1- کشته شدیم و مردیم از بس تلویزیون شب یلدا رو با عید قربان ترکیب کرد و باعث شد تیتر پست قبلی بشه شب قربان.
2- تیتر پست قبلی رو که نوشتم یهو کاری برام پیش اومد. گفتم یه چرتو پرتی بنویسم و برم تا اونایی که در نظرخواهی پست اسبق مشغول چت بودن جاشون بازتر شه. فکر میکردم طبق معمول وبلاگم پینگ نمیشه و کسی دیگه نمیاد. حالا اومدم و میبینم اینهمه قبلا مطالب مهم مهم (!) نوشتم و پینگ نشدم حالا عدل اومدم سر همین پست مورد عنایت بلاگ رولینگ قرار گرفتم:) عیب نداره، شما که غریبه نیستید... زیاد که فکر کنی میبینی چندان هم با پستهای قبلیم و پستهای بعضیها فرقی نداره...
در واقع به نظر خودم اومد دارم شوخی میکنم با اونایی که به زور میخوان یه مطلب شمارهدار عین من بنویسن. غافل از اینکه هر شمارهی من کلی حرف توش هست(!) و کار هر بز نیست خرمن کوفتن:))) به جان شما!
3- شب یلدا که گذشت، امیدوارم بهتون خوش گذشته باشه. یکی از زیباترین جملههایی که در جواب تبریک شب یلدام گرفتم این جمله بود:
"اميد كه شب يلداي اين وطن روزي بهآخر برسد و زندگي چنان كه شايسته ي ماست آغاز شود."
ما از حافظ سوال کردیم اونم یه همچین جوابی بهمون داد. غزلشو پیدا کردم اینجا مینویسمش.
4- یکی از همسایههای ما رفته حج تمتع. میدونید از امشب اولین کاروانهای ملت جدیدالحاجیشده میرسه.
همسایهها تو جلسهی ماهیانه تصمیم گرفتن از شارژ ماهیانه براش پلاکارد بخرن و بزنن سردر ساختمون.
آقا، من اونجا روم نشد مخالفت کنم. اما اینجا هوار میکنم آهای.... من یک قطره خونم هم راضی نیست! مگه من رفتم دبی کسی برام پلاکارد زد؟
یا وقتی برگشتم کسی جلوم اسفند دود کرد و گوسفند کشت؟
حالا پلاکارد هم میزنید اقلا یه جملهی زیبایی(با طنز باشه بهتره، یه جملههای به نظرم رسید نوشتم بعد پاکش کردم از ترس بعضیا:) ) بنویسید که تازگی داشته باشه نه این پارچه فسفری جیغای جدید که جملههای کلیشهای مسخره روش نوشته و فقط جای اسم خالیه!
وای.... حالا باید تا مدتی پشتچشم نازک کردن این همسایه جدیدالحاجیشده رو تحمل کنیم که فکر میکنه لابد پخی شده و چیزی بیشتر از ما داره و حتم دارم حداقل تا یکسال با حجاب میشه!
من تاحالا کسی رو ندیدم حج بره و اخلاقش بهتر از قبل بشه!
5- در گذرگاهی
پُر از خیزاب ها...پُر از تالاب ها...پُر از افسوس ها...و
پرُ از دستان گرم...سر شار از مهربانی های سبز...
پُر از کینه... پُر از درد...و صدائی که می آید ز دور...و
می گوید...
آه...نمی دانم چرا مفهوم نیست....
گذرگاه مخصوص دیماه منتشر شد....
6- دیدن این ویدئوی زیبا، آواز کردی شهرام ناظری با ارکستر جکناواریان چه حالی میده....
لینکشو در وبلاگ آزاد نویس پیداکردم که متن شعرش رو هم نوشته...
7- وبلاگ آنا ماریا رو هم دوست دارم....
8- احمدینژاد جان، من هم شیرم را حلالت نمیکنم...
چرا هر روز قیمت شیر رو میبری بالا مرتیکه!
ساسان آقایی هم که برای سفر حجات حلالت نکرد... وضعت خیلی خرابه ها...
9- یکی از دوستان برادر بزرگ قیصر امینپور که قبلا در دزفول در همسایگی اونا زندگی میکرده، تعریف میکرد: قیصر وقتی دبیرستان درس میخوند دیوارهای خونهشونو پر کرده بود از نقاشیهاش که بیشترش چهرهی زنان هنرپیشهی هندی بود... فکر نکنید دارم بدیشو میگم. اتفاقا همین که قیصر امینپور مثل بقیهی جوونها رفتار میکرده و تافته جدا بافته نبوده دوستداشتنیتر و مردمیترش میکنه.
10- دیروز خیلی دوندگی داشتم. هزار جا باید میرفتم. و بیشتر هم جاهای شلوغ پلوغ.
منتظر خبر مهمی هم با اساماس بودم. تا بوق اس ام اس رو میشنیدم، هر جا که بودم، مثلا جلوی باجهی بانک، هولهولکی از کیفم بیرون میآوردم(حالا ببین از کیفم باید جند ورق کاغذ و کیف و دستکش و لیوان و دستمال و خودکار و... درمیآوردم تا به تلفنم برسم... . جیب میب هم نداشتم بذارمش توش... بندش رو هم نبسته بودم که بندازم به گردنم) میخوندم: بانک اقصاد نوین بزرگترین شبکه شعب بانکهای خصوصی کشور.
زیر لب فحشی میدادم و زیر نگاه متعحب صندوقدار و غرغر پشتسریها موبایل رو در کیفم میگذاشتم و...
نیم ساعت بعد وقتی به زور وارد اتاق رئیس ادارهای شدم و نوبت به من رسیده ناگهان باز صدای زنگ اسام اس.هولهولکی آت و آشغالهای کیفمو پرت میکنم روی میز رئیس اداره و موبایل رو روشن میکنم:
برندگان اینترنت هوشمند توجه بفرمایید...
آخه بابام اینترنت هوشمند داره که ببره یا مامانم؟
یکربع بعد دارن دم در یه اداره بازرسیم میکنن. زن کیفگرد: موبایل همراهته بده دست من.
من: نه همرام نیست گذاشتم خونه. یهو صدای زنگ اساماسش مثل ... ناغافل بلند میشه.
من با قیافهی معصومانه: ئه... تو کیفمه... دنبال موبایل میگردم که ایندفعه مخصوصا گذاشتم تو جیب مخفی که خانم کیفگرد نبینه، و مثلا پیداش میکنم.
اسام اس: بانک سامان بانک همهی شما!
زیر لب میگم درد بگیری مرض بگیری. سامان کجا بانک منه؟
و همینطور بود که اساماسهای سرگردان میرسید و از اساماسی که منتظرش بودم خبری نبود...
من میدونم که بیشتر شرکتها حتی کاندیداهای انتخابات پولی به مخابرات(یادم رفته اسم شرکت مسئول موبایلها رو) میدن مثلا یک میلیون تومن، پونصدهزار تومن یا حتی صد هزار تومن و قراردادی با مخابرات میبندن که به مقدار پولشون برای ملت بدبخت اساماس ناخواسته بفرسته! ماچه گناهی کردیم؟ من باید از مسئولش غرامت بگیرم که اینقدر برای من تولید اضطراب میکنه!
12- خیلی خستهم. بقیهش برای بعدا.... حتی غلطگیری
13- دیدید بعد از پست این مطلب هم پینگ نشدم!
سهشنبه، دی ۰۴، ۱۳۸۶
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر