پنجشنبه، اردیبهشت ۰۵، ۱۳۸۷

برای عقب نماندن از قافله‌ی سکسی‌نویسی (یا آسانسور فرانسوی)

چند سال پیش که مادام ژودیت همسر فرانسوی یکی از فامیلامون به ایران اومده بود، مامانم ازش پرسید بعد از مرگ شوهرت چرا دیگه ازدواج نکردی. تو پاریس تنها زندگی کردن سخت نیست؟ باخنده گفت نه، خیلی‌هم خوبه. تا 8 شب با دوستانم بیرونم. کافه و سینما و پارک و... شبا هم قبل از خواب چند ساعتی می‌شینم پای تلویزیون، بخصوص پای فیلم‌های کمدی.
و با هیجان تموم شروع کرد به تعریف کردن ازبرنامه‌های تلویزیونی که می‌بینه. یادمه موقع تعریف این‌یکی که می‌خوام بگم از خنده داشت روده‌بر می‌شد. یه چیزی مثل دوربین مخفی بود.
کارمندای یه اداره وقتی سوار آسانسور می‌شن برن به طبقه‌‌ای که دفترشون اونجاست موقع پیاده شدن با منظره‌ای عجیب روبه‌رو می‌شن. جلوی تموم طبقات آسانسور اتاق‌هایی ساخته بودن به شکل یک اتاق خواب کامل با تختخواب دو نفره . و روی هر تخت یک زن و شوهر به صورت عریان مشغول عملیات سکس بودن( دلتون بسوزه من خیلی وقته فیلترم و می‌تونم کلمه سکس رو راحت بنویسم).
مادام ژودیت در حالیکه از شدت خنده از چشاش اشک میومد شروع کرد به تعریف قیافه‌های متعجب و وحشت‌زده کارمندایی که از آسانسور میومدن بیرون و به جای راهروی همیشگی ، خودشونو تو اتاق خواب خصوصی یک زن و شوهر لخت در حال عملیات جنسی می‌دیدن. مادام در حین تعریف اداشونم در می‌آوردو مثلا یکی صورتشو با دستاش می‌پوشوند و اون‌یکی چشماشو می‌مالوند ببینه خواب نمی‌بینه. و مردا که گاهی دهنشون آب می‌افتاد و با ولع مشغول تماشا می‌شدن.
البته مامانم وسطاش وقتی متوجه من شد، منو فرستاد دنبال نخود سیاه. اما نوع تعریف شیرین و بامزه مادام با لهجه‌ی زیبای فرانسویش و صحنه‌ای که از آسانسور مذکور توی ذهنم ساخته شد هرگز از یادم نرفت...

حالا منم بعد از چند روز که اومدم اینترنت و سوار آسانسور وبلاگستان شدم و روی طبقات مختلف کلیک کردم ناگهان خودمو تو این وضعیت حس کردم
به هر جایی که وبلاگ اول لینک داده بود می‌رفتم و می‌دیدم بعله... دوربین مخفیه و منم یواش یواش مثل مادام ژودیت خنده‌م گرفت.
نه ملاحظه‌ی زن و بچه‌ی مردمو کرده بودن و بالای نوشته‌ها علامت +18 گذاشته بودن که هشداری باشه برای بچه‌هایی که برای یاد گرفتن فارسی ماماناشون می‌فرستنشون به وبلاگستان(به جون مامانم، چند وقت پیش دختری از فرنگستون در نظرخواهیم نوشته بود که به توصیه‌ی مامانش اومده زیتون- اهم- فارسیش خوب شه و فحش‌های تو نظرخواهی رو دیده. شرمنده‌م اما براش چندان هم بد نشد. چند تا فحش هم یاد گرفت. موقع دعوا به دردش می‌خوره) و نه.... (اینو وقتی پرانتز اولی رو نوشتم یادم رفت چی می‌خوام بنویسم)

خلاصه، آقا ما مقادیری پاپ‌کورن و پفک و پرتقال و پره‌زردآلو و... برداشتیم آوردیم جلو کامپیوتر تا علم جنسی‌مون زیاد شه.(خوراکی‌های دیگری هم آوردیم اما چون اولشون پ نداشت دیدم کلاس نداره بنویسم) بعضی‌هاشو با کنجکاوی خوندیم و دیدم بعله... تختخوابی نوشتن مد شده و یه عده هم این رسالتو به عهده گرفته به نوشته‌ها جهت بدن. یه عده هم نوشتن خودشون روشون نمی‌شه تو وبلاگشون چیزی بنویسن ولی متخصص هورا کشیدنن و میرن تو نظرخواهی‌ها هورا کشی. یه عده هم احساس کردن رسالت امر به معروف و نهی از منکر کردن این قوم لوط رو دارن و شروع کردن به نصیحت و خلاصه محشر کبراییه که بیا و ببین.

من فهمیدم که امروزه اگر دختری با مردی همسن پدرش بخوابه و اندازه‌های همه‌جاشو سانت به سانت تعریف کنه و از آنال سکس بگه عیب نداره( خوب ما خانوما سال‌هاست عقب نگه‌داشته شدیم و احتیاج داریم یه دور دیگه تاریخ رو اینبار به دست خودمون مکتوب کنیم. تاریخ هم جنسی و غیر جنسی نداره) اما وای به وقتی که یکی از آقایون وبلاگستان بنویسه با زنی همسن دخترش خوابیده و اندازه‌های ممه‌شو بگه و بگه آنال سکس کرده خود من موهاشو تک‌به تک می‌کنم(البته گر کچل نباشه) که ای نامرد نالوطی تو خجالت نمی‌کشی اینکارا رو می‌کنی و اصلا وبلاگ برای این کاراست؟. اما دخترا چون از اول دنیا مردسالاری بوده اشکال نداره...
مارو از اول تاریخ عقب نگه‌داشتن حالا میل به جلو رفتن داریم...

یه عده هم به دختران مذهبی پیشنهاد دادن حتما قبل از ازدواج آزمایش تفاهم‌ جنسی انجام بدن!
فهمیدیم که تفاهم جنسی گاهی مهم‌تر از تفاهم اخلاقی و فکریه!

خیلی چیزای دیگه هم می‌خوام بگم، که اگه ساعت پست کردنمو ببینید می‌فهمید چرا نمی‌نویسم.
برای اینکه از قافله عقب نمونم(که فکر کنم موندم) بر اساسش یه فیلمنامه می‌خوام بنویسم که یه سکانسشو اینجا می‌ذارم. (هر کی ازم کپی کنه الهی شاقولوس بگیره)

مراسم خواستگاری در یک خانواده سنتی مذهبی

روز/ داخلی / سالن پذیرایی منزل عروس خانوم/خانواده‌ی پسر و دختر روی میل‌های سالن پذیرایی نشستن. روی میز ، به‌جز میوه و شیرینی یک دسته گل گلایل – از همه رنگ- خودنمایی(!) می‌‌کنه.
دختر در حالیکه مواظبه چادر از رو سرش سر نخوره(البته زیرش مقنعه هم داره) خیلی محجوب میاد به همه چایی تعارف می‌کنه.
و می‌شینه. بعد از کمی چک و چانه‌ی خانواده‌ها سر تاریخ عقد و مهریه و.... پدر عروس می‌گه خوب... وقتشه که دختر و پسر یه ساعت برن تو اون اتاق و حرفاشونو بزنن ببینن تفاهم دارن یا نه. پیغمبر هم اینو حلال کرده.
همه موافقت می‌کنن و دختر و پسر با فاصله‌ مستحب وارد اتاق پهلویی می‌شن.

روز/ داخلی/ اتاق بغلی
پسر و دختر(که هر دو بلاگر بودن) تا وارد اتاق می‌شن تند و تند لباساشونو در میان و مشغول عملیات " آیا تفاهم داریم" می‌شن.

روز/ داخلی/ سالن پذیرایی
دختر و پسر عرق‌ریزون و هن‌هن‌کنون اما محجوب از اتاق کناری میان و می‌رن می‌شینن سرجاشون.
پدر دختر می‌پرسه: مبارکه؟
دختر در حالیکه چادرشو روی صورتش میاره و چشاش روی زمینو نگاه می‌کنه خیلی محجوب! می‌گه :
- با اجازه بزرگترا نه!
-همه می‌پرسن : چرا؟
- چون ما با هم تفاهم نداریم. من آنال و اورال دوست دارم اما اون سیستم از پشت و پهلو رو...

(برای بچه‌هایی که برای زبان‌آموزی میان به وبلاگ بگم که اینایی که گفتم یه چیزی در مایه‌های فرق شربت و قرص و آمپول و شیافه)
پدر و مادرای عروس داماد که سردرنیاوردن موضوع عدم تفاهم چیه در نهایت سادگی می‌گن: ئه!! حیف شد. اشکال نداره. ایشالله هر دوشون با یکی دیگه به تفاهم می‌رسن. مادر داماد می‌گه: من نمی‌دونم چرا پسر من هر روز می‌گه بریم یه جا خواستگاری و یه کاری کنید زودتر مارو به اتاق تفاهم بفرستید. مادر عروس هم می ‌گه اتفاقا دختر منم می‌گه تندتند خواستگار بیاد!
لینک در بالاترین

۱ نظر:

ناشناس گفت...

http://i27.tinypic.com/2h30lg0.jpg