1- خوب خوب نازنین مننام تو مرا همیشه مست میکندبهتر از شراببهتر از تمام شعرهای نابنام تو اگرچه بهترین سرود زندگیستمن ترا به خلوت خدایی خیال خود"بهترین بهترین من" خطاب میکنمبهترین بهترین من!...(فریدون مشیری)
2- اولین شبی که خونهشون خوابیدم، در اتاق خواهرش، سر میز صبحونه یواشکی بهم گفت که دیشب نصفشب احساس کرده من رفتم اتاقش و بوسش کردم. با انگشت جای بوسه رو رو گونههاش نشون داد و گفت هنوز جاش میسوزه. من به جای اینکه خودمو لوس کنم و بگم: چه خوشخیال! و ازین حرفا... خندهم گرفت. خندهم باعث شد فکر کنه واقعا این کارو کردم. ولی خندهی من به خاطر این بود که دیشبش منم تقریبا یه همچین خوابی دیدم. تازه پیشرفتهتر:) من خواب دیده بودم اون لبامو بوس کرده. ولی روم نشد بهش بگم .
3-چرا بعضی از عشقها به جای پیشرفتدادن همدیگه، باعث به قهقرا فرستادن طرفهای عشقی میشن؟دختری رو میشناسم که 19 سالشه.دانشجوئه. شش ماهه که عاشق شده. اونطور که دوستاش میگن سرکلاس هیچ حواسش به درس نیست. مرتب کارت تلفن دستشه و میچرخوندش و در رویاهاش غرقه. وسط کلاس هم حتما باید بره به عشقش تلفن کنه. اینکه میگم باید نه فقط از شدت علاقه، بلکه پسره بهش گفته اگه منو دوست داری مرتب باید وسط هر کلاست به من زنگ بزنی. پسره مغازهداره و دیپلم داره. من قبلا دیده بودمش.اولای دوستیشون. پسر خیلی خوشتیپ و خوشلباسی بود. این دوست ما هم البته دختر خوشگل و خوشاندام و قدبلندیه. تا اونجایی که یادمه مانتوهای تنگ میپوشید و آرایش غلیظ میکرد و با ناخنهای خیلی بلند لاکزده و چیزی که تو صورتش خیلی جلب توجه میکرد کرم پودر خیلی غلیظش بود.چند روز پیش، تو یه میدون شنیدم دختری چادری داره صدام میکنه. برای چند لحظه اصلا نشناختمش. نگاهم که به کرم پودر بینهایت غلیظش افتاد که خوب و درست حسابی پخش نشده بود و تیکه تیکه عین ماست به صورتش چسبیده بود، یهویی یادم اومد. گفتم جیران توئی؟ پرید بغلم و دِ ماچ.. یه شوخی یکی زدم تو مخش و گفتم دیوونه!! تو و چادر؟ با شرمی ساختگی گفت که مجید ازم خواسته. یاد دوست پسرش افتادم و یاد حرفهای دوستم که همکلاسشه و داستان هر لحظه وسط کلاس تلفن زدنش رو برام تعریف کرده بود. با لحن شوخی گفتم، آخه چادر اصلا به تیپت نمیاد. با این آرایش؟ و دستاشو که تو دستم گذاشته بود نگاه کردم و ادامه دادم: و با این ناخونای دراز آبی و بنفش خالخالی ....بیتوجه به کنایهم و با ذوق و شوق گفت وقت داری؟ گفتم آره.. چطور؟ دستمو کشید به سمت شمال میدون که یه پارک کوچولو برای بازی بچههاست. گفت بریم بشینیم یه خورده باهم حرف بزنیم. منم که وقت داشتم. شاید هم اگه نداشتم به خاطر کنجکاوی از این وضع لباس پوشیدنش کارم رو عقب مینداختم..هنوز مثل قبل شیفته و واله و شیدای پسره بود. و مثلقبل متاسفانه مجید رو خیلی بالاتر و به اصطلاح سرتر از خودش میدونست. تعریف کرد که:(خلاصه شده و فهرستوار میگم و بدون طبقهبندی) اون اولا مجید بود که وادارم میکرد مانتوم رو تنگتر و کوتاهتر کنم. ازم میخواست برای قرار بیشتر به مغازهش برم. بعد از مدتی خواست بهم دست بزنه که مخالفت کردم. مجید گفت تاحالا با بیش از 100 دختر دوست بودم و با همه هم تو همین مغازه سکس داشتم ولی تورو برای ازدواج میخوام. یواش یواش بهم گفته که چون برادرم حزبالهیه و ممکنه یه وقت سرزده بیاد مغازه بهتره با چادر بیای. بعد از مدتی گفته که بهتره دانشگاه هم با چادر بری، چون اونقدر دوستت دارم که نمیتونم تحمل کنم همکلاسیهای پسرت به چشم دیگهای بهت نگاه کنن. برای اینی که ثابت کنی که دوستم داری و حواست به کسی دیگه نیست باید وسط هر کلاس پاشی بیای بیرون از تلفن کارتی بهم زنگ بزنی.
یواش یواش جیران هم شروع میکنه به گیر دادن. میگه: چطور هیچ پسری به من نگاه نکنه ولی همه دخترا به تو نگاه کنن. پس میگه تو هم نباید شلوار جین با تیشرت کوتاه تنگ بپوشی. فقط شلوار پارچهای و بلوز گشاد.( اینا رو جیران با آب و تاب و قیافهی حق به جانب تعریف میکرد!)مجید هم متقابلا میگه پش تو هم به خاطر من هر وقت گفتم نباید بری سرکلاست و بیای مغازه. جیران ترم پیش بیشتر واحدهاشو پاس نکرده و مشروط شده. برای همین واحد تابستونی گرفته تا جبران کنه ولی وضعش بهتر که نشده هیچی ، بدتر هم شده. دائم از طرف مجید تحت فشاره که نره .. و جالبه که جیران همهی اینها رو علامت عشق شدید مجید به خودش میدونه. مثل طلسم شدهها با لبخند بخصوصی اینا رو تعریف میکرد. با احساس زرنگی تعریف کرد که چطور اینم از پسره خواسته که موهای قشنگ و بلند و بورشو کوتاه کنه و دیگه ژل نزنه. و مجید هم راضی شده. خلاصه، گفت و گفت و من تعجب میکردم چطور اینا دارن جای پیشرفت دادن همدیگه اینجوری همدیگهرو به عقب میفرستن.با فضولی گفتم با مسئله سکس چیکار کردی؟گفت: برادرش یه روز سرزده اومد و دید منو مجید پشت پیشخونیم. بعد از کلی سینجیم. گفت باید حتما صیغهی مجید بشم تا اجازه داشته باشم بازم اونجا برم و قراری گذاشتیم و جلسه بعد خودش منو به صیغهی مجید درآورد. با خنده گفت حالا دیگه آزادیم همهکار با هم بکنیم. گفتم مامان و خواهرت میدونن؟ گفت نه!(جیران پدر نداره) و...از اونروز همهش تو این فکرم جیران چطور به این رابطه راضی شده؟بهش نگفتم ولی احساس کردم پسره داره ازش سوءاستفاده میکنه. احساس نگرانی میکنم. نکنه ماجرا طوری بشه که جیران این وسط ضربه بخوره. من با عشقشون کاری ندارم. عشق چیز احساس خیلی خوبیه. ولی عشقِ کوری که باعث عقبگرد آدم بشه.... چی بگم؟ شاید من دارم اشتباه میکنم...
4- بیشتر مواقع صحبت با دوستام من بیشتر شنونده و سنگِ صبورم تا گوینده. نه که کمحرف باشم. همیشه از اینکه مورد توجه و تجزیه و تحلیل دیگران باشم میترسیدم. شاید رفتار غلط دیگران بامن و درددلهام باعث شده اینطوری بشم.تو این مدت، در اثر تجربه، یاد گرفتم :- اول حرفهای کسی که باهام درد دل میکنه خوب گوش میکنم. حتی اگه حرفاش برام خیلی عجیب و یا مسخره و یا بیاهمیت باشه. کمتر تو حرفاش میپرم و وسطای حرفش نتیجهگیری میکنم.- برای اینکه نشون بدم به حرفاش گوش کردم و برام مهمه، برای روشن شدن زوایای تاریک ماجرا، ازش سوالهایی میکنم. سوالهای باربط و روشنگر. اینجوری هرچقدر هم موضوع به نظرم بیاهمیت بوده باشه کمکم درکش میکنم و خودبه خود موضوع برام بااهمیت میشه.- حتی اگه خودش رو در به وجودآمدن این مشکلش مقصر بدونم هیچوقت فوری بهش نمیگم. چون در اون لحظهی ناراحتی، طاقت شنیدنش رو نداره و فوری عکسالعمل دفاعی نشون میده.- باهاش همدردی میکنم. خودم رو به جای اون میذارم و میگم اگه منم به جای اون بودم ممکن بود همینقدر ناراحت بشم!- همیشه سعی میکنم اول نکات یا رفتار مثبتش رو پیدا کنم و بهش بگم که تا اینجاش خیلی خوب رفتار کردی. - وقتی خوب حرفاشو زد و خالی شد و فهمید که من میدونم خودش رفتارهای هر چند کوچک مثبتی داشته، با سوالهایی شروع میکنم که اشتباهشو بفهمه. هیچوقت مستقیما نمیگم اینجاش کارت غلط بوده. با سوالهای راهنماییکننده کاری میکنم خودش به جواب برسه. مثلا میگم: اوخ اینجا حق داشتی عصبانی بشی اما ببین چی گفتی و مثلا فحشهاشو به مامانش تکرار میکنم. خودش هم خندهش میگیره و میگه آره عصبانی بودم و نمیفهمیدم چی میگم. - بعضی وقتها هم طرف اصلا نمیخواد زیربار بره وبگه اشتباهی کرده. باید با مهربونی از زبونش کشید. نه برای محکوم کردنش! برای اینکه ببینه گاهی رفتار بد دیگران بازخوردی از رفتارهای غلط خودمونه.(کلمهی "بازخورد" رو بهجا استفاده کردهم؟ آخه من گاهی لغات جدیدی که تازه وارد دایرهی زبان فارسی میشن، تا مدتها نمیتونم تو جملهها بهکار ببرم. مثل کلمهی "خفن"، چند ماه طول کشید تا تونستم یه جملهی "خفن"دار بسازم:) )- بعد که باکمک همون فرد ماجرا رو حسابی تجزیه و تحلیل کردیم و اشتباهات و همینطور نکات مثبتش رو درآوردیم. با کمک خودش سعی میکنم به راهحلی متناسب با وضع فرهنگی و احتماعی خودش پیدا کنیم. نه راهحل متناسب با فرهنگ خودم.- رهاش نمیکنم. اگه لازم شد بقیه ماجرا رو پیگیری میکنم. ببینم مشکلش رفع شد یا نه! بدتر نشده؟ چقدر بهتر شده..- اگه هیچ تغییری پیدا نشده بود با اجازه گرفتن از همون دوست به شخص بهتری(کارشناس) معرفیش میکنم...
البته اینا رو سعی میکنم و میدونم که باید انجام بدم. حتما اهمالها و اشتباهاتی داشتم...
۵- این تلویزیونهای ماهوارهای همهش میگن: "اینا" میخوان مارو 1400 سال عقب ببرن!اگه آدم وقت کنه دوسهروز پای صحبتهاشون بشینه و هی اینکانال اونکانال کنه،میبینه بعضیاشون اونقدر از کوروش و داریوش، پادشاهان هخامنشی میگن که بهترین حکومت همین پادشاهیه و... آدم فکر میکنه، چه فرقی میکنه؟ "اونا" هم میخوان مملکت رو 2500 سال به عقب ببرن. وضع دنیا با 2500 سال پیش هم فرق میکنه! شاید حکومت کوروش در اونزمان در دنیا نمونه بوده. ولی مطمئنا الان دیگه کارساز نیست. چرا نمیفهمن که زمونه عوض شده. "اونیکیها" هم میخوان ما رو 50 سال عقب ببرن و میخوان اینجور به ما القا کنن که اگه برگردیم به زمان شاه و یا رضاشاه وضعمون عالی میشه و...( آخه بگو عزیز من پس چرا مردم اینهمه ناراضی بودن اونموقع هم؟)"بعضیها" شروع کردن به تبلیغ مذهب زرتشت که اگه تعالیم زرتشت کاملا اجرا بشه، وضع عالی میشه، چنین و چنان میشهو... با تموم احترامی که برای دین زرتشت و طرفدارانش قائلم و معتقدم از بیشتر مذاهب بهتره ولی بازم میگم دین زرتشت هم متعلق به 4000 سال پیشه( متاسفانه زمان دقیقشرو نمیدونم) و نمیتونه جوابگوی خواستههای ما باشه. "بعضیهای دیگه" میگن اسلام حقیقی این نیست که "اینا" دارن اجرا میکنن و"ما" اگه بیاییم نشون میدیم چقدر اسلامواقعی عدل و داد رو برقرار میکنه( ورژن دوم 1400 سال پیش)"بعضیهای دیگه" نمونههای دیگه رو مثال میارن: مسیحیت، یهودیت، مشروطه، زمان لنین، و... آقایون و خانمهای عزیز!زمانه عوض شده . به علاوهی اینکه ایرانِ امروز ما با هیچکدوم از این حکومتهای قدیمی سازگاری نداره. ما حکومتی میخواهیم که حتی یه روز مارو عقب نبره.ما حتی بهترین نوع حکومت در مثلا هزار سال پیش رو نمیخواهیم. ما میخواهیم جلو بریم. خیلی جلو بریم. با حکومت و قانونهای نو و تازه و مطابق شرایط روز کشور خودمون و جهان.
۶- چند شب پیش اعلامیههای طرفداران دکتر "اهورا پیروز خالقی یزدی" یا هخا، در گوهر دشت کرج پخش شد. چند مورد در بحثهای خانوادگی و تو تاکسی هم شنیدم که خیلیها بهش عقیده پیدا کردن. چند وقت پیش به شوخی چیزی درمورد هخا نوشتم که چند نفر بهم اعتراض کردن. هرچندهنوزم سرحرفام هستم. ولی دلم میخواد درمورد این مسئله بیشتر بحث بشه. اینکه چرا هنوز هم مردم سادهاندیشن و عکس ناجی خودشون رو توی ماه میبینن<اینکه چرا صوراسرافیل و داریوش همایون و خیلیهای دیگه که داعیهی پرچمداری مبارزه رو داشتن دنبال هخا راهافتادن و مرتب بزرگش میکنن و براش کنفرانش مطبوعاتی ترتیب میدن!؟ چرا روز به روز مردم سادهدل بیشتر بهش امیدوار میشن و علیرغم مخالفت و مسخره کردنش توسط بیشتر کانالهای ماهوارهای فارسیزبان خارجکشور، روز به روز طرفداراش بیشتر میشن.به نظر من چند عامل باعث محبوبیتش شده:1- خیلی ساده حرف میزنه و عامه پسند.2- خیلی بااطمینان حرف میزنه. هیچ شکی نداره که مردم خارج کشور همه 10 مهر میان اینجا. مردم از جسارت خوششون میاد.3- خیلی امیدواره و این امید رو با سرسختی به مردم تزریق میکنه.4- مثل بقیه فحش نمیده و به قول خودش فقط با موج مثبت جلو میره. احساس میکنم مردم از فحش و آدمهای بیادب خسته شدن!5- خیلی سهلگیره. مرتب تکرار میکنه که هرکسی با هر مذهب و با هر عقیدهای باید آزاد باشه. لامذهبها، حزباللهیها، مشروطهطلبان، سلطنتطلبان، کمونیستها و.....6- برای نوع پوشش آزادی قائله، میگه در حکومت بعدی هر جور میخواهید لباس بپوشید، از لُختی گرفته تا اسلامی.7- هیچوقت نمیگه در حکومت بعدی کسی رو اعدام میکنیم یا به گاری میبندیم. نشون میده مردم از خشونت خسته شدهن!8- 9-(دیرم شده...باید برم...فکرم کار نمیکنه بقیه شو بعدا میام مینویسم!) یکی از تلفنهای بامزه به هخا:پسر کوچکی از ایران بهش زنگ زد که مگه 10 مهر قرار نیست شما بیایید و ایران آزاد بشه. اجازه میدید که ما این ده روز اول مهرو نریم مدرسه؟ و هخا با کمال فروتنی و مهربانی این اجازه رو به همه دانشآموزان و دانشجویان داد و گفت خودمون میاییم براتون مدارس و دانشگاههایی به نام هخامنش براتون میزنیم:) مُردم از این همه اعتماد به نفس! یکی از حرفهای بامزه هخا:- به من اطلاع دادن تعداد زیادی از پیرزنهایی که برای سالها قادر به راه رفتن نبودن٬بعد از دیدن برنامههای من و گرفتن موج مثبت و امید به ۱۰ مهر٬ پاهاشون خوب شده و حتی میتونن بدون!:))) بابا تحویل! مرسی خودم! ۷- چند روز پیش هم در وبلاگ امشسپندان مطلبی درمورد روابط دختر و پسر خوندم که بعضیها چه جنایاتی با عنوان"اگه دوستم داری فلان کارو بکن!" مرتکب میشن!
۸- از شماره 3 مطلب خودم این نتیجه رو گرفتم که همین الان باید کارو زندگیم رو ول کنم و برم به یارم بگم اگه منو دوست داره سرشو باید کچل کنه، دندوناشو بکشه، کفش پاره بپوشه، حموم نره، ریششو نزنه، مسواک نزنه( چی دارم میگم، اگه دندوناشو بکشه دیگه خود به خود مسواک هم نمیزنه)، سرکار نره، درسشو ول کنه و.... تا دختر دیگهای نگاهش نکنه و رغبت نکنه تورش کنه:)
۹-اگه لينك کامنت آقای عباس معروفی رو نذارم و برم، میمیرم:) آی خوشم اومد و کیفور شدم که نگو...بابا٬ عجب غلطی کردم... من اوندفعه عصبانی بودم و گفتم ازم تعریف نشه. ولی منظورم این بود که تا میتونید تعریف کنید. ولی جان مادرتون وقتی جلوم تعریف میکنید٬ پشتسر هم همونو بگید:) اصلا دانشمندا ثابت کردن که تعریف از نکات مثبت یک در دنیا و صد در آخرت پاداش نیک داره:)
۱۰- مديار در کامنتهای دو مطلب قبلم نوشته که در کافینتی در سنندج همهی سایتها آزاد بوده . فقط وبلاگ زیتون فیلتر بوده. آخه چرا ؟ مگه من چی مینویسم؟ببینید اگه فیلتر رو ادامه بدید٬ راستش ممکنه یه ذره خوشخوشانم بشه و احساس وبلاگمهمی بکنم ها...:)
۱۱- مهدی دنیای یک ایرانی زحمت کشیده و یه آینه از سایتم درست کرده در z8unak.blogspot.com... خیلی ازت ممنونم مهدی جان!
۱۲- ای جدایی تو بهترین بهانهی گریستنبیتو٬ من به اوج حسرتی نگفتنی رسیدهامای نوازش تو بهترین امید زیستندر کنار تومن ز اوج لذتی نگفتنی گذشتهام...(مشیری)
سهشنبه، شهریور ۱۰، ۱۳۸۳
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۲ نظر:
اینجا چرا هیچ کامنتی نیست؟
ازون لبات بوسه بده. دل مرا غضه مده. ای یار من. دلدار من. ای یار من. دلدار من!
اینجا چرا هیچ کامنتی نیست؟
ازون لبات بوسه بده. دل مرا غضه مده. ای یار من. دلدار من. ای یار من. دلدار من!
ارسال یک نظر