1- تالابِ تاریک
سبک از خواب برآمد
و با لالای بیسکون دریای بیهوده
باز
به خوابی بیرؤیا فرو شد...
(شاملو)
2- وای از دست فیلترینگ...
بیداد از دست فیلترینگ...
3- شب من و سیبا نشستیم و گل میگیم و گل میشنویم که:
رینگ، رینگ( صدای زنگ تلفنمون اینطوریه!)...
خانم الف- الو زیتون جون، ترو خدا یه فکری به حالم بکن.
ماهِ پیش شوهرم منو به زور فرستاد شهرستان. گفت برو پدرمادرتو ببین.
منِ ساده گفتم شوهرم چه مهربون شده!
هنوز سهروز نگذشته بود که پسرم زنگ زد و گفت کجایی مادر که بابا دوماد شده.
(گریه)
با عجله اتوبوس سوار شدم و توی راه همهش اشک ریختم. اما باز باورم نمیشد اینقدر نامرد باشه.
اومدم میبینم بله... پیرمرد مفنگی رفته یه دختر 25 سالهی روستایی رو گرفته...(گریه)
چقدر این همه سال جون کندم، چقدر از دهن خودم زدم، دادم به بچههام... چقدر...
تلفن بیشتر از نیم ساعت طول کشید. سیبا آه کوچیکی کشید و پرسید چیشده؟(تازگیها هر شب میاییم با هم حرف بزنیم تلفن زنگ میزنه و بامن کار داره)
هنوز چیزی نگفته بودم که:
رینگ، رینگ...
دخترخانم ب- سلام، زیتون جان، شماره ترو نازنین بهم داده. ترو خدا ببخشید مزاحمت شدم. دستم به دامنت، ببین میتونی کمکم کنی؟
فردا دادگاه دارم و نمیدونم چی بگم. پول ندارم وکیل بگیرم.
6 سال با یه پسری دوست بودم. اوائلش قول ازدواج بهم داد. گذاشتم هر کاری میخواد باهام بکنه. مطمئن بودم ازش. پارسال زد زیر قولش. گفتم یه فکری به حالم بکن. خانوادهم سنتیان و این چیزا براشون مهمه. یه سفتهی 4 میلیونی ازم گرفت که ببرتم دکتر(!)
گوشی رو بردم اون اتاق سیبا حرفامو نشنوه.
- آخه دختر، تو چرا بهش سفته دادی؟
با گریه: چهمیدونم... اونقدر دوستش داشتم که خر شدم.
من با صدای یواش- تو اصلا میدونی چیزی به اسم دوختن وجود نداره، شب قبل از ازدواجت که یه بخیهی کوچولو و...
- نمیدونم به خدا...حالا گوش بده ببین چیکار کردم. رفتم ازش دادگاه شکایت کردم که سفتهمو پس بگیرم. میخوام پدرشو دربیارم.
ماه پیش یهو زد زیر همه چیز. میگه ازت بدم میاد. تو لابد با هزار نفر بودی. دکتر که نمیبرمت هیچی، 4 میلیون سفتهتم میذارم اجرا.(گریه)
فردا دادگاه دارم. هر مرحله از شکایتم، به هر اتاق دادگستری که رفتم همه فقط بهم فحش دادن و گفتن دخترهی هرزه تورو باید سنگسار کرد. چی بگم به نفعم بشه؟
- خوب دیوونه، اینجا ایرانه، قوانین اسلامیه. تو میخوای بگی چی؟
- راست میگیها، بگم بهم به زور تجاوز کرده؟
- تو این شش سال هیچکی شمارو باهم ندیده؟
- چرا هزار نفر.
- خوب اونا شهادت میدن که به میل خودت باهاش بودی.
- پس چیکار کنم؟
- به نظر من برو فعلا شکایتت رو پس بگیر! بعدا با یه وکیل مشورت کن.
چون اولین کاری که فردا دادگاه برات میکنه اینه که برای تو و دوستت به خاطر رابطهی خلاف شرع شلاق مینویسه. از خانوادهی هر دوتون چندصدهزار تومن جریمه میگیره به نفع دولت.
- تو جام بودی چیکار میکردی؟
- همچین پسری رو برای همیشه فراموش میکردم. در مورد سفته هم نگران نباش. مطمئن باش اون جرأت اجرا گذاشتنشو نداره. چون خودش محکوم میشه...و....
با گوشی خاموش رفتم پیش سیبا.
سیبا سعی میکرد با شوخی بهم بگه که چرا اینقدر سرمو شلوغ کردم.
باز صدای رینگ رینگ...
روم نمیشد گوشیرو بردارم. به سیبا تعارف کردم. تو بردار.
سیبا گفت: نه به جان شما. شما بفرمایید.
دخترخانم جیم- الو زیتون جون، از ساوه زنگ میزنم. آره دیگه، جیم هستم.
ببین میتونی کمکم کنی.
داداشمو یادته؟ بعد از فهمیدن ماجرای من و سعید هر شب مست میکنه و به قصد کشت کتکم میزنه. بابام منو بخشیده اما نمیتونه جلوی سعیدو بگیره.
به خدا تموم تنم کبوده. هر کیام میاد جلو اونم میزنه. مادر هم که ندارم...اومدم به اتاقی که تو ساوه اجاره کرده بودم برای دانشگاه.
حالا صاحبخونه بهم گیر داده.
3 ماه اجارهشو نداده بودم. پول پیش هم که دستش داشتم به خاطر احتیاج ازش گرفته بودم. اونموقع پیرمرد بهم نظر داشت و هیچی نمیگفت. حالا که فهمیده باهاش راه نمیام میگه باید پا شی!
الان هم پول پیش رو براش آوردم، هم اجارهی هر سهماه رو. اما بازم میگه باید پا شی. میخواد یه دختر دانشجوی دیگه بیاره که از من بیشتر باهاش راه بیاد مرتیکهی هیز.
- قراردادتون تا کِیه؟(اینجا سیبا یه نگاهی بهم کرد و از پیشم بلند شد رفت)
- شش ماه مونده.
من با عجله- فکر نمیکنم بتونه از اونحا بلندت کنه. تو برو بنگاهی که خونه رو برات پیدا کرده بود. پولا رو بده اون بهش بده.
- آخه... آخه... حق بنگاه رو ندادم و روم نمیشه.
- بابا تو دیگه کیهستی؟ اگه داری برو حقشو بده، یه معذرتی هم ازش بخواه از دلش دربیاد... و....
تا گوشی رو گذاشتم، رینگ، رینگ...
یه نگاهی انداختم. چه خوب، سیبا اونورا نبود. کالرآیدی مال تلفن عمومی بود:
صدای تودماغی( معلوم بود با دست دماغشو گرفته)
- الو زیتون جون، به دادم برس. زنم به همه محل میذاره جز به من. تا میاییم حرف بزنیم صدای زنگ تلفن حرفمونو قطع میکنه.
( با گریهی الکی) هیچکی منو دوست نداره...
افتادن دوزاری و...
قهقههی خندهی من از اینطرف و سیبا از اون طرف به هوا برخاست:))
4- یوسف: میخوام یه مدتی تو اینترنت مثل حضرت مهدی غیبت کنم.
من: غیبت برای صغری یا برای کبری؟
یوسف: هیچکدوم! برای اقدس.
:)))
قراره من و سیبا، یوسف و اقدس به مناسبت شروع غیبت حضرتش فردا بریم بستنی وبایی بخوریم:)
5- وقتی از نازی زنی که در بمبگذاری لندن کشته شد اینجا نوشتم اصلا باورم نمیشد نازی و شوهرش یه زمانی دوست مامانبابای من هم بودن. باورم نمیشه عمو روحالله (روحالله مُذ َکا)که همسفر کوهنوردیهای مامان بابام بوده خاله نازیرو از دست داده.
چه داستانها از روحالله شنیده بودم و از نازی. پیرارسال هم عمو اومد ایران...
بابا و مامانم اینروزا خیلی پکرن. تازه فهمیدیم نازی(بهناز نژند) کیبوده...
6- اولین مکانیک زن در ایران که نمایندگی تعمیر ماشینهای سایپا هم داره زهراست.
زهرا 30 سالشه و لیسانس زبان انگلیسیه. دورههای مربوط به تعمیرات اتوموبیل رو کامل گذرونده. خیلی سختی کشیده تا بتونه ثابت کنه چیزی از مردا کم نداره.
موقعی که رئیس حزباللهی ادارهاماکن ماشینشو برای تعمیر برده اونجا، زهرا از ترس رفته تو چال قایم شده. میترسیده بیرونش کنن. اما رئیس اماکن صداش زده و ازش خواسته خودش ماشینشو تعمیر کنه.
زهرا ساکن کرجه. زهرا معمر. میدونید مامانش کیه؟ اولین زن راننده اتوبوس در ایران(معصومه خانم)!
پدر زهرا از کارافتادهست و زهرا و مادرش به جای اینکه بشینن غصه بخورن کمر همت بستن و...
کرج، سردمدار خیلی کارای زنونهست. اولین رانندهی اتوبوس زن(الان تعداد رانندههای زن زیاد شدن). اولین آژانس اتوموبیل که تمام کادرش زنن(توسط خانم صادقی). زنبوردار نمونهی کل کشور(خانم رئیسی) ، اولین آتیشنشانهای زن که حالا تعدادشون خیلی زیاد شده. و حالا اولین مکانیک رسمی زن.
(یکی از دختران کوهنورد تیم اورست هم کرجی بود، پروین سلیمانی.)
زهرا دختر ظریف و زیباییه. او میگه هر خواستگاری که شغلمو میفهمه از ازدواج باهام پشیمون میشه...
ببخشیدها... بیادبیه... به درک:) حیفِ زهرا که با مردی کمجنبه و قدرتطلب ازدواج کنه.
7- هفتان... هفت آسمان... هفت هنر...
خوابگرد..
۸- دوسه روز به علت فیلترینگ شدید و سرعت کم انیترنت نه به کامنتهام دسترسی داشتم و نه از وبلاگهای دیگه خبر داشتم.
وقتی دخترهمسایه این کامنت رو برام کپی کرد٬ تعجب کردم و راستش به نظرم بیشتر شوخی اومد تا جدی. آخه من همیشه اینقدر حرفامو رک میزنم که میدونم کمتر کسی رو برای خودم نگه میدارم. خیلیها رو به خاطر بیپرده حرف زدنم رنجوندم. گاهی بهترین دوستانم رو به خاطر حرفایی که فکر میکنم حقیقته و باید گفته بشه از دست دادم.
باورم نمیشد و هنوزم نمیشه که تو هات لینکس اسم وبلاگ من بیاد٬ اونم در فارسیها اول بشم.
اون موقعی که تعداد ویزیتورهای وبلاگم به یک میلیون رسید٬ خواستم مطلبی بنویسم و تشکر کنم از اینکه وبلاگ منو لایق خوندن میدونید (همیشه فکر میکردم اگه روزی یه میلیون نفر نوشتههامو بخونن برای همهی عمرم بسه و اگه وبلاگم بسته شد دلم نمیسوزه که حرفام تو دلم مونده.)
اما در اون زمان اونقدر برای خودم دشمنتراشی کرده بودم و بازار" لینکبردارونم" داغ بود که دیدم بهتره چیزی نگم و بهروم نیارم تا ضایع نشم.
اما من همیشه خودمو مدیون شماها میدونم.
شماهایی که افتخار میدین و نوشتههامو میخونید. چه کامنت مینویسید و من میشناسمتون٬ چه هرگز کامنت ننوشتید و من حتی اسمتون رو نمیدونم. چه با نوشتههام موافقید و چه مخالف. اونایی که از نوشتههام انتقاد میکنن همونقدر برام محترمن که کسی که اگه نکتهای مثبت تو نوشتههام میبینه میگه٬ البته صادقانه بگم بلکه هم بیشتر. چون کسی که انتقادی میکنه نیروی بیشتری میذاره. "چرا"شو قبلا گفتم.
از کسایی هم که لینکمو برداشتن ممنونم که طبق عقیدهشون عمل کردن. دوست ندارم به زور تو لیست کسی باشم. اما فکر نکنن اگه لینکمو برداشتن روزهای خوش دوستیمونو فراموش میکنم. خوب دیگه روزگاره و اختلافعقیده همیشه بوده و هست.
فکر که میکنم میبینم اینجا خیلی چیزا یاد گرفتم و اینو مدیون شماهام. شماهایی که دوستم داشتید و یا نداشتید.
فکر نکنید اینو نوشتم که بگم وبلاگ خوبی دارم. نه. میدونم خیلیها بهتر و تخصصیتر از من مینویسن و این لیست هیچ دلیل بر محبوبیت و یا خوب نوشتن کسی نیست. شاید بعضیها به خاطر اینکه دکتر به خاطر چربیخون بهشون روغنزیتون تجویز کرده از اسم وبلاگم خوششون اومده و بهم الکی لینک دادن و شاید...
به جان شما پررو نشدم، حالا نرید لینکمو بردارید...
دیدم کسی جلوم میکروفون نگرفته و ازم نمیخواد احساسمو بیان کنم، ا برای اینکه دلم نشکنه خودم با دلم یه مصاحبهی کوچولو کردم:) اونم آنلاین و با تاپتاپ دل که وای، پول تلفن و اینترنتم هر لحظه داره بالا میره:)) آخرش هم حرفامو نتونستم بزنم:) بمونه برای بعد...
تا درودی دیگر٬ بدرود..
- پانصد وبلاگ داغ بلاگرولینگ در ماه آگوست سال ۲۰۰۵
- چهل وبلاگ داغ فارسی-از طریق سیبستان
۹- اسد در وبلاگ بیلیومن نامهای از طرف همهی بلاگرها خطاب به مردم ایران نوشته در مورد اوضاع مملکت و لزوم اتحاد و بیرون اومدن از حالت انفعالی.
من امضاش کردم چون حرفش درسته.
اما به نظر من هر نامهای که از طرف جمع بلاگرها نوشته میشه باید اول مورد مشورت جمع قرار بگیره.(همون کاری که ما در پنلاگ میکنیم)
ببینیم چه مواردی لازمه در نامه گنجونده بشه و چه مسائلی رو بهتره نگیم. بعضی از بلاگرها با نام اصلی خودشون وبلاگ مینویسن و ممکنه با امضاء کردن این بیانیه مورد اذیت و آزار قرار بگیرن. آیا من اشتباه میکنم؟
۱۰- حقوق پاکبانهای ما هنوز پرداخت نشده.
قدیما کارگرای شهرداری حقوقشون بد نبود. نه اینکه خوب باشه و بتونن در رفاه زندگی کنن٬ اما حقوق بخور و نمیری میگرفتن و حداقل پول نونپنیر و اجارهخونهیکوچیکشون درمیومد. حداقل بیمه بودن٬ پول کمی برای عائلهمندی و حق مسکن و وامهای قرضالحسنه میگرفتن.
اما از وقتی که شورای شهر کارا رو به پیمانکار واگذار کرد اوضاع قمر در عقرب شد.
پیمانکار به یک کارگر حداکثر ۱۰۰ هزار تومن حقوق میده. بدون بیمه و حق مسکن و حق عائلهمندی و هیچگونه حق دیگهای.
تازه این رقم ناچیز رو به دلایل واهی عقب میندازه. با پول کارگرا کار میکنه. و بعد از چندین ماه با هزار منت و تهدید و اذیت حقوق یک ماهشونو میده. کسی هم اعتراض کنه میگه حرف زیادی بزنی به جات یه کارگر افغانی میارم ماهی ۷۰ تومن... این درد رو به کجا ببریم؟
شما از پاکبان(سپور) محلهتون خبر دارید؟ اونام رفتن تحت نظر پیمانکار؟ تاحالا ازشون پرسیدید چه دردی در سینه دارن؟
شنبه، مرداد ۲۲، ۱۳۸۴
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر