پنجشنبه، مهر ۰۶، ۱۳۸۵

خیلی درگیرم. فردا احمدی‌نژاد میاد کرج و منم تو کمیته‌ی استقبالم....


(اومدم تیریپ دروغ سیزده اینا در بیارم دیدم با هزار من سریش هم بهم نمی‌چسبه:)
اما جدا از طرف یه ان‌جی‌او بهم پیشنهاد شد که با لباس فرم بریم میدون سپاه دیدنش. گفتم برین بابا دلتون خوشه. البته می‌دونم اگه برم بهم خوش می‌گذره. دیدن هاله‌ی نور از نزدیک خیلی باید جالب باشه.

2- امروز صبح خونه بودم.
خیلی کارای عقب‌افتاده داشتم و اون‌قدر خونه ریخت و پاش بود که هی از این کار به اون کار می‌پریدم. آخرشم هیچکدومو کامل انجام ندادم:)
کارو ولش، موقع کار بعد از مدت‌ها به رادیو کرج گوش می‌دادم. دو مجری‌ زن و مرد مرتب با آب و تاب ماجرای سفر احمدی‌نژاد رو به کرج شرح می‌دادن و اینطوری القاء می‌کردن که چقدر ما کرجی‌ها خوشبختیم و خوشحالیم و...
بعد مسابقه‌ی تلفنی گذاشتن که با رئیس‌جمهور حرف بزنید و درددل کنید و جایزه ببرید و قول داد که به سه تا از بهترین تلفن‌ها( نه خودِ تلفن، حرف‌های تلفنی!) جایزه بدن. و قول داد تموم تماس‌ها را روی یک سی‌دی بریزن و بدن خودش.
چند تا از تلفن‌ها رو گوش کردم.
- از رئیس‌جمهور عزیز و مهرورزمون خواهش می‌کنم، التماس می‌کنم به جوون‌ها برسن. همه معتاد شدن.
- رئیس‌جمهور تورو به‌خدا، منت بذار سرمون. فکری به حال قیمت‌ها کن. کمرمون شکست.
- جناب رئیس‌جمهور عزیز و محبوب(!) ما بازنشسته‌ها خیلی بدبخت بیچاره‌ایم. به خاک سیاه نشسته‌ایم. بیشترمون خونه نداریم و حقوقمون کفاف حتی یه زندگی بخور و نمیر هم نمی‌کنه. (با بغض و گریه) به خدا قسمت می‌دم. تورو به این قرآن و ماه مبارک رمضان التماس می‌کنم فکری به حالمون کن. ما همه به تو رأی دادیم.
همه‌ش خواهش، التماس، تمنا، برخورد از پایین...
آخه ملت عزیز، مگه احمدی‌نژاد کیه؟ مگه این کارا وظیفه‌ش نیست؟ مگه برای کارش حقوق نمی‌گیره؟
عجب ملتی هستیم ما. به یه نفر رأی می‌دیم بیاد کارامونو بکنه. بعد می‌بریمش بالا می‌نشونیمش روی سرمون و حلوا حلواش می‌کنیم. اونم میاد می‌خوره و برامون بای‌بایی می‌کنه و به ریشمون می‌خنده و می‌ره.
باور کنید همه‌ش تقصیر اونی نیست که میاد سوارمون می‌شه. خودمون بیشتر مقصریم. یه ذره عزت‌نفس و یه ذره عدالت‌خواهی بد نیست ها...

3- احمدی‌نژاد قرار بود نیمه‌شعبان برای افتتاح پل روی میدون آزادگان بیاد. که پل حاضر نشد. چند سال فس‌فس کردن و خوردن و بردن. یهو -به قولی- 3000 تا کارگر ریختن که چند روزه پل رو آماده کنن که نشد. حالا نمی‌دونم قراره چیو افتتاح کنه:) و به کجاها کلنگ بزنه.

4- منظورش از ح-د وبلاگ‌نویس مأمور موساد، حسین درخشانه؟:))))
ربطش به اون زن و سه‌پسر چیه؟

5- آقا هیچکی این نکته رو در سریال نرگس نفهمید... گیرم راست باشه آدم دچار سندروم خود ایدز بینی بشه و راه‌به‌راه از دماغش خون بیاد و صورتش پر از لکه بشه و...بهروز اون‌موقع که اصلا نمی‌دونست آرزو ایدز داره. آرزو تویه‌تصادف خونش رفت آزمایشگاه و فهمیدن بیماری اسمشو نبر داره.پس بهروز چه‌طوری به خودش شک کرده بود؟

6-در این ماجرای اخیر وبلاگستان بر من معلوم گشت که اکثر ما ایرانی‌ها درس نخوانده قاضی هستیم.ولی خودمان را بکشیم از قاضی مرتضوی فراتر نمی‌رویم!یا دستور شکنجه می دهیم یا اعدام!

7- با دوستان رفتیم مسابقه‌ی بسکتبال بین استانی خواهران.
تبریز و ارومیه و کرج و زنجان به مرحله‌ی آخر رسیده بودن.مسابقه‌ی اول بین تبریز بود و ارومیه. وضعیت بی‌حجاب و زبونی که نمی‌فهمیدم(ترکی) باعث شده بود فکر کنم تو ایران نیستم:)
مربی تبریز که مرتب و پشت‌سرهم می‌گفت" گِت، گِت، گت، گت...." یه جورایی شبیه به قِد قِد قِد ِ قاطبه در سریال ایتالیا ایتالیا، و بعضی‌ها غش کرده بودن از خنده.
همیشه دوست داشتم تیپ و قیافه‌ی ورزشکارای حرفه‌ای زن ایرانی رو در حال ورزش با لباس واقعی( و نه اسلامی) ببینم.
دوست داشتم ببینم اونا هم مثل زنای خارجی تیپ و اندام مردونه دارن یا نه.
همه نوع اندام توشون بود. از دختر 170 سانتی تا 150 سانتی.
قیافه‌ی حمید گودرزی رو مجسم کن. حالا دخترش کن. آهان. حالا کوچیکش کن. نه، کوچیکتر . لاغرتر... جوری که شورت ورزشی داره از کونش می‌افته... نه دیگه این‌قدر کوچیک . نگفتم که خاله ریزه. آهان خوبه. این قیافه‌ی یکی از بچه‌های تیم زنجان بود.حالا بهروز شوکتو در نظر بگیر. حالا مردونه‌ ترش کن. آهان. چهار شونه‌تر... اینم یکی دیگه از بازیکن‌ها بود. همه ‌کاراش عین پسرا بود. حتی لباس پوشیدنش. موهاش کوتاه کوتاه و پسرونه بود.
بعضی‌ها موهای بلندشونو بافته بودن. بعضی‌ها تل زده بودن. بعضی‌ها لاغر و بی‌سینه. بعضی‌ها تپل و کوتاه‌قد. تعجب می‌کردم چطور با این هیکل گوشتالو و سینه‌های بزرگ که نمی‌تونستن درست و حسابی باهاش بدون تو تیم رسمی استانشون انتخاب شدن.( شاید پارتی دارن)
اینطوری حس کردم که اگه منتخب این چهار تیم با یه تیم مدرسه‌ای آمریکا مسابقه بده حتما می بازه.چرا اینقدر تو ورزش عقبیم؟:(

8- شل‌سیلور‌استاین چه شوخی بامزه‌ای با خانوم‌های طرفدار حقوق زنان(اصلا چنین لقبی داریم یا من از خودم ساختم؟) کرده:)
"پاملا پرس" هوار زد
خانم‌ها مقدمند!
بعد توی صف بستنی خودش را کشید جلو،
همه رو پس زدپاملا پرس هوار زد:
خانم‌ها مقدمند!
بعد سس رو موقع شام قاپ زد.
پاملا وقتی داشت صبح خودش رو از اتوبوس بالا می‌کشوند
همه‌مون رو پس زد و کنار کشوند.
خانم‌خانما کلی داد و فریاد و هارت و پورت راه انداختند
بعدش هم هوار زدند که:
خانم‌ها مقدمند!
یه روز که همه‌مون رفته بودیم گشت و گذار در جنگل بالابلند
پاملا پرس هوار زد:
خانم‌ها مقدمند!
ایشون در ادامه‌ش گفتند که از همه‌ی ما تشنه‌ترندو رفتند آبی رو که داشتیم لاجرعه تا ته سرکشیدن
دناگهان یه دارو دسته وحشی و خشن مارو دزدیدند
و همه‌مون رو ایستاده به هم طناب‌پیچ کردندو
با یه صف طولانی گذاشتند جلوی پادشاه اون سرزمین کن‌یفکون
پادشاهه، آدمخواری بود که بهش می‌گفتند" عالیجناب برشته کنون"
که روی تخت شاهی‌اش نشسته بود و یه پیش بند داشت به چه درازی
یه چنگال دستش گرفته بود و از لب و لوچه‌ش آب شده بود سرازیر
!تا یارو توی این فکر بود که کدوممون رو اول توی دیگ آدم‌پزی بندازنداز عقب صف با همون صدای زیر و گوش‌خراش ولی بلندپاملا پرس هوار زد:
خانم‌ها مقدمند!

هیچ نظری موجود نیست: