خاطرات دکتر محمدرضا پوریان ساکن سوئد از عمران صلاحی:
* * *
*عمران، قلب مهربانی داشت و زندگی را با تمام مشکلهایش، دوست داشت.
آخرین نامه عمران که چندی پیش برایم نوشته بود و من بنابر گرفتاری بسیار نتوانسته بودم جوابی برایش بنویسم، هنوز در روی میز کارم، مانند من به عزا نشسته است!
عمران عادت داشت هر وقت مسافری از ایران به سوئد میآمد، آخرین کتاب و مجلهاش را برایم میفرستاد. آخرین کتابش را که دو ماه پیش توسط دوست مشترکمان ( آقای زارع، مقیم سوئد و یکی از نویسندگان توفیق) برایم فرستاده بود.
روزی به عمران گفتم: تو معلم منی
.گفت: قبول نیست زیرا من خودم هنوز شاگردی میکنم.
به عمران گفتم: ببین من چقدر بدبخت شدهام که آخر عمری شاگرد، شاگرد شدهام!
* * *
اتحادیه سراسری ایرانیان مقیم سوئد، با همکاری بنده، آقای عمران را برای سخنرانی به سوئد دعوت کرد. عمران در طول اقامتش در سوئد، میهمان من بود. جالب اینکه در طول همان دو هفته، صدای تلفن خانهی ما آرام و قرار نداشت. دوستان و دوست داران او از سراسر دنیا زنگ میزدند و کلی باهم صحبت میکردند. عمران روزی برای من تعریف کرد:
من همیشه کمرو خجالتی بودهام. نوشتههایم مرا خیلی پر رو و رک گوی نشان میدهد.
در حالیکه در زندگی خصوصیام آدم خجالتی هستم و هیچ وقت نتوانستم حق خود را از کسی بگیرم. برای نمونه:
شبی به بهانهی شعرخوانی، وقتی به منزل خود رسیدم، تازه متوجه شدم که دیر وقت ست! از ترس اینکه اهل منزل از خواب بیدار و بد خواب شوند، به ماشین خودم، که جلو خانهمان پارک کرده بودم بر گشتم و در روی صندلی عقباش خوابیدم.
دم دمههای صبح بود که متوجه شدم کسی صدایم میکند. وقتی از خواب پریدم متوجه شدم که همسرم ست که میگوید: پا شو، پا شو برو نان بخر و بیا بالا، بچهها بیدارند!
* * * *
با اینکه عمران از کودکی شعر میگفت و سری بین شاعران معاصر ایران داشت و چندین کتاب شعر و داستان به زبان شیرین فارسی و آذری به چاپ رسانده بود ولی مردم او را بیشتر یک طنز پرداز میشناختند. البته عمران هنرهای دیگری هم داشت که ناشناخته ترین آنها نقاشیها و طرحهای او بود. در یکی از شبها، در سوئد، تا پاسی از شب نشسته و با هم از هر دری سخن میگفتم.
او در عین اینکه با من حرف میزد، قلم و کاغذی هم در دست داشت و برای خودش نقاشی میکرد. بعد ها یکی از آن طرحها را که صورت بنده بود، در مجلهی ماهنانهی گل آقا چاپ کرده بود که کلی خندیدیم.
* * * *
عمران وقتی به سوئد وارد شد متوجه شدم که جامهدان اش خیلی سنگین ست. اول فکر کردم سوغاتی آورده!
یکی دو روزی گذشت و از سنگینی جامهدان کم نشد که نشد!
به طنز به عمران گفتم:
عارضه جانبی جابحایی بار سنگینات، در کمرم پدیدار شده و احتمال دارد همین کمر درد، مرا بین دوست و دشمن شرمنده کند!
عمران خندید و گفت: این یکی تقصیر من نیست!
زیرا هر کجا میخواهم سفر کنم، همسرم تمام لباسهای تابستانی و زمستانیام را، در جامهدانم قرار میدهد! فکر میکند، به بهانه سخنرانی میخواهم بیام خارج و بر نگردم!
* * * *
در طول مدت اقامت عمران در سوئد، دوستداران عمران، دسته دسته بدیدن او میآمدند.
