پنجشنبه، شهریور ۲۲، ۱۳۸۶

یک اتفاق عجیب

1- امروز به طور تصادفی رفتم به یه قصابی که تاحالا ازش گوشت نخریده بودم. هنوز نگفته بودم چی می‌خوام و چقدر می‌خوام که ناگهان خشکم زد. تابلوی مداد رنگی روی دیوار خیلی برام آشنا اومد.
خدای من، کار من بود با امضای خودم با تاریخ چند سال پیش:))
با تته پته گفتم این مال منه. ایناهاش.. اینم اسممه... قصابه یه خورده جا خورد و ساطور به دست گفت حالا هست! فرمایش؟
گفتم: هی‌هی‌هیچ‌چی! دو کیلو گوساله‌ی بدون چربی. و تموم مدتی که گوشتم رو حاضر می‌‌کرد زیر چشمی به نقاشیم نگاه کردم. و به خودم افتخار کردم:) به‌خدا من حیف شده‌م تو این مملکت!
موقع بیرون اومدن با دمم گردو می‌شکستم. درسته اول رو دیوار قصابیه، اما بعد ممکنه برسه به مرغ‌فروشی، بعد به میوه‌فروشی و بعد مثلا رو دیوار دستشویی یه مسجد... شاید یه روزی نقاشیم رفت رو دیوار خونه‌ی شما... آقا، این مداد رنگیام کجاست؟
(هر چی فکر کردم نقاشیم چطوری به دست آقای قصاب افتاده عقلم به جایی نرسید. ممکنه سی‌با انداختتشون تو آشغالی و گربه کیسه‌زباله رو پاره کرده و باد شبانگاهی برده‌تش دم مغازه یارو و اونم دلش سوخته و قابش کرده... شاید هم دزد اومده می‌دونسته چی تو خونه‌ی ما باارزشه:) از خود قصاب هم با اون چشمای خون‌گرفته و سبیل‌های از بناگوش دررفته نتونستم بپرسم. تازه ممکن بود خیلی پیگیر شم تابلو رو پرت کنه تو جوب بگه برو بابا، مال خودت. و مردم محروم بمونن از این اثر بی‌بدیل)

2- این آقا امید ما یه نظرسنجی در مورد تلویزیون فارسی بی‌بی‌سی داره که باید فوری تحویلش بده.
شماهام که می‌دونم عاشق کمک به محققین و مخترعین و مکتشفین هستید. پس آستین‌ها رو بالا بزنین(نزدین هم نزدین بی‌آستین و باآستین قبوله) و به چند سوال جواب بدین.
(امید جان، یه بار اومدم نوشته‌هامون شماره گذاری نکنم ها....)

هیچ نظری موجود نیست: