1- شب تارست
شب بیمارست
از غریو دریای وحشتزده بیدارست
شب از سایهها و غریو دریا سرشارست...
(شاملو)
2- چه انتظاری داشتم وقتی نشستم پای تلویزیون تا اسامی وزرای احمدینژاد رو گوش بدم؟
از یه رئیسجمهور تحمیلی جز یه کابینهی تحمیلی انتظاری میرفت؟ نه والله.
سه وزیر اطلاعات( اژهای) و کشور و ارشادش که دیگه نوبرن:)
بیله دیگ، بیله چغندر... حالا دیگه کاملا همهچیشون به همه چیشون میاد.
3- جمعهها هر ساعت بری جاده چالوس راهبندونه. صبح ساعت 6 یا 8 یا 10 و یا ظهر فرقی نمیکنه. همیشه غلغلهست.
شاید 3 ساعت طول بکشه از اول جاده برسی به بالاهای سد و پلِ خواب و بیلقان و اونطرفا. انگار همهی مردم تهران میریزن جاده چالوس. خوب حق هم دارن. امسال تابستون هوای تهران خیلی گرمه. خوشبختانه اینورا بخصوص شبهاش خیلی خنکه. همین الان داره بارون میاد و هوا تقریبا سرده. خلاصه دلتون بسوزه.
با اینکه وسط تابستونیم ولی سد کرج پُر ِ پُره. رودخونه هم پر از آب زمردی رنگه.
دوسه هفتهست ما هم میریم کنار رودخونهی چالوس.
اول جاده، نیروهای پلیس یه سگ تربیت شده دستشون گرفتن و به هر کی مشکوک میشن بخصوص پسرای مجرد سگه رو میبرن طرف صندوقعقبش تا بو بکشه یه وقت هروئینی، تریاکی، مشروبی همراهشون نداشته باشن. لازم هم نیست کسی رو نگهدارن چون خودبهخود همیشه اونجا ترافیکه. بیچاره سگه گهگیجه میگیره بسکه ماشین میبینه. این دفعه دیدم پلیسه هرچی سگه رو هل میده طرف ماشینا، سگه فقط عین چرخوفلک دورخودش میچرخه. پلیسه ترسیده بود سگه دیوونه شده باشه. اینجور سگها خیلی گرونن.
...
با اینحال هر جای جاده چالوس بشینی، چه اولهاش و چه بعد از سد. میبینی تو بساط همه یه مورد منکراتی هست. ورق و عرق و تخته و آهنگهای لوسانجلسی و تمبک و رقص و خانمهای بیحجاب که تقریبا همهجا هست. تو این چادرهایی فنری هم که جدیدا مد شده و خیلیها دارن، از توشون دودها و بوهای مشکوک بیرون میاد...
و گاهگاهی مردان و زنانی نشئه با چشمانی سرخ سرشونو از چادر میارن بیرون ببینن چه خبره.
دوهفته پیش از طرف محیطزیست استان تهران "پاکسازی جاده چالوس" اعلام شده بود و یه عده داوطلب با لباس متحدالشکل مشغول جمعآوری زباله بودن و به مردم کیسهزباله میدادن. خیلیها رو میدیدم تا به اینها میرسیدن از تو ماشین آشغالاشونو پرت میکردن تو جاده و بهشون متلک میگفتن.
متاسفانه کنار رودخونه هم هر کی هرچی میخوره آشغالاشو بیتعارف پرت میکنه تو رودخونه. میترسم رودخونهی چالوس بهزودی اینشکلی بشه:
)البته اگه تا چهارسال دیگه رودخونهای بمونه! چون دارن از بالای سد تونلکشی میکنن برای تهران و دیگه رودخونه آبی نخواهد داشت و به تبعش 56 روستا هم خشک میشن)
4- حدود یه ماه پیش که رفته بودم کوه عظیمیه. موقع برگشتن دوسه خیابون پایینتر دیدم خیلی شلوغه. پر از آدم و ماشین. به ماشینهای تزئین شده شماره میچسبونن و مردم زیر چترهای بزرگ آفتابگیر جمع شدن. رفتم جلو، دیدم خط شروع مسابقهی رالی اتوموبیلرانیه.
خیلی جالب بود که هر چی میرفتم جلو هی دوست و آشنا میدیدم. آقایی شماره به دست اومد به ماشینم شماره بچسبونه، من جلوشو گرفتم.
- مگه شما "رالی" شرکت نمیکنید؟
من اصلا خبر نداشتم. ولی اونقدر هیجانزده شده بودم که اگه بنزین داشتم بدون آمادگی باهاشون میرفتم. بخصوص که رالیِ دقت بود نه سرعت! و کلی از آشناها توش شرکت داشتن. و محیط خیلی پرنشاط و شاد بود.
60 نفر شرکت کننده داشت و از این تعداد حدود 20 نفرشون خانم بود.(آفرین!) که دهدوازده تا از خانوما و بیست تا از آقایون شرکتکننده رو من میشناختم. به علاوهی عوامل از مجری و فیلمبردار بگیر تا تشویقکننده و...
سیبا که از نیومدنم به خونه نگران شده بود اومده بود دنبالم. قرار بود ساعت ده خونه باشم که باهم جایی بریم. حس کرده بود شاید تو همین شلوغی باشم.
وقتی سلامعلیک منو با اینهمه آدم میدید. با تعجب یواشکی ازم پرسید:
تو مطمئنی کرجی نیستی! گفتی چندوقت پیش برای اولینبار اومدین کرج؟
گفتم کمتر از دهسال.
گفت تو که از یه کرجی اصیل، بیشتر آدما رو میشناسی:)
5- چندروز پیش هم که جشن بزرگداشت شاعر شیرینسخن کرجی آقای ذبیحالله زرندی بود( همون که تو رادیو کرج میگه: کاکوجان اینجا دیار کِرَجه!) وقتی کارت دعوت برام اومد و با سیبا رفتیم سالن میلاد و اونجا دید که خیلی از اهالی ادب و هنر کرج رو میشناسم و باهاشون سلامعلیک میکنم و همینطورهر کدوم از اعضای شورای شهر و شهردار رو که میدیدم پروندهشونو یواشکی درِ گوشش زمزمه میکنم. باز گفت:باور کن تو باید کرجی میشدی. اشتباهی جاییدیگه دنیا اومدی:)
چکنیم دیگه. مُردم از سنگینی بارِ اطلاعات:)
6- آقای مصطفیصابر و حسن پناهی باز هم جوابیهای در سایت روزنه برام نوشتن که طبق قانون وبلاگستان(!) در اینجا لینکشونو میگذارم. خوشممیاد از پشتکار حزبکمونیستکارگریها.
7- میخواستم از مصاحبهی جانانه و چکشیِ فریبرز رئیسدانا با روزنامهی شرق بنویسم که دیدم شبح دربارهش نوشته...
رئیسدانا مواضعشو در مورد مهندس موسوی، بهزاد نبوی، حکومت کوبا، انتخابات ریاستجمهوری و ... به روشی بیان کرده...
۸- میگن صاحبش رفته جز کابینه٬ فراموش کرده با خودش ببرتش...خوب حق داره. جاش یه بنز میگیره لابد :)
لطفا نظرهای خود را اینجا بنویسید
دوشنبه، مرداد ۲۴، ۱۳۸۴
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۲ نظر:
لطف کنيد اين بوهای مشکوک !!!!! را که از توی چادرهای فنری بيرون مياد بيشتر در موردش توضيح بدهيد که ما بچه شهرستانی ها هم يک چيزی بفهميم. اجرتون با خدا.
اصلا" مگه چیزی به اسم کابینه وجود داره !؟
ارسال یک نظر