روزی دو هموطن نیمه جوان، به بهانهی دیدن عمران، بدیدنمان آمدند. بعد از صرف چای، یکی از آندو خواست سیگاری دود کند. به همین خاطر از ما اجازه خواست. عمران قبول کرد ولی با مخالفت شدید بنده رو برو شد! هموطن سیگاری پرسید: اگر اینجا سیگار بکشم، چطور میشود.
گفتم: ترا از خانه بیرون میکنم! هموطن پرسید: چرا؟
گفتم: بخاطر اینکه کرایهی این منزل را من پرداخت میکنم و برابر قانون سوئد، این اجازه را دارم که هرکسی را که از قانون منزلام پیروی نکند، از خانه اخراج کنم!
هموطن دودی، به ناچار مجبور شد سیگارش را در بالکن منزل دود کند
وقتی آندو از ما خدا حافظی کردند عمران روی به من کرد و گفت: خیلی از کارت خوشم آمد. کارت درست ست! من هیچ وقت جرات و شهامت(!) ترا ندارم و نخواهم داشت!
به شوخی به عمران گفتم:
البته برخی موقعها و برای بعضی از میهمانهای جوان و عزیز، قانون ما، تبصرههایی هم دارد! عمران کلی خندید!
* * * *
آقای عمران صلاحی، یکی از بهترین دوستان من بود.
مدتی هم افتخار همکاری با آقای صلاحی در مجلهی وزین گل آقا (چاپ ایران) را داشتم.
کتاب گپی با عزاییل را تقدیم کردهام به عمران صلاحی. او همیشه پیش گفتاری بر تمام کتابهای طنزمن نوشته است. او در مقدمهیی بر تازه ترین کتابم " لبخندی در غربت" نوشت:
به دکتر محمدرضا پوريان
که افتاده در کشور حوريان!
سلامی ازين بندهی رو سياه
گرفتار، در شهر مجبوريان!
هم از دود ماشين شد آلوده شهر
هم از دود انبوه وافوريان!
که بلعند قطاب و خرما و قند
که ريزند هی چای از قوريان!
ندارند زور و به هنگام دفع
نشينند در حلقهی زوريان!
* * * *
درود فراوان اصحاب طنز
به دکتر محمدرضا پوريان
که با نيش و نوش فراوان خود
نشان دارد از بخش زنبوريان
و از تيغ طنزش درين روزگار
خلاصی ندارند ناجوريان
* * * *
سلام فراوان به نزديکيان!
رسان، ای برادر، ز من دوريان!
سیمین بهبهانی: من فکر میکنم یکی از خویشاوندان نزدیکم را از دست دادم. فقدان صلاحی در ادبیات و طنز ما جبران ناپدیر ست.
شمس لنگرودی: عمران، از شاخص ترین شاعران و طنز پردازان پس از مشروطیت بود.
مفتون امینی: هیچ شاعری به اندازهی صلاحی، در معاشرت با مردم محبوبیت نداشت و هیج کس جز عبید زاکانی تا کنون نتوانسته در گسترهی طنز این طور بدرخشد.
علیرضا طباطبایی: صلاحی هم بدنبال ایده آل و نیز نگران سرنوشت انسانها بود. در پشت چهرهی دوست داشتنی عمران، عمیقترین و تلخ ترین نگرانیهای یک انسان متعهد را میدیدیم.
جواد مجابی: مهم ترین ویژگی عمران، دوست داشتن و سخن گقتن به شیوهی آنها بود. پشت طنزهای شوخ و شاد عمران همواره یک اندوه عظیم بر سرنوشت آدمی موج میزد و این خصیصهی یک طنز پرداز برجسته ست.
منوچهر احترامی: عمران، از هر مسالهی جاری روز، طنز ماندگار مینوشت.
سید حسن حسینی: عمران صلاحی شاعر ستایشگر خوبیها بود.
پرویز صلاحی (برادرعمران): " باورم نمیشود که عمران دیگر نیست. یعنی واقعا ً نیست؟ فکر میکنم هنوز دارد با ما شوخی میکند. بله، او همهی ما را به بازی گرفته ست. عمران همین دور و برهاست و دارد میخندد."
"با تشکر از دکتر محمود عزیز مدیر مسئول سایت وزین گذرگاه"
z8un.com
پنجشنبه، مهر ۲۰، ۱۳۸۵
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر