سه‌شنبه، مرداد ۱۰، ۱۳۸۵

قرون وسطی

امروز ظهر:
- الو. شنیدی اکبر محمدی، زندانی سیاسی، در اثر اعتصاب‌‌غذا تو زندون مُرد؟
- نه!!! خواهش می‌کنم از این شوخی‌ها با من نکن!
- به‌خدا جدی می‌گم.
وقتی گوشی رو می‌گذارم سرم گیج می‌ره. یاد سیاه‌چال‌های قرون وسطی می‌افتم.
آیا اکبر محمدی جنایتی مرتکب شده بود؟ دزدی کرده بود؟ مال مردم رو خورده بود؟ نه.اوفقط به جرم" فکر کردن" تو زندان بود
.لطفا پیدا کنید فرق زندان‌های ما رو با سیاهچال‌های قرون وسطی! اصلا فرقی دارن؟

2- شادی صدر برای سنگسار نشدن یکی از موکلینش به‌نام اشرف کلهری داره امضا جمع می‌کنه.
اگر شما هم حکم سنگسار را حکم وحشیانه‌ای می‌دونید امضاش کنید.( امضای من شماره 270)
نمی‌دونم در قرون وسطی حکم سنگسار هم بوده یا نه.
ولی می‌دونم تو اسلام هست. تا قوانین ما براساس قوانین اسلام 1400 سال پیش نوشته می‌شه اوضاع همینه! باید سر هر چیز کوچکی داد بزنیم که بابا الان قرن بیست‌ویکمه!

3- هر شب موقع خواب فکرم ناراحته.
حس می‌کنم خواهرانی دارم در اسرائیل و خواهرانی دارم در لبنان( آقایون نرن بوق بزنن. به فکر برادران عزیزم هم هستم. منتها این‌روزا مُد شده – یعنی کلاس بیشتری داره که - بیشتر به فکر خواهران باشیم تا برادران). می‌دونم هیچکدومشون در این دو کشور سر راحت به بالین نمی‌گذارن.
روزا که سرگرم کار و زندگیم زیاد نمی‌ترسم. فقط خیلی غمگینم. اما شبا می‌ترسم. فکرم می‌ره به اینکه نکنه فلان کشور بیاد به کمک یکی از طرفین و یواش یواش جنگ جهانی سوم شروع بشه.به این نتیجه رسیدم که دولت اسرائیل با کاراش داره بیشترین خدمت رو به بنیادگراهای اسلامی می‌کنه!
(امریکا هم سالها بیشترین خدمت رو به طالبان می‌کرد.)
. تا به امروز کجا حزب‌الله این‌قدر طرفدار داشت؟ هر چی دولت اسرائیل بیشتر جنایت کنه بنیادگراها قوی و
قوی‌تر می‌شن. نمی‌بینید روشنفکرانی رو که این‌روزها چطور سنگ حزب‌الله رو به سینه می‌زنن؟
شاید اسلحه‌های امریکا فروش بیشتری می‌کنه. چرا تو قرن بیست‌و یکم باید مردم زیر بمب‌ها له بشن؟
باز به این فکر می‌کنم فرق حالا با قرون وسطی چیه؟
اون موقع انسان‌ها با شمشیر و چوب و چماق کشته می‌شدن و حالا با بمب. جنگ همیشه برای یه عده سودآوره و برای مردم مرگ‌زای...
این یادگاری نوشتن روی بمب توسط بچه‌ها که دیگه نوبره:( با بچه‌های پاک و بی‌گناه چیکار دارید؟ چرا اونا رو وارد بازی کثیف دولت‌ها می‌کنید؟
کاش آمپول ضد هاری دولت‌ها هم کشف می‌شد.

4- زیتون مدافع سرسخت حقوق برادران
تو جلسه‌ی ساختمون، خانمی که ادعای کلاسش دنیا رو برداشته به‌ناگاه گفت:
- می‌خواستم خواهش کنم پسرهای ساختمون با شلوار کوتاه و تی‌شرت بی‌آستین تو حیاط نیان. چون معمولا دخترا تو حیاط وایسادن.
و باز در کمال تعجب من، همه‌ی آقایون نگاهی به‌هم کردن و گفتن:
- آره، آره، موافقیم. کاملا حق دارید.
و یکیشون با شرمندگی گفت: چشم من به پسرم می‌گم از فردا با لباس پوشیده بره تو کوچه بسکت بازی کنه.
خانمی دیگه که اونم به‌نظر خودش خیلی باکلاسه با حالت چندشی گفت: پای پسرها هم که ماشالله پشمالو، هیچ چیز قشنگی ندارن که به نمایش بگذارن. کاملا با شما موافقم خانم با‌کلاسیان! اصلا پسرها بهتره برن بیرون بازی کنن و حیاط بمونه برای دخترا.
من خون خونمو می‌خورد و منتظر بودم یه آدم پسردار حسابی( چیزی شبیه پدرمادردار) پیدا بشه و از حق آقایون دفاع کنه. راستش برادر منم وقتی خونه‌ی ماست با شلوار زیرزانو و بلوز بی‌آستین( البته شیک و تمیز) می‌ره دم در مثلا نامه‌ای بگیره یا بسکت بازی کنه و...
تو جلسه هر بندی که به تصویب می‌رسه تو صورت جلسه نوشته می‌شه و از فرداش می‌زنن رو بورد...
این بند هم نوشته شد و من هنوز داشتم فکرم رو تنظیم می‌کردم که چطور از حق برادران دفاع کنم که توسط بزرگترهای مجلس و خانم‌های مکش‌مرگ‌ما و با‌کلاس درست و حسابی فهمیده بشه.
آخ آخ... بحث رفته بود سر بند بعدی که "چرا سرایدار به خانم‌های باکلاس لبخند می‌زنه و لابد منظوری داره و ...) خانم‌ها داشتن برای بیرون کردن مرد زحمتکش افغانی خودشونو می‌کشتن.
چرا؟ چون یکیشون گفته ماشینمو بشور این بی‌ادب هم گفته وقت ندارم باید راه‌پله‌ها رو تمیز کنم. حالا بیچاره چقدر حقوق می‌گیره و چقدر وظیفه‌به عهده داره بابت این چندغاز بماند!

گفتم ای بابا. سر قضیه‌ی قبلی که دخالت نکردم بند پسرها به آب داده شد. بند سرایدار بی‌گناه رو هم دارن به باد می‌دن.
اجازه خواستم و شروع به صحبت کردم. گفتم فعلا سر بند قبلی حرف دارم و بعد می‌رسم به بند فعلی!
گفتم ما تقریبا به تعدادی که دختر تو ساختمون داریم پسر هم داریم. ما تعدادی خانواده‌هستیم با فرهنگ‌های متفاوت. هر کدوم یه‌طوری فکر می‌کنیم و مطابق سلیقه‌مون لباس می‌پوشیم و همه‌مون هم باید به هم احترام بگذاریم.
گفتم آیا تا به‌حال هیچکدوم از آقایون ساختمون به ما خانوما گفتن چرا آرایشت زیاده؟ چرا مانتوت تنگه؟ چرا دختر خانم ایکس( منظورم خانم باکلاسیان بود) با تاپ کوتاه ناف‌نما و بدون روسری میاد تو حیاط ،‌
کسی جرأت داره بهش چیزی بگه؟ آیا خود من که تا میرسم دم آسانسور مانتو و روسری‌مو در میارم می‌گیرم دستم کسی تابه‌حال اعتراضی داشته( همه خندیدن و گفتن نه) آیا شده به خانمی بگیم تو چرا روسری سرته یا مادربزرگت چرا به چادر میاد خونه‌ت؟

وقتی ما به جمهوری اسلامی اعتراض می‌کنیم که چرا برای نوع پوشش ما تعیین تکلیف می‌کنه چرا خودمون مثل اون داریم عمل می‌کنیم؟
آیا ما به جمهوری اسلامی بارها نخندیدیم که گفته خانوما نباید آقایون رو با لباس ورزش تو ورزشگاه‌ها ببینن؟ یا گفته پسرا و دخترا عین آتیش و پنبه‌ن و نباید تو یه محیط باشن؟ می‌دونید این محدودیت‌ها و دوربودن دخترها و پسرها چقدر به ضررشون شده و تقریبا اصلا همدیگرو درست نمی‌شناسن و چقدر دچار عشق‌های الکی می‌شن.
خود شما چقدر خرج می‌کنید تا عروسی نزدیکانتون رو در جایی بگیرید که مختلط باشه؟ برای چی؟

در مورد لباس هم جوون‌های الان جوون‌های عصر اینترنت و ماهواره هستن. نمی‌تونن مدل صدسال پیش لباس بپوشن. چه دخترش چه پسرش! تازه وقتی می‌رن بسکت‌بال بازی کنن لباس آستین‌دار مزاحم بازیشون می‌شه
.بعدش چرا باید دخترها از دیدن پاهای پشمالو چندششون بشه؟
بعد به شوخی گفتم حالا اگه منظورتون برادر منه می‌گم پاهاشو از این به‌بعد بند بندازه( خنده‌ی حاضرین)
بعد گفتم والله این شلوار کوتاه‌های ترتمیز خیلی بهتر از اون پیژامه‌های به‌ظاهر پوشیده ‌ن.
خیلی حرفای خوب‌خوب دیگه هم زدم:)
کم‌کم آقایون با من هم‌عقیده شدن و گفتن راست می‌گه ها... بیشتر خانوم‌ها هم با من موافق بودن. دو خانم باکلاس، چون باادب‌بودن هم یکی از ارکان باکلاسی به حساب میاد( و کلا آدمهای بدی نیستن) بعد از کمی بحث باهام موافقت کردن و این بند اسارت‌بار( برای آقایون) از صورت جلسه پاک شد.

سر ِ بند بعدی هم تمام تلاشمو کردم که فعلا سرایدار رو بیرون نکنن و فقط تذکراتی بهش بدن. گفتم سرایدار که کفش نیست که سر هر ماه می‌خواهید عوضش کنید/ گفتم سرایدار هم یک انسانه با همه‌ی خوبی‌ها و بدی‌ها( یک چیزای پیش‌پا افتاده و عادی به عنوان صفات بد بهش می‌بستن که آدم خنده‌ش می‌گرفت)
5- روزی چندصد
ایمیل برم میاد و اکثرشون هم نامه‌های اسپم و ویروسیه(خیلی‌هاش هم از خودم برای خودم فرستاده می‌شه). معمولا اول که نامه‌ها رو می‌گیرم اسپم‌ها و ویروسی‌ها رو پاک می‌کنم. فقط دوسه‌تاشو به زبون عبری نگه‌داشته بودم. که اصلا نمی‌دونم تبلیغ چیه. از شکل فونتاش خیلی خوشم میاد. حتی چند سال پیش از یه دوست کلیمی( که حالا آمریکاست) الفباشو یاد گرفتم. ولی اصلا نمی‌تونم کلمه رو بفهمم( جز یه‌بار برای تحقیق دانشگاهیم و برای مقایسه‌ی عربی و عبری از دوستم معنی چند کلمه رو پرسیدم که هنوز هم یادمه). از چند روز پیش اون معدود اسپم‌های عبری رو هم پاک می‌کنم.
می‌ترسم یه روزی مأمورا بریزن خونه‌مون و با دیدن ای‌میلای عبری بگن لابد این جاسوس اسرائیله:)))
می‌گن بدنی که نمی‌خاره نمی‌خارونن:))

6- یکی از دوستان نظرخواهیمو جوری تنظیم کرده که بعد از بازبینی ثبت بشه. قبلا هم یه‌بار خواست اینکارو بکنه نذاشتم. اما این‌بار با اینکه خیلی ناراحتم، قبول کردم یه مدت این‌طوری باشه.

7- شورای نویسندگان گذرگاه می‌خوان کتابخونه‌شون روراه بندازن :
"ازشمائی که در این مورد امکانی دارید، تقاضا داریم ،از یاری دریغ نکنید. به اعتقا ما وجود یک کتاب واحد حتا در همه کتابخانه های الکترونیک می تواند مفید باشد."

8- انجمن فرهنگی‌هنری سایه. متعلق به ان‌جی‌اویی در اهواز
نقدی بر فیلم آتش بس

9- قاطی شدن خط‌های موبایل

یه روز داشتم صبحانه می‌خوردم. که موبایل زنگ زد وقتی گوشی‌مو برداشتم( یعنی دکمه‌ی روشنو فشار دادم) دیدم یه صدای عجیب غریب میاد قطع کردم.. هنوز یه قورت چایی نخورده بودم که باز زنگ زد و دوباره همون صدا.
سه‌باره و چهار باره و خلاصه شد 12 بار.
خیلی عصبانی شدم و زنگ زدم به شماره‌ای که افتاده بود. خیلی طول کشید تا جواب داد. صدایی خوابالو و گرفته گفت: الو؟ گفتم آقای محترم چرا هی زنگ می‌زنی و قطع می‌‌کنی؟ گفت: این چه حرفیه می‌زنید؟ من خواب بودم و موبایلم هم توی جیب شلوارم بود.
هی من بگو اون بیچاره هم هی قسم و آیه که به‌خدا خواب بودم. یهو گفت شما زیتون خواهر شیطون نیستید؟ با تعجب گفتم چرا. از کجا می‌شناسید؟ گفت پارسال اومده بودم خونه‌تون. داداشتون شماره شما رو داد تو موبایلم ذخیره کنم( گاهی موبایلم دستش بود) حالا هم اصلا نمی‌فهمم چطور از موبایل من به شما زنگ زده شده. خلاصه که فهمیدم خطا قاطی کرده.

چند وقت پیش(درواقع خیلی وقت پیش) سر کلاس نشسته بودم. منتها منتظر تلفن خیلی مهمی هم بودم. عقلم نمی‌رسید موبایلو بذارم رو ویبره. برای همین به استاد گفتم با اجازه موبایلمو روشن می‌گذارم. قبول کرد. هنوز چند دقیقه نگذشته بود که صدای بوق‌بوق رسیدن اس‌ام‌اس دراومد. وقتی بازش کردم دیدم نوشته: شما؟ به‌جا نمیارم؟جواب ندادم. گفتم اشتباهی شده و به درس گوش کردم. بعد از چند دقیقه دوباره: این چیزا چیه برام می‌نویسی مگه خودت خانواده نداری؟
باز جواب ندادم. بار سوم: تو کی هستی که اینقدر پررویی؟ باز جواب ندادم و آخر عطای تلفن مهم رو به لقایش بخشیدم و تلفنمو خاموش کردم.
اما نخیر. طرف ول‌کن نبود. وقتی بعد از کلاس روشنش کردم دیدم یارو حالا نرم‌تر شده بود. اس‌ام‌اس می‌زد تو منو از کجا می‌شناسی؟ از من خوشت میاد؟
اصلا نفهمدیم دختره یا پسر؟ هر کی‌بود فکر می‌کرد من جنس مخالفم و ازش خوشم اومده و با اینکه از طرف من‌(بی‌گناه) براش اس‌ام‌اس‌های بی‌ادبی فرستاده شده بود باز نخواسته بود این شانس از دستش بره:)
منم دیگه کنجکاو نبودم ببینم کیه. می‌دونستم اشتباه خط‌هاست... خلاصه که تا چندوقت پیش اس‌ام‌اس‌های عشوه‌ای برام میومد که چرا می‌ترسی خودتو معرفی کن. یا قرار بذاریم و قول می‌دم به‌روت نیارم اس‌ام‌اس‌های بی‌ ادبی برام فرستادی....

هیچ نظری موجود نیست: