۱- شاملو میفرماید:
من فروتن بودهام
و به فروتنی
از عمق خوابهای پریشان خاکساری خویش
تمامی عظمت عاشقانهی انسانی را سرودهام
تا نسیمی برآید
نسیمی برآید و ابرهای قطرانی را پارهپاره کند
و من به سان دریایی از صافی آسمان پر شوم
از آسمان و مرتع و مردم پر شوم...
2- سالگرد فوت احمد شاملوئه. یاد این شاعر بزرگ رو گرامی بدارم.
اوائل وبلاگنویسیم از اشعار شاعرای دیگه هم استفاده میکردم. اما مدتیه که شعرای شاملو بیشتر بهم میچسبه و بعضیاش واقعا وصف حالمه. هر تیکهش برام دنیایی معنی داره. حیف که حکومتها قدر هنرمنداشونو نمیدونن. شاملو هم به رژیم قبلی نه گفت هم به این رژیم. او در شعراش همیشه به بیعدالتیها زورگوییها اعتراض میکنه.
او به انسانیت و آزادیخواهی ارج میگذاره و مردمو تشویق میکنه برای بدست آوردن آزادیشون مبارزه کنن.
شما میدونید چه روزی سر مزارش در امامزاده طاهر برنامهست ؟
3- هر چی میکشیم از دست هاچ زنبور عسل میکشیم.
4-
- زیتون جان تو به چه ژانر یا مکتب سینمایی علاقهمندی؟
- ژانر دیگه چیه؟
- ببین یه مثال میزنم. یه فیلمنامه رو دو جور برات تعریف میکنم ببین کدومش بیشتر به دلت میشینه.
- اوکی. بگو. گوش میدم.
فیلمنامهی شماره 1- ملودرام هندی
"مادری ظاهرا مدتیه از بچههاش بیخبره. او در خونهی شیکی( لوکیشن در بالیوود) با لباسهای شیک پشت کامپیوتر میشینه. ایمیل مینویسه. داستانهای گریهدار مینویسه. چت میکنه و کمک میخواد. مرتب تلفنی با همهی کسایی که ایمیلا باهاشون آشنا شده حرف میزنه، از اونام کمک میخواد. وکیل میخواد. میگه خوشحاله که اینقدر دوستای اینترنتی داره. در حالیکه دوربین کلوزآپشو نشون میده گولهگوله اشک میریزه. دستاشو دور ستونهای خونه حلقه میکنه و آوازهای غمگین اینجیکی دانایی میخونه و میرقصه. زیر درختهای باغ خونهاش دستهاشو به سوی آسمون دراز میکنه و با آواز دعا میخونه. همه باهاش دعا میخونن. دوسه تا دیو هستن که خیلی اذیتش میکنن. بهش پول نمیدن. مجسم میکنه بچهها رو دارن شکنجه میدن. بازم اشک میریزه.
همهی اهالی خونه فقیرن. باغبون خونه. کلفتهای خونه. رانندهی خونه.:( او اینا رو با گریه برای همه تعریف میکنه.
آخرش دعا بر دیوها پیروز میشه. یه روز که خانومه داشته دسر فقیرانه میخورده یهو بچههاش از آسمون میافتن تو و همه اشک شوق میریزن و داستان به خوبی و خوشی تموم میشه. مردم محل میان و کف میزنن و اشک میریزن. زن با گریه میگه عجب فامیل شوورمم بیرحمن که یه زنگ نزدن. بچه در گوش مامانش یه چیزی میگه ..."
فیلمنامهی شماره 2- رئال
"مادری واقعا مدتیه از بچههاش بیخبره. آروم و قرار نداره. یه چشمش به تلفنه که کی زنگ میزنه و خبری از بچههاش بده و یک چشمش به پنجرهست. با اضطراب قدم میزنه.
تلفن زنگ میزنه. دوستشه. میگه اگه میشه قطع کن شاید خبری از یچههام بهم برسه. نمیخوام تلفن اشغال باشه. حوصلهی هیچکاری رو نداره. چت و ایمیل و اینترنت که اصلا. تازه اونجوری تلفن هم اشغال میشه.
یه جفت کفش و عصای آهنین بر میداره و میره سراغ خونهی فامیل شوهر. اونقدر میپرسه تا به جواب میرسه. مثلا بهش میگن حواست کجاست؟ یادت نیست خودت اجازه دادی برن سفر؟
زنه مجسم میکنه بچهها روی کول باباشون دارن قهقهه میزنن و شادن.
ورژن دیگه:
به جای کفش آهنین دفترچهتلفن رو بر می داره و از روش به اقوام شوهرش زنگ میزنه و میفهمه جاشون کجاست. چند روز بیحوصله میره پارک، سینما، و تلویزیون نگاه میکنه تا برگردن. خیالش راحته جای بچهها امنه.
بالاخره روز موعود فرا میرسه و برمیگردن. اما...
زن میشینه مطالعه میکنه، و فکر میکنه چیکار کنه که دیگه بچههاش از پیشش نرن. فرداش میره در یه جمعیت حقوق زنان ثبت نام میکنه تا حقوقشو بهتر بشناسه."
- کدوم فیلمنامه از نظرت بهتر بود؟
- خوب من فیلمنامهی دومی رو بیشتر میپسندم.
- چرا؟
- چون من اگه یه فیلنامهنویس بودم، خودمو جای یه مادر میذاشتم که واقعا از بچههاش خبر نداره و دومی برام کاراش منطقیتره.
-. دومی که اصلا فروش نمیکنه! تو اگه فیلمنامهنویس بشی فیلمات فقط به درد جشنوارهها میخورن.
- آخه اولی اصلا منطقی نیست. منم که تو فیلما همهش دنبال روابط علی و معلولی میگردم. ملودرامها پر از اشتباهات هستن. مثلا زنه غم دنیا رو داره و بعد از هفتشب بیخوابی و یه عالمه گریه هنوز مژهمصنوعیاش و موی شینیونشدهش سرجاشه. همهچی الکی شیک و قشنگه. آخرشون هم همیشه به خوبی و خوشی تموم میشه اگر و اما هم نداره.
- دیوونه،مردم عاشق ملودرامن. هیچکی هم نمیشینه عین تو مو رو از ماست بکشه. میاد برای قهرمان داستان یه اشکی میریزه، سبک میشه میره خونهش به زندگیش میرسه. نون تو ملودرامه. اما رئال چی؟ اصلا فروش نمیکنه. کی حوصلهی واقعیت رو داره؟ هیچکی!
5- هاچ زنبور عسل بعد از یه سریال 500 قسمتی که دنبال مامانش میگرده بالاخره خونهشونو پیدا میکنه. تا میرسه میبینه مامانش پشت کامپیوتر نشسته و داره چت میکنه. دستشو میندازه دور گردن مامانش .
مامانش تا میبینتش: کجا بودی ذلیلمرده؟
هاچ : به خدا داشتم دنبالت میگشتم.
مامان هاچ : نمیشد یه خبری از خودت بدی؟
هاچ : هر چی تلفن میزدم اشغال بود.
مامانش: این فامیل بابای گوربهگور شدهت چی؟ 500 قسمت سریالتو دیدن نباید یه زنگ به من میزدن که کجایی؟
هاچ: خوب خودت چرا دنبالم نیومدی؟ حتی اگه یه زنگ هم به عمه میزدی میفهمیدی کجام. تازه سریالمم که خودت میدیدی.
مامانش میزنه زیر گریه: همینه که میخواستم ازم جدا نشی. زبونتم که دراز شده. چه چیزایی یادش دادن. خواب دیدی خیر باشه که من به عمهت زنگ بزنم. فوتِینا!
تازه فکر میکردی فیلمنامهی 500 قسمت کارتونتو کی مینوشت؟ خودم!
اگه سروکلهی مادام مارپل این وسط پیدا نمیشد حالا حالاها همدیگررو پیدا نمیکردیم.
حیف شد، میخواستم 500 قسمت دیگه بنویسم. خیلی برام نون داشت.
6- در خبرها اومده بود که 400 تا گوسفند در ترکیه یکی یکی خودشونو از صخرهای پرت کردن و همهشون کشته شدن.
احتمال اول: وقتی اولی خودشو پرت کرده، بقیهشون فکر کردن لابد پایینش استخره و بدون تحقیق و نگاه کردن پریدن.
احتمال دوم:از لپتاپ چوپونشون وبلاگهای ایرانی رو خوندن واز اینکه با بعضیا مقایسه شدن تاب نیاوردن و خودکشی کردن.
7- قبلنا هر وقت بابا و برادرم آخرین نفری بودن که صبحونه میخوردن اگه شکردون نبود باید تو بخچال دنبالش میگشتی.
حالا سیبا یه پله بالاتره:) چند روز پیش اومدیم صبحونه بخوریم و دنبال ظرف پنیر میگشتیم. آخرش تو کابینت بغل شکردون پیداش کردیم. :))
8- احمد سراجی را آزاد کنید...
در این سایت عکس و مشخصات احمد رو میتونید ببینید.
احمد در اثر شکنجه و ضربات شدیدی که مأموران بهش وارد کردن دچار فتق شده و بیماره. و با اینحالش در اعتصاب غذا هم به سر میبره.
9- در مطلب قبلی من نوشته بودم اون دو نوجوون بهخاطر همجنسبازی متهم بودن.
ظاهرا اشتباه متوجه شدم. جرم اون دو به تجاوز به پسر نوجوون دیگری(نفر سومی) بوده.
(راستش اینجا یه سایت خبری نیست. ممکنه اشتباه هم بکنم)
با اینحال هنوزم به نظر من جرمشون به حدی نبوده که حکمشون اعدام باشه.
جامعهی مریضی داریم و مسئولشم خود حکومته. تازه مگه نمیخونیم در خود حوزههای علمیه هر حجره یه پسر نوجوون.... ویززززز.... تلفن قطع شد....
10- من پیشنهاد دادم با شاخه گلی به دیدار گنجی جلوی بیمارستان میلاد بریم و یه عده دیگه پیشنهاد دادن با شمعی.
یکی گفته بریم دعا و نماز بخونیم و یکی گفته ما هم اعتصاب غذا کنیم و اونجا بست بشینیم. یکی گفته روزهی سیاسی بگیریم.
فرق نمیکنه. مهم اینه که به دیدارش بریم. دستخالی هم میشه رفت. حضور ما مهمه. هر کس به شیوهی خودش.
۱۱- وحی شبانه: من دیشب تا ساعت ۱۰ بیمارستان میلاد بودم. گنجی در طبقهی دوازدهم بیمارستان میلاد بستریست. او تنها مریض این طبقه است.این طبقه پر از مأمورانِ دادستانی است و...
گنجی! گنجی!
بمان، بمان!
تيغ برنده باش!
جان بزرگ خويش را
بر ما ببخش!
اندوه ما چه فايده دارد؟
آهنگ خنده باش!
بال شکسته بسيار است
اينک پرنده باش!
ما نعش نا اميدی را
در خاک کردهايم
گنجی،
تو زنده باش!
(اسماعیل نوریعلا)
۱۲- و همچنان بمب در لندن...
پنجشنبه، تیر ۳۰، ۱۳۸۴
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر