1- نخست،
دیرزمانی در او نگریستم
چندانکه چون نظر از وی بازگرفتم
در پیرامون من
همه چیزی
به هیئت او درآمده بود.
آنگاه دانستم که مرا دیگر
از او
گریز نیست...
(شاملو)
2- دیروز 21 ساعت تمام وبلاگم بسته بود. از حدودای یکِ صبح تا ده شب.
شاید سرور خراب بوده. بعضی دوستان یادداشتی در میلباکسم انداخته بودن که: "آمدم، نبودی" شرمنده که نبودم پذیرایی کنم:)
3- تو ماشین سیبا پیشم نشسته بود و من رانندگی میکردم. دیگه مثل اولا در لاین کمسرعت نمیرونم. دیگه الکی به هیچکس راه نمیدم. بگی نگی از سرعت خوشم میاد و از همه جلو میزنم. تازه میتونم در حین رانندگی سیب بخورم، باموبایل حرف بزنم، روسری مو درست کنم، تو آینه آرایشم رو درست کنم. آرنج دست چپم رو از پنجره بیرون بذارم و اینجور لاتبازیا:) البته اینبار یه کم زیادهروی کردم.
بهم گفت:
- تازگیا خیلی مردونه رانندگی میکنی!
- مردونه یعنی چهطوری؟
- چهطور بگم.... بیکله.
- بیکله؟
- مم... بیکله یعنی ... ناراحت نشیها... یه جورایی خرکی! احتیاط نمیکنی.
- اِ... پس مردونه= بیکله= خرکی؟ :))
چشم سعی میکنم ازین بهبعد زنونه= عاقلانه= دانشمندانه رانندگی کنم:)
4- امروز مرتب تو تلویزیون با صدای گویندهی زمان جنگ اعلام میکردن:
ملت قهرمان ایران توجه بفرمایید! ملت قهرمان ایران توجه بفرمایید!
خرمــــشـــــهــــر آزاد شد!!!!
والا ما که عید خرمشهر رفتیم هیچ آزادی اونجا ندیدیم:)
5- توی یکی از محلههای اهواز مردم عرب روی یه الاغ نفت ریختن و آتیشش زدن و فرستادنش توی صف بسیجیها. الاغ بیچاره هم از درد و ترس با لگد کلی بسیجیها رو نوازش کرده.
راه بهتری برای مبارزه پیدا نمیشد؟ حیوونی الاغه!
6- روزنامهها نوشتن:
توی بیابونهای تاکستان(نزدیکای قزوین) یه عالمه کلهو دستو پای الاغ بریده پیدا کردن و وقتی تحقیق کردن دیدن یه پدر و پسر دارن از روستاهای اطراف هر چی الاغ پیر و از کار افتادهست میخرن.
وقتی گرفتنشون اعتراف کردن که مدتیه هر الاغ رو به قیمت حدود ده هزار تومن میخرن و بعد گوشتشو به رستورانهای قزوین و تاکستان و کرج به قمیت کیلویی دو هزار تومن میفروشن.(قیمت گوشت گوساله حداقل کیلویی پنجهزار تومنه.)
با توجه به سرعت عمل پلیس در ایران اینا احتمالا سالهاست دارن این کارو میکنن.
من و سبیلباروتی نشستیم حساب کردیم که کجاها غذا بیرون خوردیم و مزهش یادمون بیاد که خوب بوده یا غیرعادی بوده و ما نفهمیدیم. هر دو حالمون داشت به هم میخورد.
خوشبختانه بیشتر پیتزا و گاهی جوجهکباب خوردیم. اما چرا همبرگر هم گرفتیم:-/
شاید اگه دولت ببینه که مردم هیچیشون نشده و اصلا نفهمیدن ، خودش هم بیاد وسط :)) اصلا چرا میگن گوشت الاغ مکروهه؟
7- توی این چند روز چند بار بارونهای تند و سیلآسا اومد و باعث شد تو محل ما و چند محلهی دیگه سیلبیاد. تموم خیابون و کوچهها پر شده گل و سنگ و چوبهای باقیمونده از سیل.
8- بالاخره حرفم درست در اومد. نوشته بودم خدابین رئیس شورای شهر کرج به علت اختلاس و چند دزدی دیگه عوض شد و صادقیان شد رئیس. اینیکی هم ازون بدتر.
به غیر از خوردن بیتالمال و ... مثل بقیه چندین زن صیغهای و معشوقه داشت. صادقیان زن بیوهای که معرفی کرده بودن که نیاز مالی داره. اول کردش منشیش و بعد صیغهش کرد.(لابد بعد از چند روز که ازش سیر شد ولش میکنه و میره سراغ بعدی) همهی اعضای شورا همین طورین. یه دونه درست حسابی توشون پیدا نمیشه.
حالا کثافتکاریهای صادقیان هم رو شده اینو هم برداشتن و خوئینی رو رئیس کردن:)
آسیاببه نوبت! هر کدوم به نوبت میان میخورن و میچاپن و ... دور میفته دست بعدی.
جالبه که بیشترشون قبلا شغلای بسیار پست داشتن و فقط با وصل کردن دمشون به سپاه تو انتخابات رای آوردن. بعضیاشون دورهی ابتدایی هم نگذروندن.
اینه اوضاع مملکت ما.
9- خیلی راحت میخوان تمامی آب رودخونهی کرج رو از طریق تونلهایی که حفر میکنن و بودجهش هم تصویب شده به تهران ببرن. (قبلا یه قسمتیش میرفت.)
وزیر نیرو گفته در سال 1400 جمعیت مردم تهران میشه 15 میلیون و مردم آبی ندارن بخورن.
با شروع این طرح 56 روستای حاشیهی رودخونهی چالوس کاملا خشک میشن. چاههای کرج کم آب میشه و بدتر از همه باغها سرسبز و پرمیوهی شهریار همه خشک میشن. چون آبهای سرگردان رودخونه در زمین فرو میرفت و چاههای شهریار رو پر میکرد.
اهالی روستاها به شدت ناراحت و عصبانیین. فاجعهای
زیست محیطی پیش خواهد آمد.
باغ سیب هم که یکسوم اکسیژن کرج رو تأمین میکرد توسط بنیاد مستکبران داره تیکه و پاره میشه.
حالا میفهمم وقتی مردم خوزستان میگفتن پول نفت زیر شهرای مارو برای تهران خرج میکنن.
10- بچهی شیطون دوستم با یه آهنربای گنده و قوی به کامپیوترم نزدیک شد و هی روی صفحه مانیتور کشید. نقشهای زیبایی درست میشد. اومدم دعواش کنم دلم نیومد. منم نشستم از نقشها لذت بردم و تشویقش کردم.
بعد از رفتنشون اومدم سراغ کامپیوتر و دیدم صفحهم نصفش سیاه شده.
فکر کنم صفحهش، یا شایدم دیسک و صفحه کلاجش:)) نیمسوز شده.
11- من هنوز سر تصمیمم هستم. در انتخابات رئیسجمهوری رأی نمیدم.
رد صلاحیت و بعد تأئید صلاحیت معین چشممو بازتر کرد. اونم با میونجیگری کی؟؟ حدادعادل! کسی که خودش هم شایسته نمایندگی مردم ایران نیست چه برسه به ریاست مجلس و نقش میانجیگر . تا حدودی حالم از این بازیها بههم میخوره.
حالم بد میشه وقتی شورای نگهبان و شورای مصلحت نظام و یه نفر که اون بالا بالاها نشسته دارن برامون تصمیم میگیرن. و تعیین میکنن که کی حق نفس کشیدن داره و کی نداره.
حکومت بهتر بود یه مشاور دیگه بگیره. طرحاشون روزبه روز نخنماتر و نفرتانگیزتر میشه. بازی ایندفعهشون خیلی به ضررشون میشه. حالا میبینید!
اسد نویسندهی وبلاگ بیلیو من هر روز داره نظرات بچهها رو در مورد انتخابات تو وبلاگش میذاره. از منم خواست چیزکی نوشتم و براش فرستادم. شما هم براش بنویسید. شاید همهمون به یه نقطهی مشترکی رسیدیم.
من رأی نمیدهم
تو رأی نمیدهی
او رأی نمیدهد
برای استقلال، برای آزادی، پرشور و متحد
نریم سر صندوقهای رأی:))
قافیهش چی شد؟؟
12- یادتون نره مجلهی اینترنتی گذرگاه شماره 43 رو بخونید! طبق معمول پر از مطالب خوندنی.
13- سیزده نحسه؟:)
نخیر! چون به نحسیش اعتقاد ندارم اینو هم الکی پر میکنم:)
چهارشنبه، خرداد ۰۴، ۱۳۸۴
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر