چهارشنبه، فروردین ۲۴، ۱۳۸۴

انتخابات..گروگان‌گیری.....

1- قفس
قفس این قفس این قفس...

پرنده
در خواب‌اش از یاد می‌برد
من اما در خواب می‌بینم‌اش
که خود
به بیداری
نقشی به کمال‌ام
از قفس...
(شاملو)

2- بدبین نیستم. اما این سوال‌ها هم برام پیش اومده:
چطور شده که گروگان‌گیر مدرسه‌ی رازی درست در زمانی که قالیباف از ریاست پلیس ایران استعفا داده،‌ خواستار حضور قالی‌باف در محل شده و در واقع اونو مرهم دردش دونسته ؟ و چطور شده درست در همین دو روز استعفای قالی‌باف سه پسر مست به مدرسه‌ای دخترانه حمله می‌کنن و حملات مشابه دیگری به مدارس دیگری!
آیا طرفداران قالی‌باف این کارا رو می‌کنن که بگن قالیباف رئیس جمهوری خواهد شد که امنیت رو برای مردم به ارمغان میاره؟ آیا این کارا برای توجیه ورود نیروی انتظامی به مدارس نیست؟ نمی‌خوان یه کاری کنن که خود مردم التماس کنن که آهای سران مملکت وضعیت ناامنه. ترو خدا برای رفاه حال دانش‌آموزان و دانشجوهامون تو هر مدرسه و دانشگاه چند نیروی انتظامی بگذارید؟

3- نکته‌ی جالبی که در مورد این گروگان‌گیری در روزنامه‌ی ایران خوندم اینه که بچه‌های کلاسی که گروگان گرفته شده بودن عجیب به این گروگان‌گیر(مهدی) علاقه پیدا کرده بودن . به طوری که وقتی از طرف نیروی انتظامی یه تک‌تیر‌انداز می‌خواد از اون‌ور پنجره بهش شلیک کنه بچه‌های کلاس داوطلبانه همه‌شون میان کنار پنجره‌ی داخل کلاس که تیر به مهدی نخوره. وقتی گرفتنش خیلی از بچه‌ها براش گریه کردن و پلیس‌ها رو قسم دادن که مهدی رو اذیت نکنن. گفتن اون تقصیر نداره و به خاطر شکست از عشق قاط زده:) بچه‌های الان چه جالبن....

4- یکی از دوستان من تعطیلات عید همراه با خانواده رفته بود هندوستان.
چقدر از آثار تاریخیش تعریف می‌کنه. او که همیشه متعصبانه به آثار تاریخی اصفهان علاقه داشت و بهشون افتخار می‌کرد، می‌گفت اصفهان یک‌صدم زیبایی و شکوه هند رو نداره. در واقع انگشت کوچیکه‌ش نمی‌شه.
ولی...
چیزی که دراین سفر دوستمو خیلی اذیت کرده فقر شدید مردم هند و اوضاع ظاهری خیابونا و کوچه‌هاش و نوع زندگی مردم هنده.
می‌گفت تا اونجایی که تحقیق کردم چیزی به نام مالکیت خونه(اونطور که در ایران جا افتاده) در هند وجود نداره. ما می‌گیم در ایران مثلا فلان درصد(مثلا 60٪. ) مردم خونه یا آپارتمان شخصی دارن و بقیه مستأجرن. اما در هند فقط 40٪ مردم اصلا با پدیده‌ای به نام خونه آشنان. حالا چه شخصی و چه استیجاری.
شبا در خیابون‌ها و کوچه‌های هند هزاران نفر در کوچه و خیابون می‌خوابن. خوشبخت‌هاشون در کارتن، بلوک‌های سیمانی، اتاقک‌هایی 4 متر مربعی که با تیر و تخته و مشمع نایلونی درست شده و گاهی شش نفر در اونا زندگی می‌کنن.
به حمام و محل‌های شستشو دسترسی ندارن. وضع ظاهری ناجوری دارن. نوع غذای مردم عادی هند کیفیتش پایینه. چون معمولا گوشت نمی‌خورن. غذاشون تشکیل شده از غذاهای نشاسته‌ای که با فلفل و نمک قابل خوردن شدن. میوه و ویتامین‌ها که براشون غذای لوکس و متعلق به پولدارا محسوب می‌شه.
و متاسفانه مردم هند از این وضع راضی‌ان. شکایتی ندارن. هیچ روحیه‌ی اعتراض در اون‌ها نیست. و دوستم علتشو در مذهبی بودنشون می‌دونه. چون دین اونا رو به صبر و تحمل دعوت می‌کنه. در واقع اونا به حق و حقوقشون واقف نیستن.
در کنار یه قصر زیبا و گران‌قیمت می‌بینی 40 تا خونه‌ی حصیری کوچک هست. ولی به همدیگه کاری ندارن. هر روز ممکنه شاهد ورود انواع و اقسام غذاها و خوراکی‌هایی باشن که وارد این قصر می‌شه ولی سرشون تو کار خودشونه. اون پولداره هم بودن ِ این کپرهای حصیری و نایلونی براش معمولی و بدی‌هیه.
دوستم می‌گفت در هر کوچه‌ای مجسمه‌ای یا عبادتگاه کوچکی، مثل سقاخونه‌های ما، هست که مردم هر روز به اون‌ها سر می‌زنن و از اینکه زنده‌ان خدا رو شکر می‌کنن.
واقعا حق انسان کجاست؟ این زندگیه؟

5- در رادیو تلویزیون مرتب اعلام می‌کردن که امسال 40 میلیون نفر ایرانی به سفر رفتن. یعنی بیش از نصف مردم. یعنی از هر 5 خانواده‌ای که شما می‌شناسید 3 خانواده باید به سفر نوروزی رفته باشه. ولی واقعا این‌طور نبود. اینا می‌خوان بگن مردم ایران در این حکومت بسیار خوش‌بختن.
بیشتر آشنا و فامیل و درو همسایه‌ی ما هیچ‌جا نرفتن. تازه این که شهرهای بزرگشه. مردم شهرستان‌های کوچک و روستا‌ها خیلی کمتر از اینا رفتن. آخه هتل شبی 40 هزار تومن برای یه خانواده می‌صرفه با این وضع درآمدها؟ خرج‌های دیگه بماند!

6- دوسه روز تهران بودم ولی به علت اربعین و روز وفات و اینا متاسفانه تأترها بسته بودن. تأتر شهر "چشم‌اندازی از پل" نوشته‌ی آرتور میلر رو نمایش می‌ده. کارگردان: منیژه‌ محامدی. طراح صحنه و لباس: ملک‌جهان خزائی( که من کارشو خیلی دوست دارم) و بازیگران: حبیب دهقان‌نسب، مهوش افشارپناه، محمد شیری، فرناز رهنما و...

7- دست در دست یار در خیابون جمهوری قدم می‌زدیم( برای جریحه‌دار نشدن احساسات عمومی قراره آقای ابطحی برامون یه صیغه‌ی محرمیت اینترنتی بخونه! ) می‌خواستیم از خیابون فردوسی رد شیم که چراغ پیاده‌ها قرمز شد. روبه‌رومون، اون‌ور خیابون، دیدیم که یه دسته‌ی بزرگ توریست از شمال به جنوب خیابون فردوسی دارن از چراغ سبز پیاده‌رو خیابون جموری رد می‌شن. تیپ راه‌رفتنشون نشون می‌داد خیلی می‌ترسیدن یه جورایی همه به هم چسبیده بودن. موهای سفید و یا جوگندمیشون حکایت از مسن بودن اکثر اونا می‌کرد. تو این جمعیت نسبتا زیاد(شاید حدود صد نفر) به غیر از دوسه نفرشون هیچ خانمی مانتو نپوشیده بود. یه بلوز شلوار و یه روسری کوچیک. خیلی‌هاشون تپل بودن. وضع ظاهری‌ و نوع لباسا نشون می‌داد از طبقات بالای اجتماع نیستن. توجه کردم بیشترشون از ترس حتی به مردم نگاه نمی‌کردن. چهار نفرشون مونده بود رد شن که ناغافل چراغ اونا قرمز شد و مال ما سبز. اون چهار نفر به قدری هیجان‌زده و ترسان شده بودن که جیغ‌های کوتاهی می‌کشیدن. و چهارتایی دست‌همدیگه رو چسبیده بودن. راهنما که جلوی جمعیت بود و بقیه‌ هم‌گروهیشون بدون توجه به اینا تند تند به طرف پایین می‌رفتن و جیغ اینا رو نمی‌شنیدن.
وقتی ما بهشون رسیدیم. گفتم گناه دارن یه کم بهشون آرامش بدم تا از این حالت دربیان. به زن و شوهر پیری که جلوتر بودن به انگلیسی گفتم به کشور ما خوش‌اومدین. زنه جوری رفت پشت شوهرش، انگار می‌خوام ترورش کنم:) وقتی فهمید چی گفتم یه کم ترسش ریخت و اومد جلو. با لبخندی زوری گفت ممنون. گفتم از کشور ما خوشتون اومده؟ با تردید و ترس گفت تازه دیروز رسیدیم و هیچ شناختی از ایران و مردمش نداریم. گفتم امیدوارم بهتون خوش بگذره و هَو اِ گود تایم و از این حرفا. شوهرش خندید و گفت زنم یه کم می‌ترسه.(البته خودش دست کمی نداشت) چراغ سبز شده بود ولی هنوز ماشینا میومدن. دیدیم این‌کاره نیستن، بردیمشون اون ور خیابون و گفتیم اگه بدوین به هم توری‌هاتون می‌رسید. خیلی تشکر کردن‌کردن و دویدن. قبلش گفتن از کشور اتریش و شهر وین اومدن !
این بود کار نیک ما.
توضیح: در تاریخ، بردن افراد مسن به اون‌ور خیابون، از کلاسیک‌ترین کارهای نیک شناخته شده است:)

8- چند قدم دور نشده بودیم که پسر جوون کاغذ به دستی بهمون نزدیک شد و گفت میشه وقتتونو بگیرم؟ چندتا سوال دارم.
سی‌با جان گفت ببخشید عجله داریم. اما من که فضولیم گل کرده بود گفتم سوال مربوط به چیه؟ گفت انتخابات. هر چی پرسیدم از طرف کجا، نگفت. فهمیدم دولتی‌ان. گفتم من شرکت می‌کنم. خیره‌سری در جلوی یار:))
جواب‌های منو خودش در کاغذ وارد می‌کرد.
اونجا که پرسید در انتخابات شرکت می‌کنید ؟دیدم بعدش یه عالمه سوال هست که مثلا چرا به فلانی رای می دین و.... با اطمینان و برای سوزوندن دماغش و اینکه سی‌با جان دیرش شده بود. بلند و با قاطعیت گفتم نه!:) گفت چرا؟ گفتم چون کاندیداهای مورد علاقه‌ی من صلاحیتشون قبول نمی‌شه هیچوقت. اونقدر کنف شد که اینا رو وارد نکرد و از خیر سوال‌های بعدی گذشت و با اخم گفت مرسی(یعنی هری).
با خنده دور شدیم!

9-داگویل – بیان درنده خویی و ویرانی
تحلیل فیلم "داگ‌ویل" از حسین‌ نوش‌آذر.
با خوندن این نقد خیلی دوست دارم این فیلمو گیر بیارم و بخونم.

10- در نقشه‌ی اهواز طوری در مورد پل سیاه نوشته بود که فکر کردم با پل اصلی یکیه و حتی اینو زیر عکس پل معلق توضیح داده بود. عادل در نظرخواهیم نوشته که پل سیاه فقط برای ریل قطاره و انتقال گاز یا آب یا نفته. و پل معلق پل معروف اهوازه که ماشینا از روش رد می‌شن. ممنون . تصحیحش می‌کنم.



عکس رو از وبلاگ موومان پنجم کش رفتم.

11- اگه بتونم می‌خوام چند عکس دیگه از سفر به خوزستان بذارم. یه تعدادیش هم تو دوربینه که چون فیلم 36 تایی هنوز تموم نشده خسیسیم میاد بدم ظاهرشون کنن:) ایشالا با سفر نوروزی بعدی یهو چاپشون می‌کنم:)
عکس بالای مطلب قبلی مجسمه‌ی هرکول در حال خفه کردن شیره که در موزه‌ی شوش انداختم. در جواب دوستی که پرسیده بود: موزه‌ی شوش اجازه‌ی عکاسی نمی‌ده تو چه‌جوری عکس گرفتی؟ باید بگم که اینا رو یواشکی و بدون فلاش انداختم. کسی نفهمید. تازه از بیشتر آثار پشت شیشه‌هم عکس گرفتم(از بخت بدم تو همه‌شون عکس خودم تو شیشه افتاده)اینم نتیجه‌ی کار خلاف!
و در جواب دوستی که پرسیده بود شومبول هرکول پس کجاست؟ باید بگم من از کجا بدونم. شاید مجسمه‌ساز خجالت کشیده واسش بذاره و شاید این حکومت به خاطر جریحه‌دار نشدن احساسات عمومی خرابش کرده! چه سوال‌هایی می‌کنن مردم!

12- قفس
این زمزمه
این غریو
این بهاران
این قفس این قفس این قفس
ای امان...
(شاملو)

13- داوری، بهترین وبلاگ٬ قضاوت، باندگرایی٬نفع شخصی، سم‌پاشی٬ کینه٬ بی‌عدالتی، تبعیض...به نام آزادی بیان چه کارایی می‌شه ننه!!
کمی در مورد انتخاب اخیر حرف دارم. خیلی نوشتم ولی پاکش کردم و شاید این چندخط رو بذارم باشه.
عکس‌العمل و تحلیل‌های خیلیا در این مورد برام جالب بود.
بعضیا واقعا خوب و انسانی برخورد کرده بودن. بی‌کینه و راحت و مخلصانه... مثل خورشید‌خانم در وبلاگ خودش . و بعضیا شروع کرده بودن تبلیغ برای دوستشون اونم به دلیل‌های الکی. خنده‌دارترین جمله از نظر من این بود که چون فلانی به من فلان چیزو داده یا فلان چیزمو درست کرده همه باید به اون رأی بدن:)) نون قرض داده حالا باید پسش بدم.
در یه سایت نسبتا معروف زنان که مثلا خواسته ۵ کاندیدای زن گزارشگران بدون مرز رو عادلانه معرفی کنه . ولی خیلی علنی از یکی دوتای آنها جانبداری کرده و اصلا عدالت رو در معرفی‌کردن رعایت نکرده. درباره‌ی یکیشون گفته و فلان وبلاگ پربيننده دختر جوانی که در شهرستان فلان زندگی می‌کند:)))) طفلک:) از این جمله‌ش غش کردم از خنده. اسم پنجمی که اصلا به چشم نمیاد.
نویسنده که خودش در نظرخواهی خواسته اسمشو بدونیم یعنی خورشید خانم(راستش فکر نمی‌کردم نویسنده‌ش خورشید باشه. تو وبلاگش اون‌جوری و اینجا این‌جوری!) گفته عین حرفهای گزارشگران بدون مرز رو ترجمه کرده. اسامی، توصیفات و نحوه‌ی اعلام اسامی( به صورت الفبا) گزارشگران بدون مرز رو اینجا می‌گذارم و قضاوت رو به شما می‌سپارم.


یه عده هم از اون روزی که این خبر منتشر شده تو وبلاگشون مدام از آزادی بیان حرف می‌زنن:) ای‌ول فرصت!

و جالب‌تر اینکه اکثر کسایی که در این مورد اظهار نظر کردن نوشتن: من انتخابات رو اصلا قبول ندارم! ولی دو صفحه نوشتن که اگه فلان دوست من رأی بیاره این انتخابات خوبه (آخه دوستش میاد تو نظرخواهیش و می‌زنه تو پوز مخالفینش) ولی اگه فلانی بشه بده:) اگه این انتخاباتو قبول داشتی چه می‌کردی؟:)
برای توضيح بگم خودم هنوز به کسی رأی ندادم. انتخاب خیلی سخته و به خیلی چیزا بستگی داره( نه نفع شخصی و قربون صدقه‌های ظاهری و طرفداری از همدیگه در برابر دیگران و یا دوستی و دشمنی با فرد بخصوصی) تا اینجایی که می‌بینم همه‌شون خوبن( به جز اون دختر دهاتی شهرستانیه البته. اگه به پربیننده‌گی باشه که سایت جیگر دات کام هم پربیننده‌تره و هم کلی لینک ممنوعه داره! ).. باید برم آرشیو قبل از کاندیدا شدن همه رو بخونم.
منم مثل خیلیا معتقدم اسامی خیلیا جا افتاده. به این خیلیا(شد ۳ خیلیا) که فکر می‌کنم شاید بیش از 100 وبلاگ باشن!(تازه تا اون‌جایی که من می‌خونم وبلاگا رو)
قضاوت خیلی مشکله. آزادی جنبه‌های گوناگون داره. یک وجهی نیست. که من بگم مثلا چون این یک ویژگی رو داره خوبه. کاش به جای این رفیق‌بازیها می‌شد بحثی راه بندازیم که مشخصات یه وبلاگ مدافع آزادی بیان چیه و یا اصولا انسان مدافع آزادی چه جور آدمی باید باشه.

این‌طور مسائل که پیش میاد آدم شناخت زیادی نسبت به دور و برش پیدا می‌کنه. مردم ایران(در هر نقطه از جهان) حالا حالاها به تمرین دموکراسی احتیاج دارن!

- سفارش ف.م.سخن به وبلاگ‌های کاندید‌شده برای آزادی بیان...

14- این عکس رو تقدیم می‌کنم به زمینی عزیز که یه بار ازم خواسته بود برم از میدون اسبی عکس بگیرم.
- سیزده به در در میدون اسبی.
- سیزده به‌در می‌دون اسبی.یکی دیگه.
- سیزده‌به‌در در باغی پر شکوفه.
- دکل‌های دودزای نفتی در اهواز. که فقط دودش به خورد مردم منطقه میاد. پولش کجا می‌ره معلوم نیست. یعنی هست. تو این عکس چرخ‌های ماشینه چرا کجکی افتاده؟ سرعتم از سرعت نور زده بالا؟:)
- بازم دکل‌های دودزا:



- جاده‌ی لرستان بعضی جاهاش مثل شماله!
- چرای گاوها در کنار جاده‌ی اهواز:



- قسمتی از آبشاری در راه لرستان برای صفا دادن به سروصورت و خوردن:




میدون ۵ نخل اهواز:



عکس‌ها رو خیلی باعجله گرفتم. برای هیچکدوم وقت نداشتم برم زاویه‌ی مناسب رو پیدا کنم. گاهی همینطور از تو ماشین گرفتم و نمی‌تونستم به کیفیت توجه کنم.

15- ای عشق من ای زیبا نیلوفر من
زندگی و مرگ اسماعیل نواب‌صفا به قلم نرگس، دختر ِ یکی از دوستانش.

۱۶- چرا خورشید خانم می‌خواد به معین ر‌ای بده!
چرا شبح نمی‌خواد رای بده.
چرا گوشزد نمی‌خواد رای بده.
چرا...
چرا...
اگه میرحسین موسوی کاندید شه شما رای می‌دین؟
بد یا بدتر! مسئله در این است؟!!!
گزارش الپر از بعضی ستادهای انتخاباتی. چه پول‌های یامفتی در این راه خرج می‌کنن.

هیچ نظری موجود نیست: