پنجشنبه، آبان ۰۵، ۱۳۸۴

روز قدس...

1- در مرز نگاه من
از هر سو
دیوارها
بلند
دیوارها
چون نومیدی
بلندست...
(شاملو)

2- شبای ضربت خوردن و قتل تموم شد افتادیم گیر "روز قدس"!(آخرین جمعه‌ی ماه‌رمضون راهپیماییه.برای آزادی فلسطین)
صبح‌تا شب دارن صحنه‌های حمله‌ی اسرائیلی‌ها رو به فلسطینی‌ها نشون می‌دن.
انگار ما تو مملکت خودمون صلح و صفا و عدالت برقراره و هیچ بگیر و ببندی نیست. انگار هیچ حقی خورده نمی‌شه. انگار ما در آزادی کاملیم و باید فلسطین رو هم مثل خودمون آزاد کنیم.
واقعا اینا فکر می‌کنن فلسطینی‌ها غایت آرزوشون اینه که کشورشون بشه ورژن دوم جمهوری اسلامی ایران؟!
خجالت نمی‌کشن. همون زن فلسطینی که با آستین کوتاه و موهای ژولیده داره برای زخمی شدن پسرش گریه می‌کنه که اگه تو ایران بود یه توسری هم می‌خورد برای اینکه بی‌حجابه!! حق نداشتن آبی تو گلوش بریزن چون ماه رمضونه! حق نداشت حرف از آزادی بزنه! چون آزادی در ایران قدغنه.
چه زنهایی در ایران پسرشون زندانی سیاسیه و مجبورن با چادر برن ملاقات. تازه هزار دری‌وری هم از زندان‌بانا می‌شنون.
برای من عجیبه که خیلی از اونایی که با این حکومت ضدن تحت تأثیر قرار گرفتن و می‌خوان برن راهپیمایی. برای آزادی قدس...
چرا هیچکدومتون جرأت ندارید برای آزادی ایران خودمون تظاهرات کنید؟

3- رو یکی از نیمکت‌های پارک ساعی با خانمی حدود 75 سال آشنا شدم. از لباس پوشیدنش احساس کردم نباید مسلمون باشه. بخصوص که بعد از چند دقیقه روسری‌ش از سرش سر خورد و هیج کاری برای پوشوندن موهای قشنگ سفیدو صاف و کوتاهش نکرد.
دلش خیلی پر بود و مرتب به اینا و بخصوص آخوند‌ها فحش می‌داد. پرسیدم اقلیت مذهبی‌هستید؟ گفت: کلیمی‌ام و تا وقتی اینا نیومده بودن زندگی خوبی داشتیم.
بعد تعریف کرد همه‌ی فامیلا و بچه‌هاش به خاطر اذیت‌هایی که از طرف این حکومت می‌شدن. رفتن آمریکا. اون‌جور که فهمیدم تنهای تنها بود.
از دست حکومت خیلی عصبانی و ناراضی بود..
بلندبلند داد می‌زد و... به آخوندها فحش می‌داد و... یواش یواش به اسلام هم فحش می‌داد. می‌گفت قرآن از روی تورات نوشته‌شده... برو تورات و بعد قرآن رو بخون. ببین عین همه‌ن!
می‌گفت در غار حرا یک کلیمی به حضرت محمد سواد یاد داده و همه چیزو از کلیمی‌ها یاد گرفته. از قبله و ختنه کردن و وضو گرفتن و... همه‌ش تقلیده.
خواستم بگم تورات هم همه‌ش قصه‌ست... قصه از جاهای مختلف... ولی نگفتم! یعنی گوش نمیداد.
من همه‌ش می‌ترسیدم بسیج‌مسیجی سر برسه و این زنو بزنه لت‌و پار کنه. حدس می‌زدم با این حرفایی که می‌زنه هیچ مسلمونی باهاش دوست نمی‌شه. بهش گفتم حاج خانم(حواسم نبود گفتم حاج خانم و چشمتون روز بد نبینه چه برخوردی باهام کرد!) ببخشید خانوم! چرا شما نمی‌رید خارج پیش بچه‌ها یا بستگانتون؟ تا این‌قدر ناراحت نباشید. می‌ترسم این بحث‌ها کاری دستتون بده.
با عصبانیت بهم جواب داد:
کجا برم؟ اینجا وطنمه! 2500 ساله اجدادم اینجان. کجا برم؟ هزار نسلم همه طبیب و حکیم این مملکت بودن.
این آخوندها هستن که باید برن! اینان که به زور اومدن و خودشونو تحمیل کردن ....خون مردمو تو شیشه‌کردن. اینجا آب و خاکمه! تا هزار نسلمون اینجا به دنیا اومدن... اگه خونمو بریزن ازشون ترسی ندارم. من دوست دارم وقتی می‌میرم همین‌جا خاکم کنن...
دوستی که باهاش قرار داشتم اومد و مجبور شدم با اون زن خداحافظی کنم. خیلی دلم سوخت...
نه فقط برای او که برای همه‌مون... فقط فرقش اینه که ماها عادت کردیم و او هنوز نه...


4- برای شیرین شدن کاممون بریم سروقت یکی از کامنت‌های شیرین ولگرد نازنین:
سی‌با جان
اوليويا شوخی تو با رييس‌ات برای ولگرد تعريف کرد و کلی خنديدم. چون يک خنده به سيبا بدهکار شدم
چند تا از شوخی های همزادم را با بقال پاکستان سر جاده‌ای که به خانه مان ميرود وهروز انجا در تراک‌ام را بنزين ميزنيم برايت ميگويم.
اولیویا ميداند جایی که ولگرد زندگی ميکند به موازی سوپر مارکت های غول آسا تعداد بيشماری بقالی های سردستی در تمام شهرها وجود دارد که به انها *کانوی نيت استور*ميگويند که البته اين بقالی‌ها زنجيره‌ای نيستند.. بهر صورت صاحبان اکثراين بقالی ها خارجی‌ها هستند. مخصوصا پاکستانی‌ها و هندی‌ها و عربها که .و گاهی هم ايرانی‌ها که اکثر انها مسلمان هستن.
آنهم از نوع دو آتيشه اش.. البته بيشتر ايرانيها فکر ميکنند کلاس‌شان بالاتر است مثل چينی‌ها رستوران دارند.
توی اين بقالی‌ها که معمولا پمپ بنزين هم دارند از شير مرغ گرفته تا جان آدميزاد را ميتوانيد پيداکنيد
از ادامس و شکلات شيير و نون وقرص سر درد تا شراب و ابجو مجلات سوپر سکسی کاندوم و بليط های بخت ازامايی {لاتو}خلاصه همه نوع اجناس منکرات..
بروخته میشود اول یک چیز بگویم
تو که ميداني ولگرد اصلا اهل شوخی نيست و لی اين همزاد من دوست دارد گاهی سر به سر ادمها بگذارد معمولا دريکی از اين کانوينيت استور ها که صاحب اش پاکستانی است ما ماشينمان را بنزين ميزنیم
ديروز باهم رفتيم آن *کانوی نيت استور* که بنزين بزنيم ايشان هم با من امد.
ناگفته نماند اين همزاد ولگرد هر گزلحطه ای مرا تنها نميگذارد هرجا ولگرد ميرود با اوست حتی توی رختخوابش
بهر صورت رفتيم تو مغاره تصادفا صاحب اصلی بقالی نبود شاگردش بود که او هم پاکستانی است نگاهی به ما انداخت
از همزاد من به انگليسی پرسيد :
ور آر يو فرام ؟
همزادگفت: ايرانين
پرسيد: آر يو مازلم ؟
همزاد گفت : يس
در جواب گفت : الحمدالله الحمدالله
بفيه اش را فارسی ميگويم
گفت: شما روزه هستيد؟
همزاد گفت : نه .
بقال گفت :چرا؟
همزاد :چون قصد اقامت نکرده ام
بفال گفت: در امريکا مسافر هستيد ؟
همزاد گفت: نه مسافر دنيا هستم قصد اقامت هم در دنیا ندارم . بنابر اين روزه بر من واجب نيست.بقال نفهميد همزاد دارد شوخی ميکنديا مسخره اش ميکند..
با کمی عصبانيت گفت:
کا مان ..کامان..
نمار که ميخوانيد؟
همزادگفت: نه
بقال: شما گفنيد مسلمان هستيد ..
همزاد گفت: بله مسلمان هستم
ولی نميتوانم در امريکا نماز بخوانم چون زمين های امريکا غصبی هستند و از سرخ پوست ها اين زمين ها به زور گرفته اند انها راضی نيستند نماز هم ندارد..
بقال در حاليکه بنطر عصبانی ميامد خنده اش هم گرفته بود
همزاد ادامه داد ..
از طرفی اگر به کانادا يا مکزيک هم بروم نميتوانم نماز بخوانم جون شما ميدانيد زمين کروی است اگر رو به مکه نماز بخوانم نمازم مستفيم به به فضا ميرود.. و به دست خدا نمیرسد .
بقال پاکستانی گفت:
يو آر جاست کريزی ..کريزی
همزاد پرسيد :
شما مسلمان هستيد ؟
بقال گقت : *يس ای ام مازلم *الحمدالله..
همزاد گفت:
پس چرا شما الکل و مجله سکسی بليط لاتو {بخت ازامائی} می فروشيد مگر فروش اينها در اسلام حرام نيست ؟
بقال گفت: بله ولی ما به مسلمان ها نميفروشيم... با امدن يک مشتری ديگر
همزاد گفت: عجله داريم رفت اخر مغازه يک *۶ پک *ابجو ازيخچال برداشت امدجلو پيشخوان
و به بقا ل گفت : لطفا ۲ تا هم بليط لاتو {بخت ازمائی} بدين
کارت پلاستيکی اش را به دست بقال داد .. که حساب کند
? و به بقال گفت *مای برا.در* چرا اين منکرات را به من فروختيد ؟ مگر من به شما نگفتم که من مسلمان هستم...
بقال در جواب همزاد گفت :
يو آر اين فيدل!۱

5- علا‌ء محسنی عزیز در نظرخواهی اون یکی وبلاگم نوشته:
زیتون عزیزم، چه خوب که بعد از مدت ها تونستم دوباره به وبلاگت بیام و مطالبت زیتونیت رو بخونم و کمی توی این فضای دود و سیمان سبز بشم و از فتوسنتز مطالبت انرژی ای بگیرم ..
(این‌ قسمت کامنت رو فقط برای خوش‌اومدِخودم کپی کردم:) ) و اما قسمت اصلی کامنت:
چن وقتیه که تو سایت پندار یه کار جدید شروع کردیم، گزارش شنیداری از تئاتر... یه جور رادیو اینترنتی شاید بشه بهش گفت... و اتفاقن این که این هفته گزارش من راجع به خانم اسکوییه که اولین استاد تئاتر من هم بوده و کلاً شخصیت منحصر به فردیه و ... اگه دوست داشتی بیا و بشنو
برویم و بشنویم که چه قشنگ گفته... خوشبختنانه مشکل صدای کامییوترم حل شده و دلم نمی‌سوزه که شما بشنوید و من نه!

6- مجله‌ی اینترنتی گذرگاه شماره 48 منتشر شد.
با مطالبی از محمود صفریان، امیرهوشنگ،‌ زیتون(اهم، منم ها...)، محمدرضا پوریان، رویا صدر، ایرج هراتی، عباس مؤذن، عباس صحرایی، ویدا فرهودی، محمود کویر، نوش‌آفرین، پریسا و....

7- این مطلبی که گذرگاهی‌ها افتخار دادن و تو مجله‌شون گذاشتن ، یعنی آداب روزه‌داری، منو به یاد چندروز پیش انداخت.
من این مطلبو مثل بقیه‌ی نوشته‌هام خیلی با عجله و بدون فکر و بدون ویرایش و بدون خیلی چیزای دیگه نوشتم. اصلا فکر نمی‌کردم مورد توجه قرار بگیره.
چند روز پیش که حالم خیلی بد بود . بعد از افطار بالش رو گذاشته بودم جلوی تلویزیون و پتو رو کشیده بودم روم و سریال‌های آبکی رو نگاه می‌‌کردم...و چون فشارم پایین بود یه عالمه خوراکی گذاشته بودم بغل دستم.
سی‌با با کلید درو باز کرد و اومد تو... بهم گفت بَه! سلام حاج خانوم!
نتونستم پاشم. اومد بوسم کرد و خندید و گفت چطوری حاج‌خانوم خودم!
من از تعجب چشام گرد شده بود. اولش نفهمیدم چرا این‌همه حاج‌خانوم حاج خانوم می‌کنه و می‌خنده. راستش حالم بد شده بود. سی‌با آدرس وبلاگ منو نمی‌دونه.
می‌دونه یه جایی می‌نویسم. اما نمی‌دونه کجا.... فقط یه بار ازم پرسید
و من عکس‌العمل خوبی نداشتم. روم نمی‌شه آدرسشو بهش بدم. هم روم نمی‌شه و هم می‌ترسم شروع کنه به نصیحت و بگه اینا چیه می‌نویسی. خودش بهم گفت هر وقت دلت خواست آدرسشو بده.
گنده‌ست:) من بودم شاید با دوسه‌تا قلقلک و جون‌ِمن، مرگِ من از دهنش درمی‌آوردم! البته شاید! منم سعی می‌کنم تو مسائل اون زیاد دخالت نکنم.
وقتی تعجب منو دید. با خنده از کیفش یه ورقه فتوکپی درآورد. گفت همکاراش بهش دادن. خیلی جا خوردم دیدم نوشته‌ی منه در مورد روزه‌داری. سرِ کارش تکثیر کرده بودن و به هر کی یه نسخه داده بودن. خوشبختانه اسم نداشت. فکر کنم از ناراحتی قرمز شده بودم( واقعا فشارم اومد بالا و داغ شدم)... گفت چیه؟ چند خط خوندم گفتم چه بی‌مزه...
من یه ذره قهرآلود باهاش برخورد کردم و اون علتشو نمی‌فهمید... بعدش فکر کرد حالم بده و هی‌ می‌پرسید چایی می‌‌خوری برات بیارم؟ چیزی می‌خوای؟
اون نمی‌دونه وقتی من تنهام و بخصوص مریضم برعکس اون که بدون من هیچ‌چی نمی‌خوره همه‌ش در حال پذیرایی از خودمم:)؟؟ هر چقدر هم دلواپسش باشم اشتهام بیشتر می‌شه!
راستش می‌ترسم وبلاگمو پیدا کنه:( علتشو دقیق نمی‌دونم. اما دوست ندارم نوشته‌هامو بخونه.

8- فریدون گله...

9- داشتم وبلاگ سرباز بی‌سلاح رو می‌خوندم که دیدم لینک داده به این نوشته‌ی مسعود برجیان. با اینکه خودم خواننده‌ی وبلاگ آقای برجیان هستم. این مقاله‌شو ندیده بودم: پارگی پرده‌ی بکارت روشنفکران...
مسعود این‌روزها دل‌گرفته‌ست. بلدید کمی دلداری‌اش بدهید؟
در همشهری‌ ماه( ویژه‌ی مهرماه) گفت‌و گویی چاپ شده بود با دکتر محمد صنعتی. مرگ‌ اندیشی و زندگی‌خواهی. کاش خونده بودمش... از اسم مرگ می‌ترسم...


۱۰- چند نفر برام ای‌میل زدن که کجایی که وبلاگت $203,798.94 می‌ارزه...
اون دویست‌وسه هزار و هفتصدو نودوهشت دلارش به کنار.. اگه کسی حاضره اون ۹۴ سنت آخرش رو بده فروشنده‌م:))



۱۱- این سپاه اسلامی‌ها هم خیلی بامزه‌ن!
اسامی ۲۱۰ روزنامه‌نگار رو نوشتن که اینا همه‌شون ضد اسلام و ضد حکومت و کلا ناراضی‌ان.
هر کیو که می‌شناختم اسمش تو لیست بود. آقایون ارهابیون عزیز٬ می‌شه بفرمایید کی راضیه؟


۱۲- خاتون:
((تو مجلس ختم انعام همه خانم ها نشسته بودند . يك پسر بچه حدود سه چهار ساله آمده بوده با پدرش دم در دنبال مامانش . پسر بچه را ميفرستند تو تا مادرش را صدا كنه . پسر بچه قصه ما بين اون همه خانم كه همه لباس هاي مشكي پوشيده بودند مامان جانش را نميشناسه و اشكش درمياد و شروع ميكنه مامان مامان كردن . يك خانمي ازش ميپرسه كه كوچولو مادرت كدومه كه صداش كنم ؟ پسر بچه با همون حالت اشكي اعلام ميكنه كه : مامانم همونه كه دو تا ممه داره !! ))

نظر شما؟

۷ نظر:

ناشناس گفت...

زیتون جان سلام .خسته نباشیدزیتون این هم یک شوخی با خانمه امید دارم فرصت یک نگاه به این را داشته باشید با درود فhttp://www.friendshipland.net/Woman_data.swfراوان

http://www.friendshipland.net/Night_Out.swf
البته شد دوتا _بای

ناشناس گفت...

سر کار خانم زیتون سلام ووقت شما بخیر من گاگاهی به وبلاگ شما سر می زنم امروز هم نوشته شما را ملاحظه کردم اما نکته ای که بنظرم رسید در مورد روز قدس هست.همانطوری که می دانید کشوری بنام فلسطین وجود داشته و الان یهودیان سراسر جهان در انجا اقامت گزیده و ساکنین اصلی اواره هستند.در اینجا انچه که مرا به نگا رش این مطلب وا داشت نظر شما در این مورد بود. شما بدون اینک کمتری قضاوت یا تفسیری بکنید به رفتار حکام ایران پرداخته اید رفتار و منش حاکمان ایران هرچقدر ظالمانه و دیکتاتور منشانه باشد رفتار ووحشیانه و ضد انسانی اسراییلی ها را توجیح نمی کند.گیریم که حکام ایران از مظلومیتهای مردم فلسطین سوءاستفاده کنند این نباید توجیهی بر اعمال اسراییلی ها باشد به عبارت دیگر ظلم حکام ایران هرگز نباید توجیه گر ظلم اسرییلی ها باشدالبته شما یک وبلاگ نویس هستید فرض کنیم ماهی هزار نفر از وبلاگ شما دیدن کند نوشته ها و نظریات شمانظریاتی جامع و متقن و جهانی نیست که با موضع گیری شما تحولی در سر نوشت فلسطینی ها حاصل شود. اما وقتی که یک مشکلی در خوزستان-محل سکونت بنده-پیش میآید شما داد و فریاد راه می اندازید و روز ها بعد از ختم غایله شما هنوز دم از حقوق اعراب خوزستان می زنید در حالی که نسبت به نسل کسی و اواره گی اعراب فلسطینی ساکت هستید و می دانید که سکوت و بیطرفی بین ظالم و مظلوم و اشغا لگر و اوره عین هواداری از ظالم و اشغالگر است.گرچه شما نه مقام رسمی هستید نه شخصیت جهانی و شناخته شده که ملزم به موضع گیری در هر زمینه باشید.زیتون جان این رفتار شما نشان از ان دارد که شما و ارهابیون اسلامی دو سر یک کرباس هستید شما همانقدر کینه و نفرت و بیزاری از اسلام و مسلمان و شعاعر انها دارید که ارهابیون اسلامی از مخالفین خود خوانده اسلام مورد نظرشان.اگر نفرت شما از اسلام و مسلمانی تا این حد است که حضور مردم ایران برای گرامی داشت آرمان فلسطینی ها باعث رنج و افتادن فشارتان می شود چه کم از ارهابیون اسلامی دارید. اما این لیست صادر شده از جانب ارهابیون کاملاافرادی مسلمان هستند منتهی با دیدگاهی دیگر از اسلام.و شما هم حاضرید مسلمانان را قتل عام کنید اما مشکل شما این است که در ایران تعداد شان زیاد است و کشتن این همه آدم از توان شما خارج است.اما زیتون خانم گرامی من یک سوال هم از نوشتهای قبلی تون بخاطرم مونده خیلی کنجکاو هستم که در صورت امکان پاسخ ان را بدانم من در یکی از نوشته های قبلی شما خوندم که مدعی شده بودید که مادرتون در حادثه سینما رکس آبادان حضور داشتند ولی تا انجا که ما می دانیم از ان حادثح کسی جان سالم بدر نبرد حالا مادر شما چطور زنده مانده خوشحال هستم که ایشون زنده موند ولی کنجکاو هستیم که بدانم مادر محترم چطور زنده مانده اند.البته من خودم آبادانی هستم تا انجا که اطلاع دارم درهای سینما بسته بوده و متاسفانه کسی زنده .اگر ممکن هست به این مساله در مطالب بعدی تون اشاره کنید.البته ان مطلب شما در مورد مادرتونو من سیو کرده بودم که به دقت بخونم منتها کامپیوترم خراب شد با نصب مجدد همه مطالب ان از جمله نوشته شما در مورد مادرتون از بین رفت.با ارزوی حاکمیت عدالت و اخلاق و انسانیت وازادی وآرامش در سراسر
.....جهان ...یا علی

ناشناس گفت...

چرا به کشتار مسلمانان در بوسنی و کشمیر و چچن اینقدر بها داده نمیشه؟
چون به صلاح نیست؟

ناشناس گفت...

And it seems to me you lived your life
Like a candle in the wind
Never fading with the sunset
When the rain set in
And your footsteps will always fall here
Along England's greenest hills
Your candle's burned out long before
زیتون خانم سلام.زییتون در نوشته ات خواندم که گفتی از اسم مرگ هم می ترسی.حیوانکی زیتون دلم برات سوخت .ولی کاریش نمیشه کرد دیر یا زود قلبت برای همیشه از کار خواهد افتاد شاید همین الان که من دارم این پیانم واسه شما تایپ میکنم مهلت موندنت روی زمین تموم شده باشه والان مرده باشی!!کار دنیا همین است بی اعتبار بی اعتبار و همانطور که سر التون جان در مرگ مریلین مانرو و بعد هم در تشیع خنازهء پرنسس دایانا خواند و گریست که"...و چنین بنظرم رسید که تو شمعی در مسیر باد بودی"که متن انگلیسی شعر رو در بالا ذکر کردم اگر زبان انگلیسی رو بلد باشی میفهمی که التون جان چی میگه و زندگی بشر مثل روشن کردن در مسیر باد هست که هر لحظه امکان خاموش شدنش میرود و این همه غرور ادمی رو ببین!!!؟؟واما حیوانکی زیتون فاجعه اونجاست که اگر ساعت هشت شب هم بمیری سی با جنازه ات را یک شب هم تحمل نخواهد کرد واز ان خانه بزرگ که ممکن است صاحب اصلیش خودت باشی جات نخواهد داد و یک امبولانس خبر خواهد کرد و جنازهات را به ان پزشک قانونی خیابان طالقانی در ان ساختمان تازه ساز انتقال خواهد داد و ترا در یک محفظه سرد و تاریک نگه خواهد داشت تا صبح زود به همراه اقوام بیاید و جنازه بی ارزشت را در زیر خاک و خروار ها خاک دفن کند واز شر جنازه ا ت هر چه زودتر راحت شود فاجعه و مصیبت انجاست که در همان لحظه تشیع جنازه ا ت ودر حین خاک سپاریت سی با با چشمانی ور قلمبیده به دخترانی که در مراسم تشیع و خاک سپاریت شرکت کرده اند نگاه می کند تا جفت تازه نفس و زیبا و صفر کیلومترش را برگزیند!!!؟..و انگار که هرگز زیتونی نبود.جهانا سراسر فسونی و باد....بله
باور کنم که عشق نهان می شود در گور
بی آنکه سر کشد عطر گل یاس از خک
باور کنم که دل روزی نمی تپد
نفرین بر این دروغ
دروغ هراسناک
ویا بقول "سیف الدین فرغانی"ه
هم مرگ بر جهان شما نیز بگذرد
هم رونق زمان شما نیز بگذرد
آب عجل که هست گلوگیر خاص و عام
بر حلق و بر دهان شما نیز بگذرد
شاد روح مرحومهء مغفوره زینتون خانم فاتحه مع الصلوات.
زیتون جان باور کن الان من پیش پیش در مرگ تو گریستم والان اشکم از دیده
روان است.
حوالی میدان محران-عاطفه

ناشناس گفت...

مهدي سهيلي


علي را چه بنامم‌ ؟




علي را چه بنامم ؟

علي را چه بخوانم ؟

ندانم، ندانم

ثنايش نتوانم، نتوانم



علي دست خدا بود

علي مست خدا بود .

علي را چه بنامم ؟

علي را چه بخوانم ؟

ندانم ندانم

ثنايش نتوانم نتوانم



خدا خواست كه خود را بنمايد .

در جنت خود را برخ ما بگشايد .

علي ره بهمه خلق نشان داد .

علي رهبر مردان صفا بود

علي آينه ي پاك خدا بود .

علي را چه بنامم؟

علي را چه بخوانم؟

ندانم، ندانم

ثنايش نتوانم، نتوانم

***

علي گر چه خدا نيست

وليكن ز خدا نيز جدا نيست

برو سوي علي تا كه وفا را بشناسي

ببر نام علي تا كه صفا را بشناسي .

اگر آينه خواهي كه به بيني رخ حق را

علي را بنگر تا كه خدا را بشناسي .

چه گويم سخن از او؟ كه نگنجد به بيانم

ندانم كه سخن را به چه وادي بكشانم ؟

ندانم، ندانم

ثنايش نتوانم، نتوانم



علي مرد حقيقت

عل شاه طريقت

عي مرهم دلهاي خراب است

ره كوي علي راه صواب است

علي را چه بنامم؟

علي را چه بخوانم؟

ندانم، ندانم

ثنايش نتوانم، نتوانم



« پنجم شهريور 1350 »

*****

زیتون سلام .دیدم که وبلاگ دچار یکنواتی شده از طرفی بعضی دوستان به کفر و الحاد متهمت کردند بهمین خاطر برای خروج از یکنواختی در استانه و ایام شهادت امام علی این شعر را به شما و از جانب زیتون به خوانندگان وبلاگ تقدیم می کنم زیتون جان خودت در یکی از نوشته هات گفته بودی که ایرانی ها اگر از کمونیست های دو اتشه هم باشند در شصت سالگی مذهبی می شوند و الان که زیتون در استانه شصت سالگی -دهه پنجم زندگی زیتون-یواش یواش نور ایمان در قلب شما هم نفوز کرده و وبلاگ رنگ و بوی مذهبی گرفته.همانطور که قبلا به اقای نادر ابراهیمی ایراد مگرفتی که چرا بیانتش مذهبی هست واین نشانه دموکرات بودند هست یا وقتی که خانم فرزانه طاهری هوشنگ گلشیری را مطابق شریعت اسلام غسل دادند و کفن و دفن کردند شما از خانم طاهری انتقاد می کردی و اگر قدرتی داشتی دموکراسی را به خانم طاهری دیکته می کردند و مانع این کار ارتجاعیش می شدی یا بزرگ علوی قبل از مرگ گفتند که من مسلمان و مسلمان زاده هستم مرا مانند مسلمانان غسل دهید دفن کنید زیتون هم در استانهء شصت سالگی قرار گرفته و به مذهب لبخد میزند. بقول دوستان خدا حافظ حاج زیتون

ناشناس گفت...

هنگامیکه هجمه تبلیغاتی نمایش مظلومیت، آنهم فقط از یک دیدگاه بر ذهن مردم عادی و ناآگاه هجوم آورد، نمیتوان انتظار دیگری از آن مردم داشت. شاید روزگار ناآگاهی ما نیز، بدینسان گذشته باشد.

Raha گفت...

سلام زيتون جان! تموم آنتي فيلترهايي كه باهاش به وبلاگت ميومدم فيلتر شده! مي گم نميشه روزي يه بار كامنت دوني وبلاگت رو به اين جا كپي كني؟ راستش من از كامنت دوني ات هم خيلي خوشم مياد (نه اين حا رو ها!) بالاخره اين جا هم يه جورايي بچه اته ديگه! نامادري بازي در نيار بابا! :)