بابت متحد کردن همه ما!
باید باور کنیم گاهی عدو واقعا سبب خیر میشود.
یادم می آید قبل از انتخابات جمعمان پاره پاره بود. از هم بدمان می آمد. یکی می گفت باید رضا پهلوی برگردد. یکی می گفت چاره کار نهضت آزادی است. یکی می گفت حزب مشارکت بهترین گزینه است. دیگری می گفت همه تان خفه, مریم رجوی باید بیاید بشود رئیس جمهور. آن یکی داد می زد حزب فقط حزب کمونیست کارگری. آن یکی می گفت حکومت عدل علی اما به صورت واقعی اش(! ). آن یکی می گفت شهرام همایون و گروه ماهستم اش را عشق است. آن یکی عاشق هخا بود و برای رقص با او در میدان آزادی نوبت گرفته بود. هر کداممان در وبلاگ از کسی تعریف می کردیم نظرخواهیمان پر می شد از فحش آن دیگری...
مجید مجیدی حرفی در تعریف دولت می زد داد همه مان را در می آورد.
سید مهدی شجاعی داستانی مذهبی می نوشت کلی نفرینش می کردیم.
شطحیات احمد عزیزی حالمان را بد می کرد.
آن بازیگر یا روزنامه نگار یا مجسمه ساز یا نقاش یا... از دست شهردار یا هر ارگان دولتی جایزه می گرفت دلگیر می شدیم و او را نان به نرخ روز خور و قلم به مزد خطاب می کردیم.
درگیری های میان خودمان تمام این سی سال ادامه داشت و همه مان می دانستیم با پاره پاره بودنمان راه به جایی نمی بریم.
اما این انتخابات و تقلب و رفتاری که احمدی نژاد و یارانش در پیش گرفتند کاری کرد که همه مان با هم در اعتراض متحد شویم.
اگر مجید مجیدی نامه ای اعتراضی مینویسد همه مان قربان صدقه اش می رویم. کارگردان یا بازیگر یا هنرمند یا روزنامه نگار یا... مطلبی در اعتراض به تقلب می نویسد همه مان برایش هورا می کشیم. دستبند سبز احمد عزیزی روی تخت بیمارستان در حالت نیمه بیهوشی اشک شوق به چشمانمان می آورد.
قالیباف,شهرداری که در انتخابات قبلی به او رای نداده بودیم , وقتی می گوید تعداد شما 3 در راهپیمایی میلیون بود, برایش غش می کنیم.
لاریجانی که نه در کسوت ریاست صدا و سیما و نه در ریاست مجلس دوستش نداشتیم, تا میگوید باید به حمله به کوی دانشگاه رسیدگی شود با خوشحالی همه جا آن را تیتر میکنیم.
ابراهیم یزدی از لزوم تشکیل جبهه فراگیر می گوید, دلمان می خواهد بپریم و موهای سفیدش را ببوسیم.
محسن رضایی را که قبلا صرفا یک سپاهی می دیدیم, وقتی در مناظره با خونسردی پته احمدی نژاد را روی آب می ریزد بزرگترین جنتلمن تاریخ لقب می دهیم
وقتی می بینیم کروبی به جای اینکه فقط سنگ خودش را به سینه بزند مردانه در کنار موسوی باقی می ماند.تحسینش می کنیم.
اصلا خود موسوی و خاتمی را که بعضی ها آنها را ترسو خطاب می کردند, می بینیم در همه مراحل همراه با مردم هستند.به آنها و به رایمان می بالیم.
همه مان در تظاهرات شرکت می کنیم. همه نگران هم هستیم و وقتی گاز اشک آور می زنند به هم ماسک و آب تعارف می کنیم. در خانه و مغازه هایمان را به روی هم باز می گذاریم تا معترض ها نجات پیداکنند, بدون اینکه از عقیده و مسلک هم بپرسیم.
وقتی کسی زخمی, و یا کشته می شود همه با هم اشک می ریزیم.
همه یک صدا خواهان آزادی زندانیان سیاسی اخیر هستیم.
همه با هم می خواهیم احمدی نژاد برود... بعدا یه جوری با هم کنار می آییم.
چه کسی جز او می توانست اینطور ما را متحد کند؟
لینک در بالاترین
پی نوشت:
زیتون در" زن های روستای وبلاگستان ما" نوشته کدخدا محمود فرجامی در آی طنز
زیتون
از بین همه، زیتون خاتون چیز دیگریست. اولا که خصایل خیلیها را یکجا دارد: از قدیمیهای روستاست، مستعار است، خیلی وقت است که آژانها در خانهاش را گل گرفتهاند و به قول معروف دم در خانهاش فیلتریدهاند، شیرین دهن است، همه جور آدمی در خانهاش یافت میشود، خاکیست... والبته از کار سیاست هم درمی آورد و حتی میگویند چندبار هم رفته شهر علیه حکومت مرکز شعار داده. عکس هم انداخته از آنجا. منتها آنجا که می رود با لباس مبدل میرود که وبلاگستانی ها اگر آمدند نشناسندش.
زیتون خاتون هم خیلی هواخواه دارد توی وبلاگستان. شاید به خاطر دهن گرمش باشد که یک مقداری داستانهای عجیب و محرکی هم از آن درمیآید. البته خودش اصرار دارد که همهاش خاطره است اما آنهایی که پاورقیهای مجلهها را گه گاهی میخوانند میگویند بعضی وقتها بعضی خاطرههایش شبیه پاورقیهای عشقی-جنسی آنهاست. والله اعلم!
ممنون از آقای فرجامی عزیز:))
(ایشون همیشه به طورجدی طرفدار ایده ساختگی بودن خاطراتم بوده. حتی وقتی با عکس همراهه)
باید باور کنیم گاهی عدو واقعا سبب خیر میشود.
یادم می آید قبل از انتخابات جمعمان پاره پاره بود. از هم بدمان می آمد. یکی می گفت باید رضا پهلوی برگردد. یکی می گفت چاره کار نهضت آزادی است. یکی می گفت حزب مشارکت بهترین گزینه است. دیگری می گفت همه تان خفه, مریم رجوی باید بیاید بشود رئیس جمهور. آن یکی داد می زد حزب فقط حزب کمونیست کارگری. آن یکی می گفت حکومت عدل علی اما به صورت واقعی اش(! ). آن یکی می گفت شهرام همایون و گروه ماهستم اش را عشق است. آن یکی عاشق هخا بود و برای رقص با او در میدان آزادی نوبت گرفته بود. هر کداممان در وبلاگ از کسی تعریف می کردیم نظرخواهیمان پر می شد از فحش آن دیگری...
مجید مجیدی حرفی در تعریف دولت می زد داد همه مان را در می آورد.
سید مهدی شجاعی داستانی مذهبی می نوشت کلی نفرینش می کردیم.
شطحیات احمد عزیزی حالمان را بد می کرد.
آن بازیگر یا روزنامه نگار یا مجسمه ساز یا نقاش یا... از دست شهردار یا هر ارگان دولتی جایزه می گرفت دلگیر می شدیم و او را نان به نرخ روز خور و قلم به مزد خطاب می کردیم.
درگیری های میان خودمان تمام این سی سال ادامه داشت و همه مان می دانستیم با پاره پاره بودنمان راه به جایی نمی بریم.
اما این انتخابات و تقلب و رفتاری که احمدی نژاد و یارانش در پیش گرفتند کاری کرد که همه مان با هم در اعتراض متحد شویم.
اگر مجید مجیدی نامه ای اعتراضی مینویسد همه مان قربان صدقه اش می رویم. کارگردان یا بازیگر یا هنرمند یا روزنامه نگار یا... مطلبی در اعتراض به تقلب می نویسد همه مان برایش هورا می کشیم. دستبند سبز احمد عزیزی روی تخت بیمارستان در حالت نیمه بیهوشی اشک شوق به چشمانمان می آورد.
قالیباف,شهرداری که در انتخابات قبلی به او رای نداده بودیم , وقتی می گوید تعداد شما 3 در راهپیمایی میلیون بود, برایش غش می کنیم.
لاریجانی که نه در کسوت ریاست صدا و سیما و نه در ریاست مجلس دوستش نداشتیم, تا میگوید باید به حمله به کوی دانشگاه رسیدگی شود با خوشحالی همه جا آن را تیتر میکنیم.
ابراهیم یزدی از لزوم تشکیل جبهه فراگیر می گوید, دلمان می خواهد بپریم و موهای سفیدش را ببوسیم.
محسن رضایی را که قبلا صرفا یک سپاهی می دیدیم, وقتی در مناظره با خونسردی پته احمدی نژاد را روی آب می ریزد بزرگترین جنتلمن تاریخ لقب می دهیم
وقتی می بینیم کروبی به جای اینکه فقط سنگ خودش را به سینه بزند مردانه در کنار موسوی باقی می ماند.تحسینش می کنیم.
اصلا خود موسوی و خاتمی را که بعضی ها آنها را ترسو خطاب می کردند, می بینیم در همه مراحل همراه با مردم هستند.به آنها و به رایمان می بالیم.
همه مان در تظاهرات شرکت می کنیم. همه نگران هم هستیم و وقتی گاز اشک آور می زنند به هم ماسک و آب تعارف می کنیم. در خانه و مغازه هایمان را به روی هم باز می گذاریم تا معترض ها نجات پیداکنند, بدون اینکه از عقیده و مسلک هم بپرسیم.
وقتی کسی زخمی, و یا کشته می شود همه با هم اشک می ریزیم.
همه یک صدا خواهان آزادی زندانیان سیاسی اخیر هستیم.
همه با هم می خواهیم احمدی نژاد برود... بعدا یه جوری با هم کنار می آییم.
چه کسی جز او می توانست اینطور ما را متحد کند؟
لینک در بالاترین
پی نوشت:
زیتون در" زن های روستای وبلاگستان ما" نوشته کدخدا محمود فرجامی در آی طنز
زیتون
از بین همه، زیتون خاتون چیز دیگریست. اولا که خصایل خیلیها را یکجا دارد: از قدیمیهای روستاست، مستعار است، خیلی وقت است که آژانها در خانهاش را گل گرفتهاند و به قول معروف دم در خانهاش فیلتریدهاند، شیرین دهن است، همه جور آدمی در خانهاش یافت میشود، خاکیست... والبته از کار سیاست هم درمی آورد و حتی میگویند چندبار هم رفته شهر علیه حکومت مرکز شعار داده. عکس هم انداخته از آنجا. منتها آنجا که می رود با لباس مبدل میرود که وبلاگستانی ها اگر آمدند نشناسندش.
زیتون خاتون هم خیلی هواخواه دارد توی وبلاگستان. شاید به خاطر دهن گرمش باشد که یک مقداری داستانهای عجیب و محرکی هم از آن درمیآید. البته خودش اصرار دارد که همهاش خاطره است اما آنهایی که پاورقیهای مجلهها را گه گاهی میخوانند میگویند بعضی وقتها بعضی خاطرههایش شبیه پاورقیهای عشقی-جنسی آنهاست. والله اعلم!
ممنون از آقای فرجامی عزیز:))
(ایشون همیشه به طورجدی طرفدار ایده ساختگی بودن خاطراتم بوده. حتی وقتی با عکس همراهه)
۱ نظر:
پیشنهادات من راجع به نماز جمعه این هفته به امامت هاشمی: 1) اگر هر زمان فهمیدیم خطیب عوض شده و رفسنجانی نیست،سریعا برگردیم. 2) برای تأیید آن بخش از سخنان که مورد قبول ماست، فقط و فقط 3 مرتبه الله اکبر بگوییم و «خامنه ای رهبر» را نگوییم تا این بخش شعار کمرنگ شود. به این شکل هم اعلام می کنیم که هستیم، هم اعلام می کنیم که «معظم له» را به رهبری قبول نداریم و صدا و سیما هم یا خطبه ها را سانسور می کند، یا با همین شعارها پخش می کند و یا به نحوی ادیت می کند که مسلما ضایع خواهد بود. به هر حال بازی برد-برد است. 3) زیر پیراهن اصلی تی شرت سبز بپوشیم و کاملا عادی به محل نماز برویم. پس از شروع خطبه ها پیراهن رویی را درآورده و سبز شویم! خانم ها هم حتی المقدور چادر و روسری سبز داشته باشند (هرچند من همچین چادری ندیدم!) 4) داخل جیبمان ماسک سبز، دستبند سبز، عکس میرحسین و ... را داشته باشیم و پس از آغاز خطبه ها رو کنیم. 5) اگر حامیان احمدی نژاد خواستند علیه هاشمی شعار بدهند، فقط برای تودهنی به آنها، شعار بدهیم «هاشمی هاشمی خدا نگهدار تو!»
ارسال یک نظر