1-
تنها با خود
تنها با دیگران
یگانه در عشق
یگانه در سرود
سرشار از حیات
سرشار از مرگ...
(شاملو)
2- روز 8 مارس، روز جهانی زن(زنان هر دو عالم)، رو به همگی تبریک میگم. امیدوارم همهی زنان با بهدستآوردن حقوق حقهی خود، به جایگاه واقعی خود برسن.
3- هیچوقت یادم نمیره، پارسال یه همچین موقعهایی پیش یه نمایندهی زن مجلس بودیم. وسطاش من خودمو الکی نخود آش کردم و 8 مارس رو تبریک گفتم. فکر کردم حداقلش اینه که یه تشکر میکنه و میگذره.
ولی این خانم یه نگاه عاقل اندر سفیهی بهم انداخت و گفت: روز زن؟ شما هم تحت تاثیر القائات فرهنگ غربی قرار گرفتید؟ مگه روز تولد بانوی دو عالم حضرت فاطمه(ص) چشه که صد برابر 8 مارس برای ما مسلمونا ارزش داره؟
و با اعتماد به نفس اضافه کرد که 8 مارسیها تمام تلاششون اینه که فاحشهگی و همجنسبازی رو به رسمیت بشناسونن و گسترش بدن. یه ساعت از 8 مارس بد گفت. من ِ دیوونه یه کلمه گفتم زنان خیابابونی هم بالاخره زن هستن و باید یه جورایی ازشون حمایت بشه تا شغلی پیدا کنن و.... و اونایی که همجنسگران ثابت شده که تقصیری ندارن و... عصبانی شد و زد صحرای کربلا: که وقتی بچههای عراقی شیرخشک ندارن شما چهجوری میتونید به 8 مارس و زنان خیابونی و همجنسبازا فکر کنید؟
تموم خانومای همراه من از ترس میلرزیدن و یکیشون جیکش درنیومد که از من دفاع کنه.
منو بگو امیدم رو به کیا بسته بودم...
فهمیدم ما اول باید مسئله رو برای خودمون حل کنیم...
۴- یه مجلهی دنیای سخن پیدا کردم مال سال 1367... عجب مجلهایه و عجب مطالب خوندنییی داره... یه مصاحبه داره با شاملو... یه جای مصاحبه صحبت از مارکز میشه. گویا مارکز سفری به شوروی داشته و دیداری با میخائیل گورباچوف.
شاملو به مصاحبهکنندهها(جواد مجابی و غلامحسین نصیریپور) میگه من از سفر مارکز به شوروی و بخصوص قسمت دیدار و گفتوگویش با گورباچوف خوشم نیومده. میپرسن چرا. میگه:
"برای اینکه به با بازتابهای تبلیغاتی نادرستی میدان میدهد. نویسندهی سرشناسی مثل آقای مارکز نباید خودش را از مقام یک وزنهی نهایی کارساز تا حد پارسنگها پایین بیاورد. وگرنه بگذار فلان آدمی که همین جوریش پارسنگ یک نمکفروش دورهگرد هم نیست برود خودش را با بند تنبان فلان سیاستمدار دار بزند. حرف من ایناست که اگر آقای گورباچف برای پیشبرد سیاست خودش پشتیبانی شُهرهگانی مثل آقای مارکز را لازم دارد، آقای مارکز به طور مطلق برای اثبات وحود خودش نیازمند چنین دیدارهایی نیست! او میباید حضورش را در سطحی فراتر از مسائل سیاسی روزمره نگه دارد. او در یکی کلام حق ندارد خودش را ملعبهی دست این و آن کند. فقط اگر واقعا لازم دید میتواند دو کلمه اعلام کند که برنامهی سیاسی فلان آقا را ـ آنهم به شرطها و شروطها – جالب یافته است و چنانچه فقط یک بازی تاکتیکی روی صفحهی شطرنج نباشد و در عمل نشان بدهد که برداشتی انسانی انگیزهی آن است تأییدش میکند.
" من بین "هنر" و "سیاست روز" فاصله قائل میشوم. سیاستهای روز معمولا چیزیست که در نظرِ خودِ سیاستمداران بیش از دیگران بیحرمت و فاقد ارزش است در صورتی که هنرمند روشنفکر از جان و خونش مایه میگذارد. کجا این دو از یک خانوادهاند؟ هنر مرز و سیستم حکومتی نمیشناسد. سخت کیفور شدم که شنیدم آقای اخوان ثالث در پاسخ دعوتی گفته است که شاعر هرگز "با" قدرت نیست، بلکه "بر" قدرت است! باید دهانش را بوسید.
"هنرمند در همهچیز با چشم شک و تردید نگاه میکند و تا چیزی از مرز تاکتیکها برنگذرد و حقانیت استراتژیکش را نشان ندهد مهر تأییدش را پای آن نمیزند.
هنر با مردم است و حقیقت را تیلیغ میکند. حتی هنگامی که مردم آن را دشمن بدانند.
"روشنفکر مستقل در مقامی ماورای جریانات سیاسی و حزبی و این قبیل بازیها است.
"روشنفکر به مجردی که در یک نظام ساسی- حتی نظامی که خودش پیشنهاد کرده- قبول مسئولیتی بکند، از همان لحظه دیگر در جناح روشنفکران جایی ندارد بلکه مدافع پیشپاافتادهی آن نظام است...(دمش گرم)
"روشنفکر هیچوقت مدافع چیزی نیست، همیشه معترض جنبههای نادرست یا ظاهرسازانهی چیزی است.
"از هنگامی که شروع به دفاع از چیزی کرد تبدیل میشود به یکی از وکیلباشیهای مدافع یک قلعه ولزوما توی آن سیستم میلغزد و از همانجا خودش را حذف میکند.
"واقعا ملاقات کسانی امثال آقای مارکز با کسانی امثال آقای گورباچف، حتی اگر آهنگ هرگز نشنیدهای را کوک کرده باشند، چه معنایی دارد؟ او میرود به آقای گورباچف چه بگوید؟ اصلا چرا خودش را قاتی "سیاستهای روز" میکند؟
نویسندگان و روشنفکران همیشه این ور خطند و برگزیدگان سیاسی که ما همیشه در عمل دیدهایم که دست آخر هیاهوی بسیار برای هیچند- آن ور خط.
ما اصلا با سیاست دیالوگی نداریم. برای چه برویم از آنها وقت ملاقات بخواهیم؟..."
واقعا از دهن احمد شاملو دُر و گوهر میباره ها... اومدم چند جملهی کوچیک ازش نقل قول کنم دیدم اونقدر قشنگ گفته که شد چند پاراگراف... به نظر من حرفاش فقط برای یک دوران و یک حکومت بخصوص نیست، همهجا صدق میکنه... و ما باید درس بگیریم...
۵- برای حدود ۵ روز وبلاگم نمیومد و کلی غصهم شده بود. فکر کردم شاید این پروژهی بشکه کار دستم داده... هیچکاری از دستم بر نمیومد جز یه بار ایمیل فرستادن و غُر زدن به مسئول هاست، که اونم تا امروز جوابی بهم نداد. پدر بیسوادی و کامپیوتر بلد نبودن بسوزه...
تنها دلخوشیم رفتن به وبلاگهای دوستان بود و دریافت ایمیلها و آفلاینهای دوستان خوب و عزیزم(البته دوروزهم نمیتونستم ایمیل دریافت کنم). از همگی شما ممنونم... واقعا دوستتون دارم.
این شیشه زیتون بامزه رو پدرام معلمیان برام فرستاده:) ممنون... چه خوشمزهست:P
۶- خالی بندی:اونقدر چيزای بامزه يادم بود بگم... ولی همه ش یادم رفت:)
پ.ن.
اينقدر گيج بودم که در شمارهگذاری اشتباه کرده بودم و دو تا شماره ۳ داشتم٬ درستش کردم.
یکشنبه، اسفند ۲۳، ۱۳۸۳
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر