1- آی فروغجان، امیدوارم شیری که خوردی، از شیرمادرت هم برات حلالتر باشه! :)
چه خوب دربارهی حلقهی ازدواج گفتی:
"حلقه"
دخترک خندهکنان گفت که چیست
راز این حلقهی زر
راز این حلقه که انگشت مرا
این چنین تنگ گرفتهست بــبر
راز این حلقه که در چهرهی او
این همه تابش و رخشندگیاست
مرد حیران شد و گفت:
حلقهی خوشبختیاست، حلقهی زندگیاست( باور نکن دختر جان! بهش بگو .. خودتی!)
همه گفتند: مبارک باشد
دخترک گفت: دریغا که مرا
باز درمعنی آن شک باشد( آفرین دختر خوب...)
سالها رفت و شبی
زنی افسرده نظر کرد بر آن حلقهی زر ( بمیرم الهی!)
دید در نقش فروزندهی آن
روزهایی که به امید وفای شوهر( چه امید عبثی!)
به هدر رفته، هدر...
زن پریشان شد و نالید که وای...
وای، این حلقه که در چهرهی او
باز هم تابش و رخشندگیاست
حلقه ی بردگی و بندگی است...
(فروغ فرخزاد)
- کباب شدم:(
2- کارت عروسی
پسر: عزیزم، یه جملهای معمولا بالای کارت عروسی مینویسن، مثلا به نام پیوند دهندهی قلبها و یه همچینچیزایی! تو چی دوست داری جاش بنویسی؟
دختر: یه جملهاز معصومین خوبه؟
پسر با ناباوری و تعجب: یه جملهاز معصومین؟ من فکر کردم با اسامی و خدا و...
دختر: نه اتفاقا! یه جملهی خوب از یه معصوم پیدا کردم. مامانت هم فکر کنم خوشحال بشه!
پسر باز هم با ناباوری: به خاطر مامانم پا میذاری رو عقایدت؟
دختر با شرم و سربهزیر: چه کنیم دیگه..
پسر: حالا اون جملهچی هست؟
دختر: بخورید، بیاشامید اما (جان مادرتون) اسراف نکنید! ... یا... کلا حدیثهایی اندر مضرات پر خوری... و یا اندر فواید کمخوری و خالی داشتن اندرون از طعام:)
پسر تو دلش: این کی میخواد آدم شه؟:)
پنجشنبه، آذر ۱۲، ۱۳۸۳
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۱ نظر:
زيتون جان کلی خنديدم. دستت درد نکنه يک کم حال ما رو جا آوردی. راستی دو روز پیش عظيميه بودم و احساس می کنم تو محله ی خودتون! خیلی اون دور و ورا گشتم شاید زيتون خانوم را ببینم که نشد:( ولی خيلی يادت کردم. کوه هم که برف زده.زمينی
ارسال یک نظر