1- از کجا دریافتی درخت اسفندگان
بهاران را به احساس سبز تو سلام میگوید
و ببر ِ بیشه
غرورش را در آیینهی احساس تو میآراید؟
از کجا دانستی؟...
(شاملو)
-از کتاب"در آستانه" – قسمتی از شعر "سفر ِشهود"
2- متاسفانه همیشه این بهترین دوستاتن که صبح زود از خواب بیدارت میکنن که حالتو بپرسن...
3- کمی دیگه خونه تکونی ذهن:
قسمت زنانه:) ورود آقایون به شماره ۳ و ۴ ممنوع!
ناخن مصنوعی
کمتر پیش اومده که هر 10 فروند ناخنم سالم باشن. (چه مصیبتی! )
بخصوص ناخن انگشت سبابهی دست راستم که همیشه موقع کار میشکنه و دقیقا هر وقت دلت میخواد تو مهمونی لاک بزنی ناخنات کامل نیست. یا مثل موقعی هم که کلاس سهتار میرفتم، تقریبا هیچوقت اون ناخنم سالم نبود و باید مضراب فلزی بهجاش میبستم.
چند ماه پیش در یه مهمونی یکی از فامیلهای سبیلباروتی دستمو گرفت و گفت: "حیف این دستها نیست که لاک نمیزنی؟ من از وقتی به سن تو بودم...نه نه خیلی جوونتر! از 14 سالگی تا حالا(حدود 55 سالهش بود) هیچکس ناخنهامو بدون لاک ندیده!" (چه سعادتی!)
حالا من گاهی لاک میزنم و گاهی خیلی هم از دیدن دستام با لاک کیف میکنم! ولی نه همیشه. حوصلهی اینکه هر روز آستون به دست در حال پاک کردن لاک دیروز و زدن لاک امروز باشم ندارم. فکر کنم وقتش رو هم ندارم.
با اینکه فکر میکردم حرفای اون خانمه برام بیاهمیت باشه ولی بدون اینکه بخوام دوسه جایی که بعدا دعوت شدم و میدونستم اون اونجاست لاک میزدم. خوشم میومد تعریف میکنه از دست با لاکم:)...( عجب آدم بیجنبهای!)...
چند وقت بعدش یه روز با سبیل باروتی از مغازهی لوازم آرایشی رد میشدیم. چشمم به ناخنمصنوعیهای بلند رنگو وارنگ پشت ویترین خورد، یهو شل شدم.
وقتی جلوی پیشخون، جلوی چشمای متعجب سبیلباروتی صاحب مغازه انواع و اقسام ناخنها رو جلوم گذاشت، واقعا مونده بودم کدوم رو انتخاب کنم...
اونایی که روش گلهای رنگوارنگه توجهمو جلب کرده بود. از طرفی هم میدونستم روم نمیشه اونا رو بذارم(بپوشم؟ بچسبونم؟). سبیلباروتی خیلی محتاطانه یه ناخن صورتی کمرنگ رو پیشنهاد کرد. ولی من مسی که به نارنجی میخورد برداشتم.
از اونروز ناخنها رو گذاشتمش رو میز توالت. هر چند روز یه بار میرم سروقتش. همینجوری بدون چسب "پروو"ش میکنم و جلو آینه باهاش پز میدم. ولی پیش خودم میگم من که روم نمیشه ناخنهای به این درازی که از دور داد میزنه مصنوعیه، بذارم...
امروز از همون مغازه نزدیکای میدون ولیعصر رد میشدم دیدم در اثر زیاد وارد کردن از کشور کره قیمتش به نصف رسیده و من هنوز جرأت استفاده ازشو نداشتم:)..( چه درد بزرگی!)
4- ماشینمو جلو یه آرایشگاه کوچیک زنونه پارک کردم تا برم بانک روبروش پول به حسابی بریزم. موقع برگشتن، از همون اونور خیابون یه فکر افتاد تو کلهم. چرا همهی دخترا و زنا ابرو برمیدارن و صورتشونو بند میندازن و من تا حالا نکردم. دلم نمیخواست برم آرایشگاه آشنا...
اومدم وارد آرایشگاهه بشم که جلوش یه پردهی سفید بود و روش نوشتهبود "ورود آقایان ممنوع" بعد گفتم من که موی صورتم اصلا معلوم نیست. چرا بیخودی ازین هوسا دارم؟ ابرومم که قربونش برم اصلا چیزی نداره که برش دارم. و اگه سالی ماهی تو آینه که دقیق شم یه دونه مو اضافی اون حوالی ببینم، روز خوش شانسیمه و با ذوق بیحدی با موچین به جونش میافتم و دیگه رفت تا یکی دوماه بعد.
سویچو از کیفم درآوردم و درو باز کردم و تا اومدم سوار ماشین شم که گفتم حالا رفتن تو که ضرری نداره. دوباره در ماشینو بستم.
چند بار هی رفتم به سمت در و چندبار برگشتم. تا اینکه دلمو زدم به دریا و رفتم تو. دوتا خانم خندون و خوشگل با موهای هایلایت شده اومدن به طرفم. نمیدونستم بگم چی کار دارم. موهامم تازه کوتاه کرده بودم. بالاخره با تته پته با هزار زحمت گفتم صورتمو میخوام بند بندازم. خانوما کلی وای وای و الهیالهی گفتن و هرهر کرکر کردن نفهمیدم چطور منو به طرف صندلی هل دادن و یه کش بستن دور پیشونیم و موهای سرمو کردن اون زیر و
دختر جوونتره نخرو بست دور گردن و بعد دور انگشتاش و یه سر نخ هم گرفت لای دندوناش. دچار اضطراب عجیبی شدم. دلم میخواست پاشم فرار کنم. گفتم میشه برم عصر بیام یا فردا؟ هر دو خندیدن و گفتن الان هم شانسی سرمون خلوته عصر و فردا وقتامون پره و نذاشتن پا شم....
دختر جوونتره نخ اول رو که کشید رو صورتم و گفت مبارکه، از درد داد زدم. خانم بزرگتره که صاحب آرایشگاه هم بود گفت بابا تو که صورتت مو نداره. همهش کرکه.
تو دلم هزار تا فحش به خودم بابت این هوس بیخود دادم. و البته گاهی هم فحشام به طرف دختره میرفت. کمکم عادت کردم و یه جوری شد انگار مگس داره رو صورتم راه میره. وقتی به پیشونیم و موهای نزدیک به موهای سرم و نزدیکای ابروم رسید یه دفعه شروع کردم به عطسه... بدبختی آب بینیم هم راه افتاد:) انگار هر مویی که از اون قسمتا کنده میشد انگار سوراخی در لولهی شلنگ بینیم ایجاد میشد. یه دستمال چپوندن تو دستم... و منم هی فین فین
عجب غلطی کردم! احساس کردم مازوخیسم دارم... هم درد بکش هم یه جا ساکت بشین و هم هی آب بینی بگیر. انگار یه قرن گذشت تا خانومه صورتمو فوت کرد گفت تموم شد. چه ماه شدی!
آقا، نشون به اون نشون. با هر آشنایی که روبهرو میشم هر چی صورتمو یه جوری نگه میدارم که بفهمه و بگه "مبارکه!" دریغ از یه عکسالعملی، حرفی و سخنی که مثلا " چقدر تغییر کردی؟ مگه چیکار کردی؟" هیچکس نفهمید که نفهمید. خداییش خودم هم جلو آینه وایمیسم هیچ تغییری حس نمیکنم... حیف اینهمه درد که کشیدم...
5- اینیکی "خونهتکونی ذهن" از همه خفنتره. هر کیناراحتی قلبی داره یا خیلی پاستوریزهست نخونه...
آدم گاهی تو وبلاگش یه چیزایی میخواد بنویسه که دچار تردید میشه که این خیلی بیخوده یا بیادبیه یا " وای... اگه اینو بنویسم، مردم چی میگن!" بذار این آخر سالی هیچ عقدهای تو دلم نمونه:) گناه دارم..
اونموقعی که برف میومد یه جایی بعد از زندان گوهردشت... به طرف شاهینویلا و باغستان... روی دیوار سمت راست یه خونهی ویلایی بزرگ حدود 2000 متری(شایدم هزار متری)، دیوار نوشتهای دیدم. هر دو طرف خونههه زمین خالی بود. هر کدوم درست به مساحت همون خونه. برف تو این زمین خالیا پا نخورده بود و منم که عشق نقشانداختن با پا رو اینجور زمینا دارم . خوشبختانه اونحا پرنده هم پر نمیزد.
موقعی که داشتم عین چارلیچاپلین روی برف راه میرفتم که عین نقش چرخهای تراکتور رو برفا بمونه، چشمم به دیوار نوشتههه خورد. با خط نستعلیق بسیار زیبایی، خیلی تمیز و مرتب نوشته بودن: با عرض معذرت، روم به دیوار.. واقعا هم روم به دیوار بود البته:)
" ریدم بر روح پدر و مادر کسی که اینجا بشاشد."
توی این نوشته تموم نکات خوشنویسی رعایت شده بود و حتی نقطهی آخر جمله هم داشت.
با دیدن این دیوار نوشته سعی کردم نویسندهشو که حتما ساکن اون خونهی نسبتا زیبا بود روانشناسی کنم! مرسی خانم دکتر:)
الف- نویسنده جمله و صاحب خونه، یه آقای تمیز و مرتب و فکل کراواتیه و با ظاهر مرتب ولی ازونایی که وقتی با یکی دعواش میشه هر چی فحشه از دهنش در میاد به طرف میگه!(چون تمیز و مرتب نوشته بود، ولی حرفای بدبد!)
ب- آقاهه حتما از اون آدمای بیگذشت و کینهایه.
اگه با گذشت بود، مثل حضرت مسیح که میگفت اگه کسی یه سیلی زد اینور صورتت، اونور صورتت رو هم بهش تعارف کن. مینوشت: " عزیز دلم، اینور خونهم شاشیدی، لطفا برو اونطرف خونهم هم بشاش!"
ج- آقاهه خیلی بیانصافه!
چرا؟ چون طرف فقط جیش کرده یا به قول خودش شاشیده، طبق قانون قصاص ایشون فقط حق دارن برن بغل دیوار خونهیمجرم بشاشن. ولی در کمال بیرحمی و قساوت میخوان شاشیدن رو با ریدن پاسخ بدن.( جقدر کار ما محققها سخته که مجبوریم کلمههای بد رو تکرار کنیم!)
د- صاحبخونه تو عصبانیت حساب حالیش نیست! طفلکی مجرم یه بار شاشیده ولی صاحبخونه میخواد روی دو نفر برینه.
ه- صاحبخونه خیلی آنتیفمینیست تشریف دارن. چون جیشکنندههای کنار خیابونا همیشه آقان، ایشون به مادر جیشنده چیکار داره؟
و- صاحبخانه ازوناست که به سالمندان احترام نمی ذاره. آخه طرف شاشیده، مادر و پدر پیرش چه گناهی کردن؟
ز- صاحبخانه به ماوراءالطبیعه و روح اعتقاد داره و فکر اینجاشو نکرده که شاشنده ممکنه ماتریالیست باشه و با خیال راحت جیششو بکنه و به ریش نویسندهی جمله بخنده:)
6- یه مدته یه قرصایی میخورم که حسابی گیجم میکنن. یه فیلم میبینم نمیفهمم چه جریانایی داره اتفاق میافته. دوستام دارن یه ماجرا تعریف میکنن هی میپرسم چی شد؟ یه بار دیگه لطفا بگو:) موقع رانندگی سه تا خیابون میرم پایینتر از جایی که میخواستم بگم و وقتی هم برمیگردم، 5 تا خیابون میام بالاتر:) خلاصه اوضاعیه، دیدنی:) امشب به دکتر زنگ زدم گفتم.. گفت فوری قطعش کن... ولی بدک هم نیست این حالتا... یه جور منگی و مستی و... اصلا یادم نیست تو شمارههای قبلی چی نوشتم...هر چند(خودمونیم) قبلا هم دستکمی از الانم نداشتم:) ولی با خوردن قرصا بهانهای برای گیجی و خنگ بازیام داشتم ها...
۷- زيتونی به تاتر نمیرفت٬ وقتی میرفت شنبه میرفت...
۸- بارون اين روزا چقدر خوبه... همه جا هم هست... کرج٬ تهران٬ به هر شهرستانی که دوستی در اونجا داری زنگ میزنی٬ میگه اونجا هم داره بارون میاد... چقدر قدم زدن زير بارون کيف داد اينروزا... چند بار مثل موش آبکشيده شدم...
ولی بارونزياد امسال مثل برف زياد امسال داره دردسر درست میکنه. ديشب طرفای ما سيل اومد. صبح همه جا پر بود از گل و لایی که از کوه اومده بود....امروز تو تهران هم میگفتن بعضیجاهاش سيل اومده ... بخصوص قسمت شرقش ...
۹- شبح عزیز در مورد شیوهی نگارش فارسی مطلب جالبی نوشته بهنام: "زندهگی" با "ه" زندهتر است.
او همچنین مطلبی از ایرجکابلی در این ارتباط معرفی کرده به نام : بیحوصلگی یا بیحوصلهگی؟
خوندن نظرات آرشسرخ (۲۳)و ترانه و...در نظرخواهی شبح
و نظرات داریوش(۶۶) و گور به گور (۴۳)در نظرخواهی قبلی هم قابل توجه است...
۱۰-چند روز پیش خوابگرد عزیز بجث جالبی در مورد ترجمهی اسم فیلم برندهی اسکار امسال یعنیMillion Dollar Baby راه انداخت.(منم در این بحث شرکت کردم...اهم...)
بعد از جمعبندی٬ خوابگرد این اسم رو برای فیلم پیشنهاد کرد. زرنگی! اگه میخوای بدونی چه اسمی، باید روش کلیک کنی:)
۱۱- بازم خوابگرد... اما ایندفعه یه خبر غیر فرهنگی... شایدم به نوعی فرهنگی باشه:)
خوابگرد ما بابا شده. بابای یه پسر کوچولو به اسم پارسا. مبارک باشه!
یکشنبه، اسفند ۲۳، ۱۳۸۳
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر