۱- حمیدرضا زندی در نقش خیال مطلب جالبی در مورد صراحت بیان نوشتهن.
اعتدال و صراحت.
آخرش اضافه کردهاند که:
(( باید بگویم نقد خوابگرد بر حسین درخشان، این نوشته زیتون و نیز نوشته مجید زهری در مورد نوآوری را- مانند نوشتههای دیگری از این سه نفر-، نمونههای قابل تاملی از صراحت در بلاگستان میدانم، حتا اگر برخی از ما، با بخشهایی از متن این نوشتهها موافق نباشیم.))
۲- خودم هم با استفادهی نوشتههای خانم حضرتی مطلبی دارم در مورد عصبانیت
مردم ما معمولا از هیجانات خودشون آگاه نیستن. اونا یاد میگیرن که احساسات خود را تحریف و یا سرکوب کنن. هر چقدر عادت کنیم هیجاناتمون رو سرکوب کنیم، مردم به سمت زندگی رشدنیافتهتر و نارستری میرن.
هیجانها به ما کمک میکنن که به ارزشهامون شکل بدیم.
اونا بخشی از انگیزههای ما هستن که به تعیین جهت و اهداف زندگیمون کمک میکنن.
افسردگی هم یه نوع عصبانیته که به جای اینکه دیگرانو مورد هدف قرار بده مستقیما خود فرد رو نشونه میگیره و زندگیشو تباه میکنه.
یه آدم عصبانی معمولا فکر میکنه حقی از کسی یا خودش ضایع شده. معمولا به مناسبات اجتماعی و یا سیاسی و اقتصادی و... اعتراض داره.
به بیعدالتی اعتراض داره. به دروغ، ریا، و خیلی چیزای غلط دیگه.
اگه بهش بگیم دختر (یا پسر)خوبی باش و عصبانی نشو... آروم باش. فقط باعث شدیم که حرفشو بخوره و در خودش بریزه و نهایتا یه آدم افسردهی دیگه به اجتماعمون اضافه کردیم.
اگه خودمون هم متقابلا عصبانی بشیم و رگ گردن متورم کنیم و در مقابلش جبهه بگیریم و متهمش کنیم که دیگه واویلاست و بد اندر بد. اونوقت دچار جامعهای خنثی و باریبه هر جهت میشیم، که مرتب میگه: هر چی شد، شد. بذار بخوره ما هم میخوریم، به ما چه،و....
بذاریم دیگران گاهی چیزایی که فکر میکنن درسته فریاد بزنن و شما فقط گوش بدید. و بعد فکر کنید.
خودتونو برای هیچکس الگو قرار ندید. شاید این بیعدالتی که او دیده شما ندیده باشید یا اصلا براتون مهم نباشه.
یادتون باشه عصبانیت یک عکسالعمل کاملا طبیعیست.
از چهارماهگی احساسات آدم از ناراحتی کمکم به عصبانیت تبدیل میشه( وقتی هر چیگریه میکنه پوشکشو عوض نمیکنید) تا پیری که گاهی بیتفاوتی فرزندان و نوهها رو یا به صورت عصبانیت و گاهی افسردگی نشون میده.
بذارید همه حرف بزنن!
کی میخواد من، من نباشم؟
خانهاش نیست باد:)
چهارشنبه، تیر ۲۹، ۱۳۸۴
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر