دوشنبه، تیر ۰۴، ۱۳۸۶

خوب آدم قاطی می‌کنه...شهادت... ماه رمضون...

1- روز شهادت فاطمه‌ی‌ زهرا(اون شهادت دومیه که همه جا تعطیله) با ماشین جایی می‌رفتم.
در حین رانندگی داشتم یکی از آهنگ‌های پسر حبیب رو( فکر کنم اسمش محمده) با صدای بلندگوش می‌کردم. خیلی غر زده بودم به داداشم که اینا چیه برام ریختی رو سی‌دی. اما اون‌روز دیدم ای... بد مزه نمی‌ده! بخصوص که خیابون خلوت باشه و تو هوای گرم روسریتم از سرت افتاده باشه و بگازی و آدامس گنده‌ای که تو دهنته هی باد کنی و بترکونی.
نفهمیدم سر چهارراه فرعی خلوت پلیس از کجا سبز شد و دستور ایست داد؟
من قاطی کرده بودم. برای این چهارراه چراغ گذاشته بودن و من نفهمیده بودم؟
نه، نه، سرعتم خیلی زیاده...
صدای آهنگم بلند بود؟
وای... برای روسری که رو شونه‌هام افتاده؟
نکنه فکر کرده این ماشین دزدیه و یا گواهینامه ندارم و مدارکمو می‌خواد ببینه!
یهو آدامس باد‌ کرده‌ام ترکید!
آخ آخ... فهمیدم... آدامس... الان چه روزیه؟ تعطیلیه! یه عده سیاه پوشیدن... یادم رفته بود.

در حالیکه محکم زدم رو ترمز و سعی کردم تندتند با دهن و زبون آدامسمو از حالت ترکیدگی به حالت گرد و قلمبه درآرم و گوشه‌ی لپم مخفی کنم نفهمیدم چی شد قورتش دادم. نفسم گرفته بود...
پلیسه اومد جلو با خنده گفت:
شهادته، صدای ضبطتتو کم کن! ماه رمضون نیست که آدامستو قورت می‌دی!
در ضمن روسری‌تم افتاده. من عین بز نگاهش می‌کردم و دست چپم رفت روسری‌مو بالا بیاره و دست راستم هول‌هولکی رفت سراغ کیف که مدارک ازش در بیارم..
گفت نمی‌خواد چیزی نشون بدی. یواش برو حواستم جمع کن.
فکر کنم دلش برام سوخت قاطی کردم. . شایدم برگ جریمه همراش نبود...

2- نشریه‌ی ادبی گذرگاه تیرماه منتشر شد...

3- گرفتن کلی سوغاتی خوب از دو دوست خیلی عزیز چقدر مزه داره:))

4- مژده...فردا یه نمایشنامه‌ی زیبا از ولگرد...


5- اس‌ام‌اس‌های رعد آسا!
ساعت یازده و نیم صبح یه کار فوری با سی‌با داشتم. هر چی زنگ می‌زدم به موبایلش یا خط نمی‌داد، یا یکی می‌گفت این شماره موقتا قطع می‌باشد، یا می‌گفت نو ریسپانس تو پیجینگ و ازین حرفا... اس‌ام‌اس هم زدم که فوری باهام تماس بگیره که باز خبری نشد. بالاخره بعد از یک‌ربع تلاش مداوم و مستمر باهاش حرف زدم. گفت یکی دو باره شماره‌م ‌افتاده براش و یه اس‌ام‌اس برام فرستاده که چیکار دارم؟
این گذشت تا دم صبح که داشتم وبلاگمو آپدیت می‌کردم. یهو صدای بوق اس‌ام‌اس موبایلم بلند شد. سی‌با از خواب پرید و کمی عصبانی گفت(یه کم بلند) آخه این‌وقت صبح(4 صبح) کدوم آدمی(!) اس‌ام اس می‌فرسته؟
موبایلم هم که قربونش برم همیشه تو کیفم گمه. از بین خرت و پرت‌ها پیداش کردم.
و دیدم اس‌ام‌اس خود سی‌باست که نوشته چیکار داری؟ اس‌ام‌اس‌ش از ساعت یازده و نیم صبح تو راه بوده و الحمدالله دم صبح به سلامت رسیده!
یعنی 16 ساعت توراه بوده. گفتم غیرتی نشو عزیزم،‌ اس‌ام‌اس خودته!
حالا فلسفه‌ی گرفتن اس‌ام اس‌های تبلیغی بانکها رو دو سه نصف شب می‌فهمم!
لازم به ذکر است که اس‌ام‌اس من هنوز به دست سی‌با نرسیده:) شاید یازده و نیم صبح فردا...

http://z8un.com/archives/2007_06.html#001968

نظر‌ها

هیچ نظری موجود نیست: