شنبه، مرداد ۰۶، ۱۳۸۶

تذکر به بدحجاب‌‌ها از نوع گوهردشتی

1- ساعت 5 بعد از ظهر یک روز گرم آفتابی تصمیم گرفتیم از سه‌راه گوهردشت تا بالا، یعنی خیابان سیزدهم پیاده بریم. . کمتر کسی تو خیابون بود. مغازه‌دارهایی که ظهر رفته بودن خونه برای ناهار و چرت زدن، داشتن یکی یکی مغازه‌ها رو باز می‌کردن. خیابان اصلی گوهردشت به جز محل خرید،‌ محل رفت و آمد دختر پسرای جوون و خوش دک و پزه( اهــــم!). بهترین سینمای کرج در گوهردشته ( همچین می‌گم بهترین انگار چه خبره! کرج فقط دو تا سینما داره:)) یکیش هجرت دوسالنه در مبدأ ورودی کرج که محیطش زیاد جالب نیست و سینما ساویز سه‌سالنه در گوهردشت ). به وسطای راه رسیده بودیم که یواش یواش سر و کله‌ی دخترپسرایی که با هم راندوو(قرار ملاقات) داشتن پیدا شد.
ماشین گشت پلیس که رسید گفتم ای‌داد و بی‌داد. عیش پیاده‌روی‌مون منقص شد... و بدون اختیار نگاهم افتاد به صندل ولاک ناخن نارنجی‌ام . ودستم رفت به یقه‌ی خیلی بازم. همیشه زیرش تاپ که نا نیمه‌ی سینه میومد می‌پوشیدم ولی این‌دفعه چون عجله داشتم یادم رفته بود. هر چی هم دم کوتاه روسریم رو کشیدم دیدم سینه‌م رو نمی‌پوشونه.
اما با دیدن دامن‌های چین‌چین مایکرو‌ژوپ( کوتاه‌تر از مینی‌ژوپ! همه چیزو باید توضیح بدم؟:)‌ ) مانتوهای فوق تنگ و شال‌های نواری و موهای 70 رنگ جیغِ های‌لایتی زرد و قرمز و بنفش فهمیدم خلاف من زیاد سنگین نیست. تازه مگه اونا چند نفر بودن؟ چهار نفر. دوزن حدود چهل پنجاه ساله ی هیکلی، صورت‌های سبزه‌ی لک‌لکی، با چادر مقنعه‌ در صندلی عقب نشسته بودن و دو پلیس مرد سی، سی‌و پنج‌ساله در جلو. و هیچ ونی پشتشون نبود برای جمع‌آوری اراذل خوش‌لباس. بعید هم می‌دونستم کسی بین اون تا زن عقبی جا بشه. پس احتمالا دستگیری نیست. چیزی که توجهمو جلب کرد این بود که هر دو زن انگار که سردرد داشته باشن محکم سرشونو بین دستاشون فشار می‌دادن و قیافه‌شون عین دردکشیده‌ها بود...

خیابون خلوت بود و اگه به بهانه‌ای دیدن ویترین جلوی مغازه‌ای وایسی می‌تونی بیشتر خیابون رو زیر نظر داشته باشی. اولین قربانی یه دختر مانتوی سفید کوتاه تنگ بود که دم بافته‌ی موهاش از زیر شال بیرون بود و اون‌ور خیابون داشت با حالتی عاشقانه با تلفن حرف می‌زد. همین یک دقیقه پیش از جلوش رد شده بودیم و گونه‌های سرخ‌شده‌ از هیجانش توجهمو جلب کرده بود. خانم‌ها هر دو پیاده شدن و در دو طرفش قرار گرفتن. دختره تو باغ نبود. همه وایساده بودن تماشا می‌کردن( چه فضول‌هایی! من داشتم ویترین می‌دیدم و تماشا از نظر شرعی اشکالی نداشت:) ). یکی از زن‌ها گوشی رو از دست دختر گرفت. دختر هم برگشت ببینه کی جرأت کرده مزاحم خلوت با عشقش بشه و زور زد گوشی رو از دست زن درآورد و پشتشو به اونا کرد و دوباره مشغول حرف زدن شد.
نیش همه باز شد. مأمورین زن هم الکی خندیدن. فهمیدم که بهشون دستور دادن خشونت به خرج ندن.

این‌دفعه اون یکی گوشی رو از دستش درآورد و دوتایی مشغول ارشادش شدن. یکی دم موهاشو کشید آورد جلو صورتش یعنی ببین موهات حفاظ نداره! ، اون یکی سعی می‌کرد شالشو درست کنه. اما جلوشو که می‌‌کشید جلو از عقب کوتاه‌تر می‌شد. عقب رو که می‌پوشوند از جلو بی‌حجاب می‌شد. بساطی بود. مردم هم جمع شده بودن و انگار فیلم کمدی می‌بینن می‌خندیدن. زن اولی دستشو گذاشت رو شونه‌های دختر و کمی نصیحش کرد و راهیش کرد بره...
مردهای مأمور هم از بین پسرایی که جمع شده بودن می‌رفتن سراغ ژیگول‌ترا، مو قشنگ‌ترا، آستین‌کوتاه‌ترا، سگک کمربند گنده‌ترا. اول دست می‌دادن و بعد با خوشرویی تذکر می‌دادن.
بعضی از دخترا تا از دور می‌دیدن ماشین مأمورا وایساده از ترس برمی‌‌گشتن و می‌دویدن برعکس مسیر اصلیشون. اما پسرها شجاع‌تر بودن. می‌زدن به دل هیجان.
از اون به بعد دیگه کمتر پیاده می‌شدن. همین‌طور سوار ماشین از وسط خیابون می‌رفتن بالا و پایین و کنترل از راه دور می‌کردن. بوق می‌زدن و از همونجا با داد ارشاد می‌کردن یا علامت می‌دادن که پسر یا دخترا برن جلو و سهمیه‌ی ارشادشون رو بگیرن. نگاه هم نمی‌کردن خیابون بعضی جاها یک‌طرفه می‌شه و خودشون دارن کار غیر قانونی می‌کنن.
بین راه حواسم جلب شد به دو پسری که جلوی ما راه می‌رفتن. تقریبا تمام مظاهر فسادو با خودشون داشتن. شلوارهای لی پاره‌پاره. بلوز‌های قرمز عکس‌دار کوتاه و تنگ عکس‌دار. موهای بلند لخت، عینک آفتابی مد روز و گردنبند و کمربند سگک گنده. داشتن با هم پچ‌پچ می‌کردن و می‌خندیدن و مسیر ماشین گشت رو هم زیر نظر داشتن.
همین‌که ماشین گشت نزدیک شد، اینا پیش دستی کردن و پریدن جلو ماشین.( ماهم از روی کنجکاوی وایسادیم ببینیم چه نقشه‌ای چیدن!) با دست ماشینو نگه داشتن. آقایون مأمور هر دو از ماشین پیاده شدن.(حالا ماشین وسط خیابون بود و راه رو بند آورده بودن. مردم هم جمع شدن ببینن موضوع چیه که خود قربانی اومده جلو) این دو پسر با مأمورا دست گرمی دادن(از اون دستایی که با دوست صمیمی می‌دن . اول بالا میارن و با یه ضربه و بعد دست می‌دن) مأمورا هم گیج و ویج ملعبه‌ی دست اینا شده بودن!
بعد پسرا با معصومیت ساختگی گفتن سرکار می‌شه بگید ما باید چه‌جوری لباس بپوشیم؟ الان ما چه عیبی داریم؟
مأمورا با خوش‌رویی شروع کردن به توضیح.
- پیرهن مردونه‌ی گشاد، دکمه‌ی بالا بسته. شلوار گشاد. رنگ سنگین. عکس روی لباس نباشه و کفش ساده و...
یکی از پسرا گفت من درست متوجه نمی‌شم. می‌شه یه نمونه‌شو تو جمعیت نشونم بدین!
هر دو مأمور شروع کردن با چشم میون جمعیت گشتن. مأمورین زن هم برای کمک از همون توی ماشین چشماشون می‌گشت دنبال یه بسیجی مسیجی چیزی... برای محض نمونه حتی یک نفر اینطوری لباس نپوشیده بود. ناچار مأمور مرد به لباس خودش اشاره کرد. آهان آستین این‌طوری و ...
- ئه، سرکار این که لباس فرمه! یعنی لباس فرم پلیس بپوشیم؟ جرم نیست؟
- نه! گفتم مثل این، نه خودِ این...
پسرها ول‌کن نبودن.
کفشمون شبیه کدوم باشه؟ پیرهن چه شکلی بپوشیم؟ گفتید شلوارمون شبیه کدوم‌یکی از اینا باشه؟
پلیس‌ها نگاهشون می‌رفت به کفشا، بلوزا، شلوارها و تا میومدن جواب بدن پسرا سوال دیگه‌ای می‌کردن.
ملت هم د ِ بخند! گفتم الان می‌فهمن فیلمشون کردن. اما خوشبختانه یا احمق بودن یا خودشونو زده بودن به اون راه.
بعد از چند دقیقه پسرها گفتن ما که آخرش درست نفهمیدیم اما خیلی ممنون. یکی از مأمورا گفت خیلی خوشم اومد که تصمیم گرفتید عوض شید و اینقدر پویا هستید که می‌آیید سوال می‌کنید لباس مناسب چه‌طوریه و.. مرحبا، آفرین... و دونفری یه سخن‌رانی کوتاه همون‌جا کردن.
پسرها باز دست گرمی دادن و به چهار تا ماچ تفکی چسبوندن به صورت مأمورا و راه افتادن. ما هم. تا وقتی راهشون با ما یکی بود می‌دیدیم قهقه می‌خندن به ریش مأمورا که چه‌جوری فیلمشون کردن(البته اونا کلمه‌ی دیگری به کار می‌بردن).
پ.ن.
شاید دلیل نگرفتن بد‌حجاب‌ها نبود زندان کافی باشه. کرج چهار زندان بزرگ داره که همه پرن.
شاید دستور داشتن خوش‌اخلاق باشن.
و شاید علت سردرد و ناراحتی اولیه خانم‌های مأمور از همین بوده... آخه خوش‌اخلاقی با مزاج بعضیا سازگار نیست..

2- از جلو مسجد که رد شدیم فهمدیم چرا هیچ بسیجی تو خیابون نیست. با خوندن تابلوی دم در مسجد متوجه شدیم همه‌شون جمع بودن اونجا برای اعتکاف! پسری بعد از خوندن تابلو گفت :
- اعتکاف راهیست برای تِیکاف به سوی خداوند.

3- این روز پدر یا مادر بیشتر روز مغازه‌دارا و بنجل‌فروشاست تا خود پدر مادر.
روی تموم لوازم خونگی فروش‌های گوهردشت نوشته بود "روز پدر کادو یادت نره". حالا چی داشت؟ پلوپز و ماشین لباسشویی و ماشین ظرفشویی.
اون یکی بنشن می‌فروخت و نوشته بود: بهترین عدس و لپه و برنج برای روز پدر رسید!
کیف و کمربندفروشا که عروسی‌شون بود." پدر بدون کیف و کمربند پدر واقعی نیست!"
خواستم زیرش بنویسم بخصوص اونایی که با کمربند بچه‌شونو سیاه می‌کنن!
ایش!!!مردم اصلا سلیقه ندارن. من برای بابام یه جفت دستکش ظرفشویی ایکس لارج صورتی خریدم. همیشه مامانم باهاش دعوا داره چرا دستکششو می‌پوشه و پاره‌ش می‌کنه! به این ترتیب از یه فاجعه‌ی طلاقی جلوگیری کردم.

4- اولین باز بود کادوی روز پدر می‌خریدم:) بابام وقتی کادو رو گرفت. باز نکرده گفت چرا این روز؟ مگه روز جهانی مرد نداریم؟ گفتم روز جهانی پدر داریم اما مرد نداریم؟ گفت اهه... پس چرا شماها روز جهانی زن دارید، روز مادر خارجی دارید، روز مادر طاغوتی دارید، روز مادر یاقوتی هم که بعد از انقلاب اضافه شده... برای همه این روزها باید کادو بگیرم . تازه در جهان مقدار پولی که برای گرفتن کادوی زنان صرف می‌شه چند برابر کادوهای آقایونه. اینجا دیگه کادو رو باز کرد. فکر کنم از خوشحالی بود که غش‌غش خندید!

5- ادامه داره...

6- آذر فخر عزیز در کامنت 84 شعری از شاملو در نظرخواهی نوشته که اینجا می‌گذارمش:
برای داشجويان و جوانان در بندمان که دارند شکنجه ميشوند:
اخر بازی
فغان که سرگذشت ما
سرود بی اعتقاد سربازان تو بود
که از فتح قلعه روسپيان
باز می امدند
باش تا نفرين دوزخ از تو چه سازد
که مادران سياهپوش
داغداران زيباترين فرزندان افتاب و باد
هنوز از سجاده ها
سر بر نگرفته اند...

7- شعر زیبای دیگری از کامنت شماره 87
مرثیه‌ای برای دانشجویان:
آنگاه که موهایمان
تار به تار
غمگینانه
سپید می‌شوند
بجاست
که تاری بسازیم
از سپید موهایمان
و با نوایی محزون
ینوازیم
در سوگ
سیاوش‌هایمان...

8- مدیار در وبلاگ قمار عاشقانه از دانشجویان زندانی می‌نویسد...

9- تا رهایی دانشجویان دربند...

10- کمیته‌ی دانشجویی گزارشگران حقوق بشر...
z8un.com

هیچ نظری موجود نیست: