چهارشنبه، مهر ۱۲، ۱۳۸۵

افطاری و درخت کاج و سوالات اساسی گوشزد! مسائل این‌هابند!

1- افطاری
چندتا از دوستای سی‌با با خانواده‌هاشون امشب مهمونمون بودن. خانمای دوتاشون روزه بودن، برای همین گفتم قبل از افطار بیان. یکی‌دوتا از دوستای سی‌با مسخره کردن. اوه... افطار؟
سی‌با هم گفت بابا من می‌خواستم دیر از سر کار بیام.
بهشون گفتم بی‌خود! لیلا و مریم روزه می‌گیرن. به احترام اونا همه باید از افطار بیایین.
با اینکه می‌دونستم برای خرید و تمیز کردن خونه و درست کردن غذا وقت کم میارم با این‌همه ترجیح دادم در این ثواب شرکت کنم:)
تا قبل از افطار عین شمر به کسی چیزی ندادم. ( بابا، آخه حدودا یک‌ربع قبل از غروب رسیدن)
بعد از اذان، دیدم بده. با لیلا و مریم و بچه‌هایی که با دیدن میز افطار حمله کردن نشستم حسابی آش و سوپ و چایی دورنگ و نون‌پنیر سبزی و زولبیا بامیه خوردم. بعدش هم دیدم بده فقط به روزه‌دارا برسم، با بقیه نشستم کلی میوه‌ و چایی و کاپوچینو و شیرینی... نوش‌جان کردم. سرشام هم دیدم بی‌احترامی‌می‌شه چیزی نخورم. نشستم کلی پلو‌جات و خورشجات و مرغ‌جات و سالاد‌جات و دلسترجات خوردم.و حالا...
آی‌ی‌ی دِلــــــــــــــــــــم!

پ.ن.من لیلا و مریمو خیلی دوست دارم و اونا هم کلی خوششون اومد از این کارم

2- عزیزم، از شورتت پرچمی می‌سازم به بلندای کاج
این شرط قبل‌ِ عقد(نه ضمن عقد) که سی‌با باید جوراباشو هر شب بشوره کار دستمون داد.سی‌با علاوه بر جوراب هر شب موقع دوش گرفتن – باعرض معذرت – شورتش رو هم می‌شوره و می‌ره پهن می‌کنه رو بندرختی که توی بالکن کوچیکه‌ست.
صد دفعه گفتم سی‌با جان اینجا باد‌خیزه، جون من گیره‌ای چیزی بهش بزن باد نبره. بار اول گفت: چطوری باد ببره؟ سطح جارختی پایین‌تر از دیواره‌ی بالکنه و قدرت نداره ببرتش بالا و بندازتش پایین. گفتم اگه شد چی؟ گفت امکان نداره.
همون روزای اول وقتی صبح رفتم رخت‌ها رو که از ماشین‌لباسشویی دربیارم بندازم رو بند دیدم ای دل غافل شورتش نیست! جوراباش هم افتاده رو زمین. یکیش اشرق و یکیش مشرق( اینا که جفتش یکیه... منظورم مغرب بود ).
هر چی از نرده به پایین نگاه کردم دیدم نه توی حیاطه و نه روی بالکنای دیگه. یهو چشمم افتاد به حیاط همسایه دیدم ای‌داد. شورتش خیلی شیک و صاف افتاده وسط حیاط همسایه. جوری که مارکش هم معلومه( بدبختی اسم مارکش هم دولیا بود). عصر که سی‌با اومد هر چی گفتم برو در بزن از سرایدارشون بگیر حتما اون برداشته. گفت ولش کن بابا. من که روم نمی‌شه!
از اون روز به بعد بازم خیلی پیش اومد که صبح پا شدم دیدم از جورابش فقط یه لنگه باقی مونده و اون‌یکی لنگه رو باد بره .(جوراب یه‌لنگه هم که به لعنت خدا نمی‌ارزه.) و همینطور چند شورت دیگه‌ش. بدبختی هم همیشه وقتی جورابا و شورتا نوئن این اتفاق نامیمون می‌افته. اما مگه سی‌با گوشش بدهکار گیره زدن شد؟! نخیر!
تا اینکه چند روز پیش که شب پیشش باد شدیدی می‌وزید، دیدم ای وای... دوباره شورتش نیست... خوشبختانه جمعه بود و سی‌با خونه بود. با جیغ و ویغ من اومد رو بالکن و شروع کردیم به گشتن توی حیاط از اون بالا. اصلا اثری ازش نبود. توی حیاط همسایه این‌وری و خرابه‌ی اون‌وری رو هم کلی رصد کردیم. اما نبود.
برای شوخی، ولی با لحن جدی گفتم دیدی! لابد سرایدارشون برداشته برای خودش. دیگه حق‌نداری از این شورت گرونا بخری. حالا که به‌بادشون می‌دی از همین سه‌تاهزار تومنی‌ها برات می‌خرم!( از همونا که عکس کوکاکولا و پرچم آمریکا روشه!) سی‌با خنده‌ش گرفته بود. گفت بابا هیچی نگو تا آبروم نرفته. همیشه خجالت می‌کشه که لباس زیراش می‌افته پایین و تازه خداخدا می‌کنه غیب بشن تا کسی نبینه.( آخه بگو از کجا می‌فهمن مال توئه!)دوید سوار آسانسور شد رفت پایین. من ازاون بالا می‌دیدم که رفته بین گل‌ها و چمن‌ها می‌گرده و هی اینورو اونورو نگاه می‌کنه که یه وقت همسایه‌ها سر نرسن. و البته خبری از شورت نبود که نبود. هر چی بیشتر می‌گشت کمتر می‌یافت و منم اون بالا می‌خندیدم. گفتم شاید این دلهره کمی ادبش کنه:)
یهو چشمم افتاد به درخت کاج بلندمون که بالاش یه چیزی تکون تکون می‌خورد.بله، شورتش عدل افتاده بود نوک نوک درخت کاج. روم ‌به دیوار درست جای ستاره‌ای که تو کریسمس بالای کاج می‌ذارن.
با خنده گفتم. کجا رو می‌گردی؟ روی زمین نیست که، این بالا رو نگاه کن و دقیقا انگشتمو به سمت بالای کاج گرفتم و سی‌با نمی‌فهمید کجا رو می‌گم. بلند داد زدم بالای کاج. یهو یکی از همسایه‌ها نون‌به‌دست سر رسید. حین سلام علیک به بالانگاه کرد که ببینه سی‌با داره کجا رو نگاه می‌کنه که منو دید. منم تند‌تند باهاش سلام علیک کردم که حواسش پرت شه. خوشبختانه باد هم ایستاد و شورت از حالت پرچم‌گونگی دراومد و خوابید به سمت پایین. حیف که از اون بالا صورت سرخ‌شده‌ی سی‌با رو نمی‌تونستم ببینم:)
خلاصه آقای همسایه بعد از کمی خوش‌و بش با سی‌با خداحافظی‌کرد و رفت بالا.حالا سی‌با داشت دنبال چاره‌ای می‌گشت که شورتو از اون بالا بیاره. سی‌با استاد بالارفتن از درخته. اما درخت کاج یه‌جوریه. دمپایی‌شو درآورد و پرت کرد به طرف شورت. نه تنها به شورت نخورد که نزدیک بود دمپایی هم اون بالا بمونه. دوسه‌بار سعی کرد از درخت بالا بره ولی نزدیک بود شاخه‌ها بشکنن. آخرش رفت چوب دراز سرایدار رو کش رفت و با عجله شورت رو انداخت پایین و اومد بالا:)
از اون موقع دیگه سی‌با به لباسای کوچولو موچولو گیره می‌زنه!
چه نتیجه‌ی اخلاقی شیرینی:)

3- خیلی وقته می‌خوام با گوشزد عزیزم یه شوخی اساسی بکنم.
اول از همه (برای دوبه‌هم‌زن‌ها) روشن کنم که من گوشزدو خیلی دوست دارم و عاشق سوال‌های اساسی‌شم!سوال‌های اساسی‌یی که طبق یه روند پیش می‌ره و با شوکی که به بعضی‌ آدما می‌ده کلی وادارشون می‌کنه به فکر کردن.
سوال‌هاشو بدون هیچ پرده و مقدمه‌ای می‌پرسه و معمولا خیلی راحت و شفاف نظر خودشو هم ضمیمه‌ی سوال‌ها می‌‌کنه و برای اقناع خواننده‌های سخت‌گیر و دگم چند تا پی‌نوشت اساسی می‌زنه تنگ مطلبش.

سوالاش واقعا به نظرم طبق یک روند پیش می‌رن. و خیلی ظریف و دقیق طوری هر کدومو به وقتش مطرح می‌‌کنه که خواننده آچمز می‌شه.
گوشزد در این رابطه یکی از بزرگترین تابو شکن‌های وبلاگستانه و برای همین این‌قدر محبوبه. افکار خودشو هم خیلی عریان می‌نویسه(نه عریان مثل اون رفیق فابریکش علی آقای داماد). طوری که همیشه دوسه نفر از خواننده‌ها بدجوری شوکه می‌شن و عکس‌العمل نشون می‌دن ولی گوشزد بادی نیست که ازین بید‌ها بلرزه( ببخشید... منظورم برعکس بود)
خیلی راحت می‌گه باباش کتابای کتابخونه‌شو برده دونه‌ی صدتومن فروخته و گفته به‌درد نمی‌خورن!(گور پدر کتاب)
خیلی راحت می‌گه از پول درآوردن لذت می‌بره و آدم باید شم اقتصادی داشته باشه.(کاری که همه‌ی ما دوست داریم ولی به زبون نمیاریم)
خیلی راحت می‌گه برای جلب مشتری بیشتر از منشی‌های خوشگل‌موشگل و ترگل‌ورگل استفاده می‌کنه.(خیلی‌ها این‌کارو می‌کنن ولی هیچ‌وقت اعتراف نمی‌کنن که عمدی بوده)
خیلی راحت می‌گه اگه کسی 50 برابر زنش درآمد داشته باشه دیگه دلیلی نمی‌بینم با زنش نصف کنه .
راحت می‌گه اگر عمل‌های زیبایی باعث پیشرفت در کارهای اقتصادی اجتماعی و حتی سیاسی- عین آقای برلوسکونی نخست‌وزیر ایتالیا – می‌شه چرا انجام ندیم؟

حدس می‌زدم سوال بعدیش راجع به سکس باشه:) که بود.
سکس قبل از ازدواج.

و حدس می‌زنم سوال‌هاب بعدیش اینا باشن:
یک سوال وحشتناک اساسی
- نظر شما راجع به سکس بعد از ازدواج چیست؟
پ.ن.منظورم با کسی غیر از همسرتان است.
پ.ن.جهنم. من بهای عشقم را ماهی یک‌میلیون تومن تقدیم می‌کنم. اما قبول کنید. آیا خسته‌کننده‌نیست تمام عمر با یک نفر؟
واه... اُمُل‌ها..
(فقط خدا از نیت پلیدتان خبر دارد و من)

سوال اساسی‌تر
- بدون اینکه جیغ و داد راه بندازید و بگید این گوشزد اله و بـــِله و جیم وله، به این فکر کنید که خدا این حور و پری‌ها رو برای چی خلق کرده؟
حالا من نمی‌گویم صیغه. اما چرا نباید از نعمت‌های خداوند و طبیعت استفاده کرد

و حالا سوال فوق‌العاده اثاثی
آقا و خانم عزیز سوال اثاثی من از شما این است:
شما بودید چکار می‌کردید؟
پیرزنی در مطب دکتری وقتی از بی‌کسی و بی‌وفایی فرزند می‌نالید، ناگهان سکته‌کرد و بدرود حیات گفت. دکتر برای پیدا کردن آدرس و شماره تلفن کیف سنگین او را می‌گردد. می‌بیند پر است از طلا و جواهر و چک‌پول. دکتر به آن‌ها نگاه هم نمی‌اندازد. چشمش به کاغذی می‌افتد و می‌بیند که این پیرزن تمام این اموال را دارد می‌برد به کمیته‌ی امداد تحویل دهد تا بین فقرا تقسیم شود.حال از شما می‌پرسم وقتی مطمئن هستید که این پول‌ها به فقرا نمی‌رسد آیا مجاز نیستید برای خود بردارید و با آن حداقل دوسه عمل جراحی زیبایی و دوسه مسافرت به سواحل مثلث" برمودا" کنید و با تتمه‌ی آن به استخدام سه‌چهار حوری و پری دیگر اقدام نمایید.
از نو دانشجویان احساساتی خواهشمندم در این نظرخواهی شرکت ننمایند.
بقیه هم لطفا پاسخهای خود را با ذکر وضعیت تاهل-تجرد و نیز اقامت ایران- خارج از کشور همراه کنید تا نتیجه‌گیری کلی از آن راحت‌تر شود.
با تجربه‌ترها ( همان پیر و پاتال‌های سابق!!) نظر خود را بنویسند...مخصوصا اگر در جهت موافقت با نظر من باشد!

آقا، خیلی سوال‌های اساسی‌تر تو ذهنمه. اما می‌ترسم بنویسمشون:)
فقط کافیه گوشزد اذن بده:)
شما حدس می زنید سوال اساسی بعدی گوشزد چی باشه؟

هیچ نظری موجود نیست: