ختم یکی از فامیلهای سیبا بود. من تا ساعت 5/2 همونورا بودم(جهانشهر) و ختم ساعت4 شروع میشد. گفتم این فاصله رو برم استخر.
میخواستم وارد قسمت زنونهی مسجد بشم که یکی از خانمهای فامیل سیبا بهم نزدیک شد. تو یکیدوتا مهمونی دیده بودمش. حدودا 70 سالشه و از اون سلطنتطلبای تیر و طبعا ضد جمهوری اسلامیه. بیشتر موهای بورکردهش از زیر شال توریش معلوم بود. یه سلام بلند بالا بهش دادم. جوری سرشو آورد کنار صورتم. خیال کردم میخواد ببوستم.
من هم لبامو غنچهکردم و صورتمو به پهلو کردم. هول شد و یه بوسهی کوچولوی زورکی کرد و در گوشم شروع به حرف زدن کرد.
بعد از کمی تعارف و اینکه تو خیلی دختر گل و خوبی هستی گفت:
- ببین عزیزم. میدونم مامانت مسلمون نبوده و ممکنه خیلی چیزا رو بلد نبوده یادت بده. خیلی ببخشید از چیزی که میخوام بگم. روم نمیشه، اما وظیفه شرعیمه.
هاج و واج مونده بودم. خدایا این چیمیخواد بگه. این که همیشه بیخیال دین و مذهبه. با چشمام دنبال یه آشنا بودم که بیاد کمکم. اما از بخت بدم هر کی رد میشد غریبه بود.
بعد از کمی منومن ادامه داد:
- دخترم، تو تازهعروسی، خوب....
میدونی هر کیمیره مسجد باید پاکپاک باشه؟
گلاز گلم شکفت:
- آره، اتفاقا همین الان استخر بودم و آخرش هم موهامو شامپو زدم هم بدنمو لیف زدم. تمیزِ تمیزم! :)
اخماش رفت تو هم، با ترس پرسید:
- نیّت چی؟ نیّت کردی؟ اصل نیّته!
تو اگه با آب زمزم و کوثر خودتو صدبار هم شسته باشی اما نیّت نکرده باشی پاک به حساب نمیای!
مونده بودم دروغ بگم یا راست بگم. راستش تا حالا تو عمرم قبل از هیچکاری(حتی وبلاگنویسی) نیّت نکردم. - خدایا یکی منو از این وضع نجات بده.
- ....
یهو مادر سبیلباروتی از توی مسجد اومد بیرون و بلند گفت: کجایی تو؟ اومد جلو دست انداخت زیر بازوم و بردم تو.
در تموم مدتی که تو مسجد بودم نگاه نگران و پرسشگر این خانم روم سنگینی میکرد که خدای نکرده دینش برباد نرفته باشه...
(فکر کنم این خانم نمیدونست که یه جمهوری اسلامی تو وجود خودشه!)
جوک :
یه آخوندی میشه داور فوتبال.
یکی از بازیکنها توپو شوت میکنه، میخوره به تیر دروازه.
آخونده گل اعلام میکنه.
میگن: بابا این که گل نشد، خورد به تیر دروازه.
میگه: اصل نیّته. این برادر نیّت به گل کرده بود.پس قبوله.:)
شنبه، خرداد ۰۷، ۱۳۸۴
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر