1-از شروع اعتصاب غذای زندانیان سیاسی دیگه دست و دلم به نوشتن تو وبلاگم نرفت. نوشتن رو در مقابل کار اونا بیخود و کوچیک می دیدم. یواش یواش دیگه حتی نمی تونستم بیام اینترنت.
نه که اشتهام کم شه. من لامصب در شرایط شدیدا ناراحت کننده عصبی خواری پیدا می کنم و از ده کیلویی که قبلش با هزار زور لاغرکرده بودم سه کیلوش برگشت.
اعتراف می کنم گاهی کاملا ناامید میشدم و دلم نمیخواست این ناامیدی تو نوشته هام حس بشه. بعد از شکستن اعتصاب غذای زندانیا کمی آروم گرفتم. دوست نداشتم بچه ها اینجوری صدمه ببینن.
2- شاید با تعریف این خاطره بتونم لبخندی رو لباتون بنشونم.
ختم انعام:
چند روز پیش یکی از آشناهای دور ما که سالهای زیادی در بستر بیماری افتاده بود فوت کرد. دخترش براش مجلس زنانه ختم انعام گرفت و منو هم دعوت کرد.
سالن دراز بود و چهار ردیف صندلی توش چیده بودند. دو ردیف در هر طرف روبه روی هم و هر ردیف حدود50 صندلی. خانم جلسه ای هم شیک و پیک در لباس زرق و برقدار توری در صدر مجلس نشسته بود.
از 200 نفر مهمون شاید فقط ده نفر کتاب دعا داشتن و بقیه از روی بیکاری زل زده بودیم به تیپ و ریخت و قیافه و مانتو و کفش و کیف و رنگ مو و مش و های لایت و لاک ناخن وساعت و انگشتر و النگوو اندازه ممه و کمر و باسن مچ و ساق و ... همدیگه! گاهی جواب زل زدنهای بقیه رو با اخم جواب می دادیم و گاهی اگه نگاهی حتی کمی مهربونی داشت با لبخند.
دروغ نگم در هر سوره ای که خونده میشد حواسمون می رفت به یکی از اجزا یعنی مثلا انگشترهای هر دویست نفرو با هم مقایسه می کردیم. بله, ردیف پشتی ها رو هم به بهانه پیدا کردن دوست و آشنا چک می کردیم.
من قبلا ازین کارا بلد نبودم و در اینجور مجالس عین ببوها زل می زدم به نوک انگشت شست پام و هر وقت ناغافل سرمو می آوردم بالا می دیدم وای...دهها چشم کنجکاو هر کدوم مشغول ارزیابی یه قسمت از اسسوری بدنم هستن. دستپاچه میشدم, داغ می شدم و زود نگاهمو می دزدیدم به طرف ناخن شست پام (که همیشه یادم میره تو اینچور مراسم لاکشو پاک کنم) که یعنی من... اهم... اصلا تونخ زخارف دنیوی نیستم.
بعدها که کمی پرروترشدم جرات کردم زیر نگاههای خیره سرمو بلند کنم و دیدم ای بابا...فقط من زیر ذره بین نیستم و نگاه ها روی همه می چرخه و تازه بغل دستی هامم مشغول رصد روبرویی هامونن.
وقتی بیشترپرروشدم جسارت اینو پیدا کردم که منم جواب نگاهها رو بدم اگه به فلان جای گنده م زل زدن منم به بیسار جای گنده شون خیره شم و اگه کسی با لبخندی نگام می کنه منم لبخند گنده تری بزنم.
اونروز اگه صلوات های بیموقع آخر سوره ها و تفسیرهای بی ربط و با ربط خانم جلسه ای نبود خیلی بیشتر بهمون خوش می گذشت و لذت بیشتری از این بازیِ نگاه می بردیم.
وقتی آخرین سوره هم خونده شد همه به وضوح نفس راحتی کشیدیم. خانم جلسه ای بچگی کرد و گفت اگه در مورد سوره ها سوالی داشتید بپرسید.
یکی از خانمهای قرآن به دست دستشو بلند کرد و گفت:
- شما گفتید انفاق کنید تا برید بهشت. من رقاصه ای رو در لوس آنجلس می شناسم که لامذهبه اما کلی از درآمدشو هر ماهه به ایتام و زنهای بی جا ومکان می بخشه. اما با چیزی که در جای دیگری گفتید کسی که حجاب نداره و لخت می رقصه و کافره به بهشت نمیره درسته؟
خانم جلسه ای من و منی کرد. سرخ شد وسفید شد وبعد گفت: ببینید بعضی از این ظاهرا بیدین ها از ما مسلمون ترن.
بعد زد به صحرای کربلا که راهبه ها(من یاد راهبه پرنده افتادم) بعد از 2010 سال هنوز مقنعه سر می کنن. وای بر ما.مطمئنا ما بعد از 2010 سال احتمالا دیگه چیزی به عنوان حجاب بر سرمون نیست.
تلویحا کار رقاصه هه رو تایید کرد.
بعد از اون خانم خانم جوونی دست بلند کرد که:
شما می گید به دیگران ظلم نکنید واگر حتی یک نفر شب بالشش از ظلم ما خیس اشک باشه خدا مارو نمی بخشه و میفرستدمون جهنم .آیا حاکمان کشور ما که داعیه حکومت اسلام ناب دارن ولی خودشون به مردم ظلم می کنن و شبها چه بالشها از دستشون خیس اشک میشه. میرن جهنم یا جهنم فقط مال ماست؟(خنده حضار)
خانم جلسه ای که طفلک از شدت هیجان سوالهای اینچنینی گلوش خشک شده بود تقاضای یک لیوان آب کرد.
ازاون طرف هم فوری از طرف صاحب مجلس نامه ای برای خانم جلسه ای آوردن که بابا اینجا مثلا مجلس ختم مادرمونه و تا به حال اسمی ازش نبردی و صلواتی براش نفرستادی.
انگار کوهی از روی دوشش برداشتن.نفسی کشید و فقط سریع گفت:
- دخترم هر کی با هر منصبی ظلم کنه به سزای اعمالش می رسه.(صدای خنده و آفرین و دمت گرم حضار)
چند نفر دیگه دستاشونو بردن بالا اما خانم جلسه ای گفت تا ما رونفرسیتد اوین ول نمی کنید.و دعوت کرد برای روح مرده صلوات بلند ختم کنیم.
بعد که مجلس تموم شد حالا وقت این بود که خانمهایی که همدیگه رو از دور شناسایی کرده بودن با هم دیده بوسی و بگو بخند کنن. بالاخره این مجالس ختم هر بدی داشته این نفعو داره که بعضیا رو بعد از سالها به هم می رسونه.
من و یه آشنای قدیمی هم همدیگر رو بعد از سالها پیدا کردیم. بعد از خوش و بش و ماچ و بوس ازم شماره خواست. داشتم بلند می گفتم ( بلند به خاطر ازدحام جمعیت که داشتن آخر مجلس از هم آدرس مانتو و کیف وکفش فروشی همدیگه رو می پرسیدن) و او داشت در موبایلش سیومی کرد. ناگهان زنی با شنیدن دو سه شماره وسط تلغنم جیغ زد:
_ فرکانس جدید فارسی وان؟! وای... می دونی چند وقته سالوادورو ندیدم؟
تا خواستم بخندم و بگم چی چی فرکانس فارسی وان. دارم به دوستم شماره ...
که ناگهان چشمتون روز بد نبینه دهها زن با جیغ و ویغ و داد و فریاد ریختن روم که فرکانسشو به ما هم بده!
آقا منو می گی نزدیک بود خفه شم و نفهمیدم چطور از زیر دست و پای مردم بیرون اومدم و فرار رو برقرار ترجیح دادم. بیچاره دوستم مونده بود اون وسط با هشت شماره اول تلفن همراهم و خیل مشتاقان سالوادور...
3- پی نوشت حالگیرانه
سه دقیقه آخر سریال سفری دیگر
ببینید سالوادور آخر با ایزابل عروسی می کنه یا والریا :)
4- اوباما رو برای رد کردن گفتگوی مرد و مردونه با احمدی نژلد نمی بخشم که در این وا نفسا فرصت خندیدن و شادی رو از ما گرفت...
5- بیتای عزیز درنظرخواهی پرسیده؟
وات ایز ختم انعام؟
در وبلاگ آشنایی با سوره های قران کریم نوشته: سوره انعام ششمین سوره قرآن کریم است که ۱۶۵ آیه دارد که تمام آیات آن یکجا و در مکه و قبل
از هجرت نازل شده اند .سول اکرم (ص) فرمودند : « سوره انعام یکجا بر من نازل شد در حالی که هفتاد هزار
فرشته با صدای حمد و تسبیح ،اين سوره را همراهی می کردند .هر كس اين سوره را
بخواند همين هفتاد هزار فرشته به تعداد هر آيه یک شبانه روز بر او صلوات می فرستند»
ختم هم که میشه تموم کردن. پس ختم انعام بعنی خوندن هر 165 آیه در یک جلسه .معمولا دیدم صاحب عزا به طمع رسیدن همه صلوات ها برمرده اش این جلسه رو میگذاره .این آشنای ما کلا به جای مراسم ترحیم محلس ختم انعام گرفته بودو مجبور بودیم بریم.
آيت الله مکارم شيرازی فرموده:
ختم انعام با شيوه رايج سند شرعی ندارد
استاد حوزه علميه قم گفت: «از جمله مراسمی که نشانه درستی ندارد، ختم سوره انعام است، اين سوره جایگاه عظيمی در قرآن دارد، ولی اینکه در لابلای آن ، اذکار و اورادی را بياورند، اصلاً درست نيست.»
توضیح بیشتر درمورد سوره انعام در سایت آوینی
ختم انعام یا شو لباس از وبلاگ به رنگ طراوت
لینک در بالاترین
لینک در بالاترین
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۱ نظر:
شما چه بیکاری که پا میشی میری ختم انعام. یادم نمیاد از ۱۵ سالگی هیچ از این مجالس رفته باشم. اگر هم برای کسی که مرحوم شده برگزار شده دم در تسلیت میگم و بر می گردم. نه حالا واقعا چرا ؟؟؟؟ وقتش نیست که این مسخره بازی ها ور بیفته؟؟
هیچ فکر کردین چرا مردها در ایران از این جور مجالس ندارند؟بعد میخواین نگین که زنها احمقند؟؟
ارسال یک نظر