سه‌شنبه، بهمن ۱۱، ۱۳۸۴

طفلکی مرد مظلوم!

1- و چهره‌ی شگفت
آنسوی دریچه به من گفت
حق با کیست که می‌بیند
من مثل حس گمشدگی وحشت‌آورم
اما خدای من
آیا چگونه می‌شود از من ترسید؟
من، من که هیچ‌گاه
جز بادبادکی سبک و ولگرد
بر پشت‌بامهای مه‌آلود آسمان
چیزی نبوده‌ام...
(فروغ فرخزاد)

2- روزنامه‌ی ایران، شنبه 8 بهمن، صفحه‌ی 12. داستان واقعی زندگی یک مرد ستم‌دیده:
سهراب بعد از ازدواج با شهین احساس خوشبختی می‌کرد.( حالا چرا؟ عرض می‌کنم!) سهراب از صبح‌زود تا آخر شب سرکار بود و وقتی برمی‌گشت زنش را نمی‌دید!(عجب خوشبختی‌یی!) چون زنش‌هم سرش به کار خودش بود.(از صبح‌تا شب کار خانه می‌کرد و بعد، از خستگی به خواب می‌رفت.) مرد تمام دلخوشی‌اش زن و زندگی‌اش بود و زن هم از اینکه شوهری زحمتکش دارد خوشحال بود.
( خوب تا اینجای داستان مثلا اوج لذت این زندگی زناشویی را می‌بینیم و قرار است طی ماجراهای جنایی٬ این زوج به حضیض ذلت برسند!)
چند سال به همین منوال می‌گذرد تا اینکه روزی زن پیش شوهرش گله می‌کند: سهراب جان من در خانه حوصله‌ام سر می‌رود!(چه عجب!)
شوهر می‌رود با همکارانش مشورت می‌کند(حتما هم همکاران مردش). یکی‌شان می گوید: زن من اسمش را در کلاس ورزش نوشته و با روزی 2 ساعت ورزش سرش گرم شده. تو هم این کار را بکن.
مرد همین کار را می‌کند. زن به کلاس ورزش می‌رود.
بدبختی از وقتی آغاز می شود که زن با رفتن به این کلاس‌ها روز به روز احساس نشاط و شادابی بیشتری می‌کند.(وای... چه جسارتا).
زن به همین بسنده نمی‌کند و کم‌کم دوستانی از کلاس ورزش برمی‌گزیند.( چه پر رو!)
زن وقاحت را به آنجا می رساند که گاهی به منزل دوستانش هم می رود.( ای بی‌شرم)
اختلاف میان شهین و سهراب در می‌گیرد. مرد از زن می‌خواهد مثل سابق خانه بماند و به کار خانه بپردازد. زن به او می‌گوید او دیگر برده و کلفت او نیست.
سهراب با لوطی‌گری چند روز دندان روی جگر می‌گذارد و با او حرف نمی‌زند شاید متوجه زشتی کارش بشود. اما زن خیره‌سر متوجه نمی‌شود و باز به کلاس ورزش می‌رود.( کلاس ورزش معمولا هفته‌ای سه‌روز و هر با یک ساعت است. با رفت و آمد ممکن‌است دوساعت بشود. یعنی هفته‌ای شش ساعت)
سهراب با او درگیر می شود( بخوان کتک‌های مفصلی به او می‌زند. آخر می‌گویند زن و الاغ هر دو با ترکه آدم می‌شوند). ولی مرغ شهین خانم یک‌پا بیشتر ندارد.
بالاخره شهین از دست کتک‌های شوهر مهربانش به خانه‌ی پدرش پناهنده می‌شود.( بی‌خود نمی‌گن کلاس ورزش زن را جلف می‌کند) شوهر بدبخت که دستش از کتک زدن زن درد می‌کند به دادگاه شکایت می‌کند و می‌گوید زنش تمکین نمی‌کند. قاضی حکم به تمکین می‌کند.
مرد پیروز‌مندانه با حکم به خانه‌ی پدر‌زن می‌رود.( به جان شما این کلمه‌ی پیروزمندانه در متن است). پدرزن می‌گوید شهین به خانه‌ مشترکتان رفته. مرد پرواز می‌کند و با گل و شیرینی می‌رود خانه. (بیچاره فکر می‌کند حکم تمکین، زن را آدم می‌کند) اما زن هنوز کلاس ورزش می‌خواهد(ای‌بابا. پینوکیو در آخر داستان آدم شد و تو نشدی؟). دوباره دعوا و عصبانیت مرد و نوازش با مشت و لگد. شهین خانم لوس ننر دوباره قهر می‌کند می‌رود خانه‌ی پدرش.
مرد با مظلومیت:
- آقای قاضی چکار کنم؟(چلچاره!) یک هفته‌ای آمد و زندگی کرد ولی دوباره رفت. نمی‌دانم مشکلش چیست(واقعا؟). هیچ حرفی نمی‌زند( حتی زیر کتک آخ هم نمی‌گوید)و هیچ دلیلی برای ترک خانه ندارد.
توضیح روزنامه‌نگار:
مرد مانده بود که قانون چه حمایتی از او می کند. آیا می‌تواند دوباره حکم عدم تمکین بگیرد؟
حالا معاون رئیس کل دادگستری استان تهران که معاون دادگاه خانواده هم هست جریان را بررسی می‌کند. او خودش زن است. زنی با چادر و مقنعه.
- در شرع مقدس اسلام تکالیف و مسئولیت زوجین در مقابل یکدیگر مشخص است. یعنی مرد مکلف است که معیشت خانواده را تأمین کند و زن مکلف است هر جا همسرش تعیین می‌کند زندگی کند و اگر زنی از ادای وظایف زوجیت امتناع کند و تمکین نکند " ناشزه" محسوب می‌شود. مرد می تواند نفقه ندهد و...
تا وقتی معاون دادگاه‌های خانواده کشور ما امثال خانم مهین‌دخت داوودی باشند اوضاع زنان بر همین منوال است...


۳- همشهری جوان. شماره‌ی 34. شهریور 84.
محمد‌حسین جعفریان مطلبی درباره‌ی خاطراتش با احمدشاه مسعود نوشته:
- "مهم‌ترین هدیه‌ی من برای احمدشاه مسعود دوشماره از مجله‌ی مهر بود. شماره‌هایی که خودم در آن‌ها خاطراتی که از این فرمانده‌ی اسطوره‌ای افغان نوشته‌بودم.
هنگام تقدیم این دوشماره مردد بودم. بیشتر برای اینکه مبادا احمدشاه مسعود پس از تماشا و مطالعه‌ی خاطره‌ی مربوط به خودش دیگر صفحات مجله را هم تورق کند. و احیانا بخواند.
درست قبل از مطالب من، دوصفحه، کیپ تا کیپ، پر شده بود از مزخرفات سید ابراهیم نبوی جوک‌های رنگارنگ و حکایات مسخره‌ی سرکاری..."
( من کاری به نوشته‌های نبوی ندارم. اما آقای جعفریان خوشت میاد آقای نبوی هم جایی بنویسه که " می‌خواستم مجله را به مثلا... هادی خرسندی هدیه بدم می‌ترسیدم خزعبلات محمد‌حسین جعفریان هم ببیند." ؟)
آخر از کی نوشته‌های یک شخص را به حساب شخص دیگر گذاشته‌اند که این بار دوم باشد؟ تازه حوزه‌ی نوشتاری شما با یک طنزنویس مسلمه که فرق می‌کنه.
(حالا بقیه‌ش رو بخونید) تا اینجای نوشته می‌شود حس کرد که مثلا جعفریان آن‌موقع این احساس را داشته و حالا فهمیده که اشتباه کرده. اما نه. در ادامه می نویسد:
- " دورتا دور مجلس ژنرال‌ها و فرماندهان زیر دست مسعود سبیل به سبیل نشسته بودند جز خود او نسخه‌ی دیگری از مجله نیز دست یکی از مشاورانش به نام ملاقربان بود. او آدم باسواد و چیزفهمی بود(خدا رو شکر) آرام آرام داشت مجله را ورق می‌زد. امیدوار بودم اگر مشکلی پیش بیاید( مثلا زبانم لال مقاله‌ی نبوی را بخواند و بخواهد گردنم را بزند) برای ملاقربان توضیح بژبدهم که: این یک نشریه‌ی ویزژه و یک نوع روزنامه‌نگاری مخصوص عده‌ ای از جوانان ایران است..."
" برخلاف تصور من احمدشاه مسعود هشیارتر از آن بود که وقتش را صرف این خزعبلات کند(خاک بر سرم. تو تصور می‌کردی احمدشاه مسعود هشیار نیست...وای وای) چند سطری از مطلب اصلی( به مطلب خودش می‌گوید اصلی!) را خواند. بعد مجله را بست و...
روی جلد یکی از مجله‌هایی که به احمدشاه مسعود تقدیم کردم تصویر مردی بود که در قهوه‌خانه مشغول قلیان کشیدن بود. مرده‌شور این میرفتاح را ببرد با این سلیقه‌اش در انتخاب روی جلد..."
سرتاسر نوشته‌ی آقای جعفریان پر بود از کلمات چاپلوسانه و خود بزرگ‌بینی.
آقای جان‌نثار عزیز اگر این مجله و نویسندگانش آنقدر از شما کوچکترند که دیدن مقاله و عکس‌هایشان باعث آبروریزی‌تان است -تعجب می‌کنم- چرا در آن می‌نویسید؟
آخر نوشته با افتخار توضیح می‌دهد که روزی در سرما و باران رفته پنچری ماشینش را بگیرد و کارگر افغانی که سردش بود امتناع می‌‌کند. او هم عکس خودش و احمد‌شاه مسعود را در‌می‌آورد نشان می‌دهد. کارگر افغانی پنچری ماشینش را بدون گرفتن حق‌ الزحمه‌ای می‌گیرد.
بیچاره احمدشاه مسعود...

4- بدترین قسمت‌های شب‌های برره قسمت‌هایِ زوری اون بید!
یعنی قسمت‌هایی که به سفارش آقای ضرغامی نوشته شده!
چند شب پیش مثلا خواسته بود ماجرای اسرائیل و فلسطین رو نشون بده.
مردی به نام مهندس"موشه" به برره میاد و زمین‌های روستایی‌های ساده‌دل رو یکی یکی می‌خره. این قسمتش خیلی مسخره و بی‌مزه و بی‌سر وته بود. در جایی مردم اسم " موشه" را مسخره می‌کنن. می‌گن آقا موشه و گربه‌هه و تام و جری و... همه می‌دونن که موشه یعنی موسی( پیغمبر یهودی‌ها) مثلا موشه‌کاساب همون موسی‌قصاب یزدی خودمونه. خوب حالا اگه کسی اسم پیغمبر مسلمون‌ها رو مسخره کنه برخورد امثال ضرغامی‌ها باهاشون چه‌جوریه؟کفن می‌پوشن و می‌ریزن تو خیابونا:)

5- برای دوستی دنبال کتاب "بودیسم" نوشته‌ی راهول می‌گشتم که پیداش کردم. قبل از رسوندن به دستش چند صفحه‌ایش رو خوندم. کنجکاو بودم بدونم چرا یه عده این‌قدر به آیین بودا علاقه‌مند شدن. بعضی تعالیمشون برام جالب بود.
یکی از فرمان‌های امپراتور بزرگ بودایی که در قرن سوم پیش از میلاد زندگی می کرده از روی سنگ‌نوشته‌ای که هنوز هم خواناست، در صفحه‌ی 18 کتاب نوشته شده:

" نباید تنها مذهب خود را محترم داشت و مذاهب دیگران را محکوم کرد. بلکه باید آنها را نیز محترم داشت.( برعکس دین‌های دیگه که می‌گن دین ما بهترینه.) انسان با این طرز رفتار به عظمت مذهب خود یاری می‌دهد و به مذاهب دیگران خدمت می‌کند. با رفتاری خلاف این، انسان گور مذهب خود را می‌کند و به مذاهب دیگران بدی می‌کند. کسی که به مذهب خود احترام می‌گذارد و مذاهب دیگران را رد می‌کند آنرا ظاهرا من‌باب تقدیس مذهب خود انجام می‌دهد در حالی‌که فکر می‌کند من مذهب خود را تجلیل می‌کنم. ولی برعکس با چنین رفتاری به شدت به آن آسیب می‌رساند. پسندیده است که همه به طرز فکر مذاهب دیگر گوش فرا دهند و بخواهند که گوش فرادهند."
نویسنده یعنی راهول اضافه کرده:
" این روح تفاهم عالی امروز نه تنها باید در مورد طرز تفکرهای مذهبی رعایت شود بلکه باید آن‌را در مورد طرز تفکرهای ملی،‌ سیاسی، اجتماعی و اقتصادی نیز به‌کار بندند.
این تساهل و مدارا از آغاز یکی از گرامی‌ترین ایدآل‌های فرهنگ و مدنیت بودایی بوده است. به این جهت حتی به یک مورد کشتار مذهبی و به یک قطره خون که به خاطر ضدیت اشخاص با آیین بودا یا به خاطر تبلیغ آن در جریان یکی تاریخ طولانی دوهزار و پانصد ساله ریخته شده باشد برنمی‌خوریم."


---------------

پ.ن.
۶- اعلام اعتصاب برای روز چهاردهم بهمن...
بنا به آخرین ییانیه ای که توسط خانواده هاى زندانيان و اعضاى و فعالين شركت واحد اتوبوس رانى تهران و حومه صادر شده است از تمامی کارگران و کارکنان شرکت واحد اتوبوس رانی خواسته شده است که در روز جمعه 14 بهمن ماه در سر کار های خود حاضر نشوند.

۷- دنتیست برای آزادی گنجی روزشمار ساخته.

۱ نظر:

ناشناس گفت...

be nazare man zeitoon aghideye khasi dar morede eslam nadade va az matlabi ke dar morede mazhabeboodaii khonde khoshesh oomade, har ki ba har mazhab va marami ta vaghti ke be nazarate baghiye ehteram bezare nazaresh bayad mohtaram shenakhte beshe,
dar morede mardha ham har haii ye hooii dare,har chizi ke mahdood beshe kharabi bar miare vaghti gharnha zan ro be onvane vasile hesab koni bayad montazere chizhaii kheili bishtar az be ejra gozashtane mehrie bashim.