یکشنبه، شهریور ۰۸، ۱۳۸۳

آقای قاضی, من می تونستم عاطفه باشم، افسانه باشم، کبری باشم و...

1- تاریک‌ست و مُرده
از آرش زمانه
شاید که زنده گردد
این تیغ‌های مجروح
از شوق بُرنده گردد
باشد که نقش دلقک
روزی که ما شادیم
روزی که ما پیروز
از قاب کنده گردد...

(ابوالقاسم ایرانی)

2- آقای قاضی شهرستان نکا،
من می‌تونستم الان به جای عاطفه‌ اعدام شده باشم٬ اگر پدر و مادر خوبی بالای سرم نبود، اگر یتیم بودم، اگر اونقدر فقیر بودم که حتی نتونم برم مدرسه، اگه کسی در عمرم حتی یه کتاب نمی‌داد بخونم و ایدئولوژی بخصوصی تو زندگیم نداشتم که بفهمم کدوم کار خوبه و کدوم کار بد، و اگه تو خیابون‌ها ولو بودم! من هم شاید تو دادگاه اونقدر از شرایطم و از بدبختیم و از رفتار شما باخودم عصبانی می‌شدم که یادم می‌رفت نباید به قاضی‌ها فحش داد!

من می‌تونستم به جای دختری باشم که به جرم همکاری با پسران آدم‌ربا محکوم به 5 سال زندان شده٬ اگر مثل او پدر و مادر معتادی داشتم که مرتب کتکم می‌زدند، و اونقدر آزارم می‌دادند که روزها در پارک‌های کرج و تهران می‌خوابیدم و اگه مثل او چندبار می‌گرفتنم و برم می‌گردوندند به خونه، شاید مثل او فرار می‌کردم به یه جای دور و شاید مثل او به مشهد. و اگه مثل او اینقدر محرومیت کشیده بودم که در قبال غذا و یه موبایل و قول شراکت گول یه کار خلاف رو بخورم.

من می‌تونستم به جای کبری رحمانپور باشم٬ اگر در اثر فقر خانواده مجبور به ازدواج با مردی پولدار ولی همسن پدرم می‌شدم و اونقدر به خاطر فقر و طبقه‌ اجتماعیم از مادرشوهر و خواهرشوهر سرکوفت می‌شنیدم که یهو قاطی می‌کردم و مادر شوهرم‌ رو می‌کشتم.

من می‌تونستم به جای افسانه نوروزی باشم اگر به خاطر بی‌کاری و بی‌پولی شوهرم مجبور به زیرپا گذاشتن عزت نفسم و درخواست کمک از یه اطلاعاتی کثیف می‌کردم. گول او را می‌خوردم و به کیش می‌رفتم و پس از مدت‌ها تحمل چشم ناپاکش، وقتی می‌خواست به حریم خصوصیم تجاوز کنه چاره‌ای جز کشتنش نمی‌دیدم!

من می‌تونستم جای زنی باشم که شوهر زورگو و خشنش رو با همدستی مرد دیگری کشت و آتش زد٬ اگر پدر و مادرم هیچوقت چیزی به جز زحمت و فقر و نداری در زندگی به من نمی‌دادند و در 13 سالگی مرا در قبال یک میلیون تومن پول به پیرمردی همسن پدربزرگم می‌فروختند. و اگر همان پیرمرد از ترس خیانت‌ِ من روزها مرا در خانه‌زندانی می‌کرد و شب‌ها هم تا می‌خوردم کتکم می‌زد.

من می‌تونستم جای همه این‌ها و خیلی‌های دیگه باشم! آقای قاضی دختر شما هم می‌تونست جای همه‌ی اینها باشه، اگر به جای دنیا آمدن در خانواده‌ی شما در خانواده‌ی دیگری به دنیا اومده بود! او رو به چه جرمی اعدام کردید؟

آیا تابه‌حال فکر کردید که عاطفه‌ها، افسانه‌ها، کبری‌ها و... چرا دست به این کارها زدند؟ علت‌ رو نمی‌بینید؟ لطفا کمی کلاهتون... ببخشید عمامه‌تون رو، کمی...نه... خیلی عقب‌تر بگذارید! چشما‌هاتون رو بازتر کنید. آن‌ها معلول شرایطی هستند که خود‌ شماها براشون به وجود آورده‌اید.
نمی‌بینید چطور از ثروت مملکتمون سفره‌ای پهن شده و ازمابهتران برسر این خوان سخت مشغول بچاپ‌بچاپند؟
3- خبر روزنامه‌ی‌همشهری امروز:
"اعضای ستاد امربه‌معروف و نهی‌ازمنکر شهرستان خمین به بانوان بدحجاب یک شاخه‌گل‌سرخ به علاوه‌ی نوشته‌ای در خصوص لزوم رعایت حجاب هدیه می‌دهند."
بد‌آموزی زیتونی:
خوش به‌حال شماها٬ دخترای بد حجاب شهر خمین،
فرض کنید با دوست‌پسرتون قرار دارید و مثلا روز تولدشه! یه مانتو کوتاه بپوشید و یه آرایش مشتی بکنید. کافیه یه چرخی در سطح شهر بزنید. همینطور باران گل‌سرخه که برسرتون باریدن می‌گیره! می‌تونید از طرف من تقدیمش کنید به دوست‌پسرتون:)

4- همشهری مصاحبه‌ای با همسر سفیر ترکیه در ایران کرده:
(زینب ارکان٬ همسر سفیر ترکیه٬ زن بسیار تحصیلکرده و زیبا و هنرمندیه. ویولونیست ارکستر ریاست جمهوری ترکیه هم هست!)
حالا سوال رو نگاه کنید:
سوال: چه سالی با آقای سفیر آشنا شدید؟
جواب: در روز 22 جولای 2002 یعنی دوسال پیش.
- آن موقع چند سال داشتید؟
- 35 سال!
خبرنگار طاقت نمی‌آورد. فکر می‌کند چرا زن به این خوشگلی باید تا این سن ترشیده بماند.
- فکر نمی‌کنید سن 35 سالگی برای ازدواج کمی دیر باشد؟( اون کمی رو برای رعایت ادب اضافه کرده وگرنه خواسته بگه خیلی دیر!)
در اینجا زینب خانم با صبرو حوصله برای خبرنگار توضیح می‌ده که بابا جان من یه ازدواج دیگه‌هم کردم قبلا. یه بچه‌ی 10 ساله هم دارم.با خودمون هم آوردیمش به ایران.
می دونم اگه این خانم قبلا ازدواج نکرده بود ٬حتما از نظر این خبرنگار و خیلی‌مردای ایرانی٬ یه عیبی داشته که تا 35 سالگی مونده خونه‌ی باباش...

5- خوب شد اقلا رضازاده تو مسابقات المپیک برامون مدال طلا آورد وگرنه کاروان ورزشی چه‌جوری روشون می‌شد برگردن ایران؟:)
6-خلاصه‌ای از جهان وطنی( از کتاب رضا سیدحسینی)
جهان وطنی یا "کاسموپولیتیسم-Cosmopolitism" یعنی احساس تعلق به یک فرهنگ جهانی ورای تفاوت‌های ملی!
با این که این واِژه در قرن شانزده ساخته شد ولی در اصل اولین بار در قرن هجدهم نویسنده‌ای فرانسوی آنرا باب کرد. او دور دنیا می‌گشت و رمانی به اسم "جهان‌وطن" یا "شهروند جهان" می‌نوشت.
در نیمه دوم قرن 18 که احساسات میهن‌پرستانه در اروپا تشدید شد، جهان‌وطنی مفهوم سابق خود را از دست داد و به صورت احساس همبستگی با ملل دیگر درآمد.
ژان‌ژاک‌روسو و ازرا پاوند و بورخس و جمیز جویس به صور مختلف جهان‌وطن بودند.
جهان‌وطن"لاربو"ی فرانسوی‌الاصل، سراسر عمرش را در سفر به شهرها و کشورهای دیگر گذراند. او چندین زبان خارجی می‌دانست و آثاری به زبان‌هایی انگلیسی و اسپانیایی و ایتالیایی هم می‌نوشت. او همچنین آثار جیمز جویس و باتلر و کنراد را برای اولین بار به فرانسه ترجمه کرد.
اشعار لاربو با عنوان" بارنابوت" درمورد جوان میلیاردری از اهالی آمریکای جنوبی‌ست که به گرد جهان می‌گردد و یک‌جا نشینی را مسخره وتحقیر می‌کند. او در جایی می‌گوید:" اشخاصی که سفر نمی‌کنند، بدون ملال در کنار مدفوعات خود به سر می‌برند"
و همچنین دریچه‌ی کشتی‌مسافرتی را ویترین مغازه‌ای که درآن دریا می‌فروشند توصیف می‌کند.
در اشعار لاربو می‌‌توان حساسیت ویتمن، هزل باتلر و عقاید نیشدار نیچه و ژید و ادراک عمیق پروست رو درکنار هم دید!
خوب اینم از مزایای جهان‌وطن بودن:)

7- همیشه از اونایی که بهم محبت زیادی می‌کنن می‌ترسم. چه در زندگی واقعی و چه در وبلاگستان. و همیشه بیشترین ضربه‌ها رو از همین‌ها می‌خورم. البته می‌گم ضربه، نه به اون شدتی که زمینم بزنه. ولی خوب، همیشه منتظرم که یه‌جا چهره‌ واقعیشونو ببینم. وقتی یکی خیلی قربون صدقه‌م می‌ره، وقتی خیلی ازم بی‌خودی تعریف می‌کنه( درحالیکه می‌دونم زیاد تعریفی نیستم). منتظر اون روش می‌شم. برام هیچ عجیب نیست اونی که جلو روم خیلی ازم تعریف کنه و پشت سرم بره بدیم رو بگه و یا اگه بدی به ناحق شنید طرف رو تأیید کنه. و برام عجیب نیست تو وبلاگستان بیاد تو نظرخواهیم یا با ای‌میل خیلی زیادی ازم تعریف کنه و بره دقیقا جاهایی که بهم تهمت زدن بیشتر از کسای دیگه، حرف اونو بزرگ کنه و بال‌وپر بهش بده و جیغ و هوار راه بندازه. انگار همیشه رابطه‌ی مستقیمی بین چاپلوسی و دشمنی هست. شاید چون آدم‌ها از چاپلوسی هدفی دارن و چون به اون نمی‌رسن عصبانی می‌شن و...
از لفاظی‌ها و تعارف‌های زیادی و قربون‌صدقه‌رفتن‌های زیادی و مصنوعی حالم بهم می‌خوره. اگه دهن بتونه دروغ بگه چشم نمی‌تونه دروغ بگه. رفتار و کردار نمی‌تونه دروغ بگه. کاش اقلا این رفتار زشت رو با خودمون تو دنیای مجازی نمی‌آوردیم!

۱ نظر:

ناشناس گفت...

تست برای سيستم کامنت گذاری :)