چهارشنبه، آبان ۱۱، ۱۳۸۴

گله، نق‌نق، هر چی‌می‌خوای حسابش کن!

1- قالَ ال‌الینور بنت‌ الروزوِلت
Do what you feel in your heart to be right.
For you'll be criticized anyway.
You'll be damned if you do and damned if you don't.

2- تا جمله‌ی قبلی و بقیه‌ی کامنت‌های دوستان عزیز تو مخم بره، یه سوزنی به بعضی‌ها بزنم تا دلم خنک شه و غمباد نگیرم!
یادش به‌خیر. اولین طنزی که ازم تو یه مجله‌چاپ شد شوخی‌یی بود با آقایون. البته من روش یه کم بیشتر از نوشته‌هام تو اینجا کار کرده بودم!
. این نوشته‌ نه تنها هیچ واکنش منفی‌یی در پی نداشت بلکه باعث شد حدود ده‌تا تلفن از دوستانم بشه. بیشترشون هم پسر بودن و به شوخی گفتن خوب مارو نواختی! دوسه‌تاشون کسایی بودن که دوسال بود ندیده بودمشون. کلی بهم اعتمادبه‌نفس دادن. کلی دیدارها تازه شد.
سردبیر مجله هم خواست بازم مطلب بنویسم و این‌بار پولی. البته شرط گذاشت که هر بار اون موضوعو انتخاب کنه. و موضوعی که همون‌بار انتخاب کرد از همکاری باهاشون منصرفم کرد. من هیچ‌وقت حاضر نیستم به‌خاطر کمی‌پول به قول مذهبی‌ها آخرتم رو بفروشم. گور پدر مال دنیا... همین‌شد که هیچی نشدم:)
اما تو وبلاگستان...
حالا بیا ببیین تو یه پست با سی‌با شوخی کردم. همون پستی که گفتم بسی باید زجر بکشم در این سال‌سی که بهش کارخونه یاد بدم و ازین جور حرفا.این پتک مگه ولمون می‌کنه!
یه بار می‌نویسه: درباب پررویی بعضی اناث! یعنی من.. به‌قول برره‌ ای‌ها، چه جسارتا!!
فکر کنم تا بهش لینک ندم ول‌کنم نیست. و هربار باید تو نظرخواهیم یه چیزی بنویسه:)
یکی از اشتباه‌هام این بود که رفتم جواب دادم . تو نظرخواهیش.به خیلی چیزا رسیدم! برام جالب‌انگیز بود بعضیا جلو روت ازت تعریف می‌‌کنن و تو نظرخواهی دیگران کینه‌شونو خالی می‌کنن.
در نظرخواهی دومطلب پیشم می‌نویسه:
پتک: آذر جان دلت خوشست ها.... اينجا «گنجي» كيلويي چند؟ فعلا رنكينگ مهم است و اين كه شوهرجان آدرس وبلاگ را پيدا كنند يا نه .
بیچاره راست می‌گه! به طور اتفاقی گذارم به کامنتدونی‌یی افتاد و دیدم پتک شبانه‌روز مشغول فعالیت و مبارزه برای آزادی گنجیه! از خجالت آب شدم:(
توضیح: پتک با اسم اروس کامنت نوشته.( باعروسی که مادرش چهار‌کلمه حرف می‌زنه اشتباه نشه)
بیچاره گنجی، نخود کیشمیش دهن کیا شده!
اما خودمونیم... بمیرم برای پتک. ازغصه‌ی گنجی نه غذا از گلوش می‌ره پایین نه سرکار می‌ره و نه مهمونی.. چت که اصلا:( طفلک! یکی بهش برسه! داره از دست می‌ره بچه‌م!
تروخدا نیاییم اسم‌بردن از گنجی رو بکنیم علامت تفاخر و ادعای روشنفکری...

3- یه چغلی دیگه بکنم.
خیلی وقت پیش یکی از بلاگرها برام نوشت که دیگه دوست نداره تو وبلاگستان بمونه و گفت یکی از دلایلشم منم.
گفتم آخه من چیکاره بیدم؟
گفت: یادته پارسال هی با بچه‌های مثلا خوب وبلاگستان هی قرار می‌ذاشتیم و تو نمیومدی؟ نمایشگاه کتاب و... گفتم آره.
- نمی‌دونی این دخترای روشنفکر بلاگر- همونایی که تو همیشه ازشون تعریف می‌کنی- چقدر پشتت بد می‌گن. به خونت تشنه‌ن. اون‌قدر ازت بدی می‌گن.میگن عینِ.... مبتذل می‌‌نویسه و خاله‌زنک و فلان و بیساره. اون‌قدر گفتن و گفتن که خسته شدم و گفتم خودتون خاله‌زنکین یا اون؟ باهاشون سر تو دعوا کردم. دلم برات خیلی سوخت. نبودی که از خودت دفاع کنی. دیدم خودشون تو وبلاگاشون چقدر روشنفکری می‌نویسن و توی واقعیت چقدر کوچیکن. افتخار هم می‌‌کنن ما با اسم اصل می‌نویسیم و تو با نام مستعار.
و همین باعث شد از وبلاگستان بدم بیاد. .. زیاد ناراحت نشی ها وقتی یکی از بچه‌ها دور می‌شد پشت اونم صفحه می‌ذاشتن.
گفتم عیب نداره بابا. حالا تو وبلاگتو بنویس. به اونا چیکار داری؟
یه مدت نوشت و کم‌کم کمترش کرد تا اینکه بالکل وبلاگشو بست....
با اینکه ظاهرا گفتم ناراحت نشدم ولی دلم اون‌موقع خیلی شکست... ا ونم از کسایی که تو نظرخواهیم میومدن لوس‌بازی و تعریف و....

4- دیشب دعوت داشتم به جشنی که به نفع بیماران تالاسمی برگزار شده بود. خواننده‌های ورژن دوم سیاوش قمیشی. عارف. گوگوش. مرضیه. رضا صادقی و ویگن و ابی... می‌خوندن. الحق صداشون هم قشنگ بود یا بهتر بگم خیلی قشنگ تقلید صدا می‌‌کردن.
وسطاش هم ورزشکارا و هنرمندای صدا و سیما میومدن تبلیغی برای انجمن تالاسمی می‌کردن و از مردم کمک مالی می‌خواستن. خوشم اومد دختر کاراته‌کایی که به مسابقات جهانی هم رفته با لباسی که دوست داشت اومده بود. مانتوی کوتاه و شالی کوچک که موهای زیباش رو نمی‌پوشوند. اصلا هم پاچه‌خواری حکومت رو نکرد!
اما وقتی فرحناز منافی‌ظاهر هنرپیشه و مجری تلویزیون اومد رو صحنه همچین با مقنعه روشو پوشونده بود که چی.
بعد گفت: دخترپسرهای جوون(اونجا پربود از دخترپسرهای جوونی که دست‌درگردن‌هم به بهانه‌ی جشن اومده بودن صفا:) ) که می‌بینم تعدادشون زیاده یادتون باشه قبل از ازدواج برید آزمایش تالاسمی. بعد خیلی جدی گفت. آقایون حتی اگه می‌خوان ازدواج مجدد و موقت بکنن حتما آزمایش تالاسمی بدن! آقای گلی‌وند(مجری) هول شد . گفت خانم منافی این حرفا چیه. مگه نمی‌بینید همه‌ی خانوما چپ‌چپ نگاهتون می‌کنن! فقط دوسه‌تا آقا رو می‌بینم که نیششون بازه! خانم منافی نه‌تنها حرفشو پس نگرفت بلکه گفت مگه چیه؟ الان ازدواج مجدد خیلی مُد شده!
سالن رو سکوت عجیبی گرفته بود و واقعا همه‌مون عصبانی بهش نگاه می‌‌کردیم.
گلی‌وند گفت خانم منافی بابا ما رو به دردسر نندازید. درسته قانون اجازه داده اما امیدوارم همه‌ی زوج‌ها تا آخر عمر دوتایی با هم زندگی مشترک خوبی داشته باشن. خانم منافی گفت ای بابا چه عیبی داره. تو سریال‌های تلویزیونی هم مردا دیگه صیغه دارن. سخت می‌گیرید ها...
وضع جوری شد که خانم منافی رو زود ردش کردن رفت:)) موقعی که از جلوی جمعیت می‌گذشت هیچکی بهش محل نذاشت. برعکس بقیه هیچکی براش کف نزد...
امیدورام به حق 5 تن که شوهرش( اسمش چی بود؟ همون که درس شیرین ریاضی درس می داد و می‌گفت شاگرد تنبل کلاس، بگو ببینم چند تا انگشت داری؟) بره روش چندتا صیغه کنه تا مزه‌شو بچشه:)

5- یکی از خنده‌دار ترین آفلاین‌هایی که به دستم رسیده این بود که خانم بلاگری به خاطر دل شوهرش اومده کانترشو 250 هزار تا اضافه کرده:)))
آقا جان،‌ محض رضای خدا یکی هم بیاد به خاطر سی‌با دوسه میلیون هم کانتر منو ببره جلو:)) که وقتی وبلاگمو پیدا کرد ذوق کنه.
راستی مگه اصلا می‌شه کنتور و دست‌کاری کرد؟
یه نفر کنتور آب و برقشو دست‌کاری کرده بود یه عالمه جریمه شد...

6- تو پسری عزیزم! اما اون یه بیوه‌ست!!!

الف: مامان روجا رو یادتون هست؟ همون که شوهرش خیلی سال پیش اعدام شده بود؟
آخر تونست از اون آقایی که بازیش می‌داد و 9 ماه‌ از سال رو خودشو عاشق نشون می‌داد و 3 ماه بعدی رو دنبال دختری 6-25 ساله می‌گشت دل بکنه! یه آقایی که ساکن اروپاست و از مامان روجا هم کوچیک‌تره و هم خوش‌تیپ و جنتلمن و تابه‌حال هم ازدواج نکرده اومده خواستگاریش. .. گویا اخلاق خیلی خوبی داره و بسیار آزاد اندیش... جالبه که خانواده‌ی پسره از این ازدواج خیلی راضی‌ان و یک‌بار هم از اینکه پسرشون داره با زنی که دختری 23 ساله داره ا زدواج می‌کنه گله نکردن! اینه!!!

ب: یه زمانی با آقایی تو وبلاگستان چت می‌کردم. ظاهرا خیلی روشنفکر و هنرمند بود(هنوزم ظاهرا هنرمنده. اونم تو چت همزمان با دخترای متعدد. ژست روشنفکریش هم کم نشده) می‌دونستم مامانش داره بهش فشار میاره ازدواج کنه. و از اون طرف هم چند دختر خیلی خوب بهم گفتن که این آقا بهشون ابراز علاقه کرده.. جالب اینجا بود که به همه‌شون آفلاین‌های مشابه می‌داد:) که من فقط تورو دوست دارم و وقتی با من چت می‌کنی با کس دیگه‌ای چت نکن غیرتی می‌شم و..
این وسط من اومدم واسطه‌ی کار خیر بشم. یکی از دخترایی که فکر می‌کردم خیلی بهش می‌خوره و مثل خودش باهوش و روشنفکر و فهمیده‌ست و این‌آقا به اونم ابراز علاقه‌کرده بود بهش پیشنهاد دادم.
با افسوسی گفت: اصلا امکان نداره من بتونم باهاش ازدواج کنم! یه مانع بزرگی سر راهمون هست:(
گفتم چه مانعی؟
گفت: دست رو دلم نذار:((( متاسفانه مدت شش ماه در عقد و ازدواج یکی دیگه بوده و طلاق گرفته!
گفتم: همین؟
گفت: مانع از این بالاتر؟:((
گفتم این‌که بد نیست. تازه تو زندگی باتجربه‌تره.
گفت: اصلا نمی تونم!
و وقتی اصرار منو دید که می‌دونم علاقه‌بهش داری! گفت برفرض محال اگه من راضی بشم مامانم راضی نمی‌شه با یه بیوه ازدواج کنم!
- مامانم!!!!
پسره 30 سالشه! روشنفکر هم هست مثلا! حالا بیشتر با دختربچه‌های 18 ساله چت می‌‌کنه!

ج- پانزده سال پیش خانم زیبایی به اسم مرجان کلی مکافات کشید تا با سه بچه از شوهر معتاد و کتک‌زنش طلاق گرفت. زنی 35 ساله بود افسرده و دل شکسته. این وسط هم گرگ‌هایی به اسم کمک به بیوه‌زن میومدن تو زندگیش و می‌خواستن ازش سوءاستفاده کنن . نهایتا وقتی می‌خواستم بگن ما حسن‌نیت داریم، بهش صیغه‌ی یواشکی و دور از چشم زنشون رو پیشنهاد می‌دادن!
یکی از دوستان مرجان که نگرانش بود براش درست کرد و بردش کانادا. در اونجا مردی 34 ساله که تابه‌حال ازدواج نکرده بود، عاشقش شد و باهاش ازدواج کرد. عکس های مرجان رو بعد از طلاقش و همچنین بعد از ازدواجش دیدم. ا نگار 10 سال جوون شده بود. مرد سه بچه‌ی مرجان رو به بهترین مدرسه گذاشت و به بهترین نحو بزرگشون کرد. و اونا حالا یکی از خوشبخت‌ترین زوج‌هان.

د- دعوت شدیم به خونه‌ی یکی از فامیل‌های سی‌با. زن و شوهری مسن که هر چهار بچه‌شون ازدواج کردن و رفتن پی زندگیشون. چهار بچه‌ای که تو مهمونیا می‌بینم دور بابا مامانشون می‌گردن.
شوخی و خنده از لب این زن و شوهر دور نمی‌شه. سراسر دیوارهای خونه‌شون پره از عکس‌های عروسی چهار بچه‌شون و همین‌طور نوه‌هاشون.
وقتی از خونه‌شون اومدیم بیرون. سی‌با گفت می‌دونی از چهاربچه‌ی دایی جان(به آقاهه می‌گفت دایی‌جان ولی داییش نیست) دوتاش مال خودشه و دوتاش از شوهر اول زنه‌شه؟
دایی‌جان وقتی خواسته زن بگیره همه مخالفت کردن با این خانم. گفتن تو پسری(!) و این خانم بیوه‌ست. تازه دوبچه‌هم داره. اما دایی‌جان گفت الا و بالله همین! هر دو بچه‌‌ رو تو بغل خودش بزرگ کرد و هیچ فرقی با دوبچه‌ی بعدی نگذاشت. اینا یکی از خوشبخت‌ترین زوج‌های فامیلمون هستن!

7- دفعه‌ی پیش یادم رفت بگم که سی‌با به دوچرخه‌م می‌گه عباس!
هروقت می‌خوام برم دوچرخه‌سواری سبیل‌های نداشته‌شوتاب می‌ده و می‌گه: برو... اما،‌ با عباس می‌ری با عباس هم برمی‌گردی. توی راه با هیچکی دیگه حرف نمی‌زنی ها...!

8- وبلاگ‌های گروهی زیادی تو وبلاگستان راه افتاده.
اما اونی پابرجا مونده که برای هدف تخریبی دست نشده!
اولین وبلاگ گروهی که دیدم آبکش بود. اولش با بعضی دوستانشون شوخی می‌کردن اما از وقتی شروع کرد به تخریب بچه‌های دگراندیش، راه قهقرا طی کرد تا اینکه از بین رفت.
وبلاگ گروهی دیگه‌ای درست شد. اولش خوب پیش می‌رفت. اما بعد از مدتی اونایی که لینک می‌دن شروع کردن به لینک دادن و کمپلیمان به همدیگه. و یواش یواش بزرگ کردن کسی و خراب کردن کسی دیگه... یکی رو این‌قدر بزرگ می‌کردن و هر چرت و پرتی می‌نوشت بهش لینک می‌دادن و بقیه رو ندیده می گرفته. حتی تصمیم به بایکوت دسته جمعی یکی از بلاگرها گرفتن. خوشبختانه این یکی هم از صفحه‌ی وبلاگستان محو شد...
یه وبلاگ گروهی درست شد که هر کی مثلا علیه حسین‌درخشان می‌نوشت بهش لینک می‌دادن. هر کی چاپلوسی‌شون رو می‌کرد گنده‌ش می‌کردن. و هر کی بهشون انتقاد می‌‌کرد پدرشو در می‌اوردن. اعضاش مرتب از همدیگه تشکر می کردن. بعضیا که همه‌ش به نوشته‌ی خودشون لینک می‌دادن... شد محل خودنمایی و خود عرضه‌کردن یه عده!
اینا همه از بین رفتن... چون باعث جدایی می‌شدن. باندبازی می کردن. وبلاگستان رو دچار آشفتگی میکردن.
اما وبلاگ‌های گروهی که هدفشون واقعا ارتقاء دانش و فرهنگ بچه‌هاست.. مثل هفتان...
وبلاگ‌های گروهی که تبلیغی برای خودشون نمی‌کنن و اهل کینه‌ورزی و خراب کردن کسی و بزرگ‌کردن الکی یکی دیگه نیستن می‌مونن...
صبحانه هم خوبه...
امیدوارم برای وبلاگ‌های گروهی جدید درس عبرت بشه. شاید برای همینه من می‌ترسم عضو یکی از این گروه‌ها بشم. می‌ترسم تو لینک دادن نادانسته نظرشخصیمو اعمال کنم... لینک دادن تو وبلاگ‌های گروهی در واقع یه نوع قضاوته!

9- علی افشاری هم از ایران رفت...
اینطور که شنیدم باطبی هم به‌زودی می‌ره. البته اینا بدشون نمیاد و راه رو باز گذاشتن.. اینطور که متوجه شدن هر کی پاشو بذاره اون‌ور کم‌خطرتر می‌شه. شایدم بی‌خطر!

10- کارگران کوره‌های آجرپزی پاکدشت...

11- از کرامات شیخ جدید ما احمدک:
اگه دوسه نفرو اعدام کنیم وضع بورس خوب می‌شه!
هنوز این جمله از دهنش در نیومده بود که بورس زمین خورد..چه زمین‌خوردنی! از برکتش شدیم ضررده‌ترین بورس دنیا!
بابا این دهنش انگار زیپ میپ نداره. همین‌طور در و گوهره که ازش می‌ریزه بیرون...
یه روز یه کشورو از رو نقشه حذف می‌‌کنه یه روز.... نمیشه یکی این بچه رو ساکت کنه؟!

12- این عکس رئیس‌جمهورَک محبوبمونه قبل از ریدمان سیاسیش.
به نظر شما داره به چی‌می‌خنده؟؟ به دسته‌گلایی که آب داده؟

13- اون (یا اونایی) که به اسم‌های مختلف به‌جای بچه‌ها نظرهای تفرقه‌انداز می‌نویسه خودشو بی‌خودی خسته نکنه که دیگه حناش رنگی نداره!

نظرها

۱ نظر:

ناشناس گفت...

بابا این عکسهای الفنون هم عالمی داره ها