌گم شوهرش اگه مریضه خودشو اذیت نکنه. هی باید بره دستشویی.. بهتره بمونه پیش مادرش. اینجوری یعنی نه اون شوهر کراوات ندیده‌ش دعوته نه اون مادر اخ و تفیش!
دختراش بد نیستن. پسرش هم خوب تیپ می‌زنه!
چقدر به این مهین گفتم به مرد مسن‌تر از خودت شوهر نکن. ببین. مهین تو پنجاه سالگی جوون مونده. شوهر هفتاد ساله‌ش تلنگش در رفته! بخدا حیف مهین بود.

- خوب... خاله‌هاتو که باید اول می‌نوشتم....بازم به خواهرای خودم. هر کدوم حداقل 400-300 هزار تومن خرج لباس کردن و از الان از بهترین آرایشگاه‌ها وقت گرفتن.
-... رو نگیم... بی‌کلاسه.
-... رو بگیم کلاس داره.
-... رو نگیم. آبرو واسمون نمی‌ذاره.-
...
بالاخره روز عروسی فرا رسید.
تو عروسی دیدم خانواده‌ی داماد نسبتا ساده‌تر از خانواده‌ی عروسن، با اینکه بیشترشون کارخونه‌دار و پولدارن. بخصوص اونایی که از شهرستان اومده بودن.
وسطای عروسی دیدم دوستم یهو وسط رقص بغض کرد و ول کرد و رفت به سمت دستشویی. گفتم نکنه کسی چیزی بهش گفته یا حالش به‌هم خورده. داماد هم که این‌قدر شنگول بود حواسش نبود رفت جلوی دختر داییش دِ برقص!دنبال دوستم رفتم. دیدم جلو آینه داره زار زار گریه می‌کنه. گفتم چی شده؟
گفت ندیدی؟
گفتم چیو؟
گفت اون پیرزنه که پرید وسط رقصید، از فامیل‌های دور رضا، زیر دامنش پیژامه پوشیده. (گریه) اگه تو فیلم بیفته من چکنم؟ وای... آبروم رفت... (و سرشو گذاشت رو شونه‌هام و هق هق هق...)
قدیمی‌ها بی‌خود نمی‌گفتن: مادرو ببین، دخترو بگیر!
هر چی گفتم بابا، تو که مثلا خیر سرت روشنفکری. اینا واست خاطره می‌شه. تازه چقدرم قشنگ محلی می‌رقصه!
گفت برو بابا، تو همه چیو آسون می‌گیری. من با چه رویی این فیلمو نشون فامیلامون بدم. همه‌شم میاد جلو دوربین نمی‌شه حذفش کرد.( و گریه...
)گفتم مگه این فیلمه نیست که دختره می‌گه کله‌مو رو بدن یکی دیگه مونتاژ کردن. خوب تو هم بده بدن نیکول کیدمنو رو با کله‌‌ش مونتاژ کنن.گریه‌ش بیشتر شد. گفتم راست می‌گی نیکول زیادی بدنش جوونه. خوب بدن الیزابت تایلورو می‌ذاریم براش...-
...

چند مورد دیگه‌ هم اینطوری دیدم. حتی خانواده‌ای رو دیدم که به عکاس و فیلمبردار سپردن از مامان‌بزرگا و پیرهای با حجاب فامیل عکس و فیلم نگیرن و فقط خوش‌تیپاو خوش لباسا رو سوا کنن...
بعضی‌ها به فکر چی‌ین، ما به فکر چی!

نمی‌گن بعد از سالها این فیلم‌ها و عکس‌های عروسی چه مجموعه‌ی یادگاری خوبیه.یکی می‌میره. یکی می‌ره خارج و بچه‌هایی که بزرگ می‌شن... با نگاه کردن به این فیلما چه خاطراتی زنده می‌شه...

2- امروز صبح خبر درگذشت بابک بیات رو اول‌بار در وبلاگ بهزاد افشاری خوندم و خیلی متاسف شدم... بابک بیات با اینکه خیلی زود رفت(کلمه‌ی مردن انگار تابو شده و آدم دلش نمیاد بگه) ولی عمر پرباری داشت. یادش گرامی.

3- ناصر عبداللهی هم حالش بده و در یک بیمارستان در جنوب کشور تو کماست. کلیه‌هاش از کار افتاده. امیدوارم حالش خوب بشه.

4- یوسف علی‌خانی کتابی داره به اسم "قدم بخیر مادربزرگ من بود".
حالا او گشته و گشته تا ببینه قدم‌خیر واقعی کیست؟ و یافته!

قدم‌خير كيست؟
قدم‌خير نام شيرزني از طايفه قلاوند يكي از شاخه‌هاي مهم ايل دريكوند در منطقه‌ي بالاگريوه‌ي استان لرستان است. در بخش الوار گرمسيري ساكن در جنوب و جنوب غربی لرستان...
بقیه‌ش رو در وبلاگ خود یوسف ببینید که به غیر از این مطلب کلی مطالب و عکس‌های خوب داره.

5- دوستان را در زمان مهاجرت و هوم سیکی دریابیم.
البته می‌دونم کیوان به‌زودی به محیط جدید خو می‌گیره. اما یه‌کم دلداری جای دوری نمی‌ره. ممکنه فردا نوبت ما بشه.
6- تیزبین مطلب خوبی نوشته در مورد رقص و جایگاه آن در جامعه‌ی ما...

7- دردانه به غیر از وبلاگ خصوصیش یه وبلاگ مشاوره‌ی روانشناسی هم زده که می‌تونید با اسم مستعار هم باهاش مشورت کنید...

8- پارسال در چنین روزی، رضا پدرام ساکن هرات افغانستان در مورد شاعره‌ی جوونی به نام نادیا انجمن نوشت که به دست شوهر خشنش کشته شد.(لینکش رو اون‌روز در وبلاگم گذاشتم). پدرام برام نوشته که شوهر نادیا با تبانی با رئیس دادگاه اینطور وانمود کرده که نادیا خودش رو کشته و بعد از مدتی از زندان آزاد شده. بعد از یک سال او در یک روزنامه‌ی افغانی ادعاهایی کرده که پدرام جوابش رو داده و در وبلاگش گذاشته.

9- رابرت آلتمن، فرشته‌ای دیگر که بر خاک افتاد...
نوشته‌ی امید حبیبی‌نیا.

10- آدرس جدید وبلاگ بلوچ عزیز...
و آدرس جدید وبلاگ نسکافه‌ای راوی عزیز...

11- عکسی زیبا از آذر فخر عزیزم رو از طریق دردونه‌جان در سایت علی‌رضا ناصح در صفحه‌ی عکس‌های قدیمی هنرپیشه‌ها پیدا کردم.
کلی عکس دیگه هم اونجاست. جوونی‌های عزت‌الله انتظامی، مهین شهابی، علی نصیریان، جمشید مشایخی، فرزانه‌تأییدی، فخیم‌زاده، جعفروالی، جمیله‌ شبخی، هادی اسلامی، اکبر زنجان‌پور و...عکس‌های خیلی جالب و خاطره‌انگیزی‌ین:)
هرکی گفت آذر جانم کدوم‌یکی از این‌هاست؟عکسو گذاشتم اینجا... اما هر کاری می‌کنم تو صفحه‌م نمیاد به ناچار مجبور شدم عکس رو از فضای خود علیرضا ناصح قرض بگیرم. عکسدونی خودم مدتیه کار نمی‌کنه.یه چیز جالب: یادمه یه مصاحبه با تانیا جوهری خوندم که گفته بود من با این‌که سنم کمه و باید رل عروس‌ رو بازی کنم اما به خاطر فیزیک چهره‌م مجبورم رل مادر عروس رو بازی کنم.حالا می‌بینم ایشون تو این عکسای قدیمی هم هستن. خلاصه که سنش لو رفت:)

12- جان‌ِ من ببین، مردم فنز دارن ما هم داریم!
یکی از فنزای مارو باش:(
نظرخواهی قبلی )

55 :: توسط dondiego
در 1385-09-05 07:34Goh. zodtar benevis digeh.
چشم فن ِ عزیزم. نوشتم دیگه. چرا می‌زنی؟:)
خوش‌به‌حال اونایی که اول نظرا رو اول بازبینی می‌کنن بعد انتشار می‌دن. به‌قول مامان دوستم اینطور بی‌آبرو نمی‌شن. والله از پیژامه پوشیدن بدتر بود. :)

13- رئیس‌جمهورک: دیدید آخرش به فوتبالتون هم ...دیم:P

پ.ن
.14-
ظاهرا همه جا آسمان همین رنگ است...چند وقت پیش ژاکوب یکی از پسرای فامیل از آمریکا-لس‌آنجلس زنگ زد. بعد از حال و احوال پرسیدم عروسی شارونا (یکی از دخترای فامیل) خوش گذشت؟گفت مدتیه که دیگه عروسی فامیل نمی‌رم. پرسیدم چرا؟( فیلم چند تا از اینجور عروسی‌های فامیل رو در لس‌آنجلس دیده بودم. خیلی مفصل می‌گیرن با چند خواننده‌ی معروف ایرانی)گفت قبل از ازدواجم یکی از اولین مهمونا بودم که دعوتم می‌کردن. بعد از ازدواجم یواش یواش پچ‌پچه‌هایی می‌شنیدم که چرا این پسر به این خوش‌تیپی زن به این زشتی گرفته( زنش زشت نیست. مکزیکیه و چاق‌تر از حد استاندارد اونا. ولی فوق‌العاده ساده و مهربون و موفق در شغلی که داره) و رسما بهم گفتن تو مهمونیای ما زنتو نیار. زشته و دوست نداریم تو فیلممون باشه.(راست می‌گه تو فیلماشون که میاد ایران همه عین‌هم باکلاسن:) فقط یک بار یک زن مکزیکی تو فیلم دیدم که چون مدیر عامل شرکتی معروف بود اشکال نداشت تو فیلم بیفته) تو کارت دعوت هم فقط اسم منو می‌نویسن. منم نمی‌رم. می‌ترسم زنم ناراحت شه. وگرنه کی بدش میاد چندوقت به چندوقت فامیل‌ها رو دور هم ببینه و تا صبح برقصه و شاد باشه.
15- یک ویدئوی باحال برای بچه‌های باحال
Amazing Wall Jumper

16- قرار وبلاگی دو دختر روبنده‌دار
با عکس و تفصیلات...خیلی برام جالب بود.
( اینم لینک همین قرار از زبون اون‌یکی)
یکیشون گل‌دختر از جامعه‌الزهرای قم و دیگری دختر بامزه‌ی یک زن طلبه‌ از مشهد که وبلاگ آخوندها از مریخ نیامده‌اند رو می‌نویسه
(راست می‌گه دیگه. از مریخ نیومدن!)
لینک آخوندها... رو در وبلاگ ری‌ویو پیدا کردم.
اینم عکس بزرگ این دو دختر با روبنده.
باید خیلی هیجان‌انگیز باشه تا با یکی قرار بذاری و بری بیرون و تا آخر قیافه‌شو نبینی.

هیچ نظری موجود نیست: