1- میچکد سمفونی شب
آرام
روی دلتنگیهای خاموش غروب...
(شاملو)
2- طی یک عمل بیسابقه و قهرمانانه یک فروند ای-کارت برای خودم فرستادم و از رسیدنش بسی مشعوف گشتم:)
شما هم یهبار اینکارو بکنید ببینید چقدر مزه داره! چیه هی بشینی منتظر که آیا کسی یادی ازت میکنه یا نه! میخوام نکنه:)
3- خالهزنکیسم!
یه موقعی مُد شده بود در وبلاگستان همه به هم میگفتند خالهزنک! راست میرفتی میگفت آهای خاله زنک چرا از دخترداییت نوشتی، پس نوشتهت در ردهی خاله زنکا ثبت میشه. چپ میرفتی میگفتند چیه از پشت بساط سبزی پاککنی یهراست اومدی مطلب نوشتی. من ِ بیچاره هم که خودم همیشه اعتراف کردم یا بعد از ظرفشستن پریدم پشت کامپیوتر یا بعد از پیاز پوست کردن و بادمجون سرخ کردن:) همین الان هم تازه از جارو کردن و تی کشیدن فارغ شدم. درسته گاهی بعد از یه کار نسبتا باکلاس مثل رقص میام٬ ولی در کمال شرمندگی و با عرض معذرت، گلاب به روتون، روم به دیوار، گاهی هم بعد از شستن دستشوئی و توالت میام اینجا!
اصلا نمیشه از سر درس و مشق و کتاب و... دوباره اومد نشست رو یه صندلی دیگه، بخصوص پشت کامپیوتر. من همیشه بعد از یه کار نشستنکی، حتما باید یه کار وایسادنکی و هیجانکی بخصوص خالهزنکی بکنم تا بتونم دوباره آروم بگیرم و بتونم بشینم!
خلاصه از همهی سروران مذکر و محترم که وقتی از سر کار بر میگردن، عین آقاها پاشون رو میندازن رو پاشون روزنامه میخونن و بعد سر میز شام آماده میشینن و بعد از چند تلفن کاری مهم مهم عین جنتلمنها میان ایمیل چک میکنن و آپدیت میکنن و با آیدیهای دخترکش چت میکنن، صمیمانه معذرت میخوام...
اینا رو گفتم، چون دیروز به صورت تصادفی با نوشتهای برخورد کردم که اینجور که از جواب دوستان و آشنایان نویسنده فهمیدم منظور نویسنده من بودم:) آخه دیواری کوتاهتر از دیوار من معمولا پیدا نمیشه.
با اینکه بحث قدیمی شده، لینکشو اینجا میذارم که در پروندهم ثبت بشه. شاید روزی به دردم خورد... کلا هر انتقادی یه روز به درد میخوره.
اگه واقعا منظورش به منه در مورد زلزلهی بم بیانصافی کرده. من که همه چیز رو نمیتونم اینجا بنویسم. فقط اینو بگم که از طرف جایی که برام مهم نیست به خاطر کمکا نشان افتخار گرفتم.
4- چند وقت پیش با یک زنجوان قاچاقچی زیر اعدام ملاقات کردم. به قول خودش قراره بفرستنش بالا. همچین از بالا بردن حرف میزنه انگار میخوان ببرنش طبقهی بالای خونهش. متاسفانه به عللی نمیتونم جزئیات بیشتری اینجا بنویسم. فقط وقتی شرایط بسیار سخت زندان رو تعریف کرد. تموم اون چیزایی که در فیلم"زندان زنان" دیده بودم و فکر میکردم مگه شرایط سختتر از این هم میتونه وجود داشته باشه، برام رنگ باخت! واقعا کثافت و فلاکتی که در اونجا موج میزنه، بسیار فراتر از حد تحمل و تصور انسان و حتی حیوونه...
5- بعضی وبلاگا عین صندوق صدقه میمونن.
همونطور که افرادی که به صدقه اعتقاد دارن، موقع بیرون رفتن از خونه، حتما از یه راهی میرن که صندوق صدقه جلو راهشون باشه و با انداختن چند سکه به داخل اون فکر میکنن که دیگه بیمه شدن. اون وبلاگهایی هم که همیشه درحال ضجه و زاری و آه و ناله هستن، افراد به ظاهر خیری که فکر میکنن با سر زدن به وبلاگای بدبختبیچارهها کار نیکی انجام دادن، به خودشون جلب میکنه. بخصوص بعضی افراد ساکن خارج کشور که فکر میکنن که دور بودن از وطن رو باید با کار خیری جبران کرد! و البته معمولا اینکارا خیلی پرسر وصدا انجام میشه!
نکتهی جالبش اینه که بعضی از این صندوق صدقهها وقتی مشتریشون کم میشه خودشون سکه میندازن تو کنتورشون:) منتها از طریق آدرس یکی از این خیرین خارج کشور. دم خروس هم از آیاسپی شهرشون معلومه که گاهی تا 80 و یا 90 درصد صدقهدهندگان از اون طریق اومدن...فقط کافیه آدم موشکافانه و فضولانه و البته خالهزنکانه یه نگاه به کنترشون بندازه:)
6- خیلی کنفی داره آدم بخواد به یه نفر نشون(در واقع پز) بده که چطور با دنده سه میتونه از یه شیب خیلی تند با ماشین بالا بره و جلوی اون وقتی به هزار زحمت سرعتشو رسوند به 40 و بخواد بره دنده سه٬ از هولش اشتباهی بزنه دنده یک و خیط...
7- امشب آسمون٬ شهاب بارونه...
8- سهشنبه(امروز) و چهار شنبه(فردا) و پنجشنبه(پسفردا) جشنواره فیلمهای 100 ثانیهای در فرهنگسرای میلاد٬ روبروی فرمانداریه... بعدازظهرها..
9- باورتون میشه زاغارت همون روزبهی خودمونه؟
10- مهسا در وبلاگ خاطرات خانواده از خودش و خانواده بخصوص بچههای گلش مینویسه...ببینید چه عکسای زیبایی از بچههاش گذاشته...
11-یادداشتهای غیر کاغذی...
12-خیابان شماره 11...
13- گوشزد میکنم که وبلاگ گوشزد رو بخونید....
۱۴- از طریق لینکدونی سیبستان رفتم به وبلاگ یک ناشر جوان. ناشر جوان مطلبی در مورد نمایشگاه کتاب شیراز نوشته. یاد مدیار افتادم که ۴۰ روزه دستگیر شده و آخرین پستش که به دست دیگرای نوشته شده حاکی از شرکتش در همین نمایشگاه بود!
۱۵- مربوط به شماره۳ همین پست :از حسنآقایگل معذرت میخوام گفتم همهی مردا وقتی میان خونه روزنامه میخونن و پاشون رو میندازن رو پاشون... حسنآقا یه وبلاگ خالهزنکی دبش داره. ماشالله از هر انگشتش یه(بلکه هم بیشتر) هنر میباره این آقا و وقتی از سرکار برمیگرده عمرا وقت کنه روزنامه بخونه!
۱۶-یادداشتهای صنفی-سیاسی یه دانشجوی پزشکیبه نام رضا...
۱۷- شعری از هومن عزیزی، در وبلاگ دختر همسایه، اسم شعر: سنگسار...
۱۸- یه مدته نوارهای قدیمی میریماتیو و دمیس روسس و جو دسین و بانیام و... رو دارم گوش میدم و کلی باهاشون حال میکنم. یه بار در وبلاگ آشپزباشی عکس جدید میری ماتبو رو دیدم که اگه پیداش کنم میذارم اینجا...اگرم پیداش نکردم نمیذارم... اگر هم یکی برام بفرسته شاید بذارم شاید نذارم:D
سهشنبه، آذر ۲۴، ۱۳۸۳
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر