شنبه، شهریور ۱۱، ۱۳۸۵

1- اینجا خاوران است.
مدفن حدود 3500 شهیدی که در شهریور سال 67 به دستورجناب آقای خمینی اعدام شدند. ...
خیل بسیاری که نه فعالیت مسلحانه‌ای کرده بودند، نه حکمی برایشان صادر شده بود و نه مستحق اعدام بودند:
" بچه من نه اعلامیه پخش کرده بود، نه می‌دانست اسلحه چیست،
اصلا هنوز دادگاهش برگزار نشده بود که یک‌روز رفتیم ملاقاتش دیدیم یک ساک تحویل‌مان دادند که از این به بعد سراغ بچه‌تان را در خاوران بگیرید"...."

آنها نه حق برگزاری مجلس ترحیم داشتند و نه حتی سنگ قبری بر گور فرزند خود بگذارند...
به عکس‌ها نگاه کنید

2- توی جکوزی نشسته بودم. استخر بچه‌کوچولوها همون کناره. بیشترشون اون‌قدر کوچیک بودن که مامانشون باید پیششون بود تا توی اون یه وجب آب غرق نشن.
یهو صدای گریه‌ی بچه‌ی کوچیکی اومد. سرشو گذاشته بود روی سینه‌ی مامانش و از روی مایو می‌خواست شیر بخوره.
مامانه دلش سوخت و سینه‌شو درآورد گذاشت توی دهنش. بچه‌هه همچین با عشق و مستی شیر می‌خورد که همه رو به هوس انداخت. گریه‌ی بچه‌ی دوم برای شیر. مامان اونم روی لبه‌ی استخر نشست و شروع کرد به شیر دادنش.
چیزی نگذشت که ارکستر ونگ ونگ بچه‌ها شروع شد . همه شیر می‌خواستن.
ماها تو جکوزی از خنده مرده بودیم.
سن بچه‌ها متفاوت بود از حدود هشت ماهه تا دوسه ساله...
مادرا کلافه همه سینه‌هاشون تو دهن بچه‌شون کردن. توجه کردم که بیشترشون اصلا شیر نمی‌خوردن و حواسشون به بچه‌ اولی بود که همچنان عاشقانه به سینه‌ی مادر چسبیده بود. و اونا هم هر چی مادرشون دورشون می‌کرد به تبعیت از بچه‌ی کوچولوی اول سینه رو ول نمی‌کردن.
منظره‌ی خیلی جالب و بدیعی بود.
جالب‌تر اینکه ناگهان دختر بچه‌ای سه‌چهار ساله گنده با گریه اومد طرف جکوزی و به مامانش که کنار من نشسته بود گفت ممه می‌خواد:))
حالا مامانش خجالت می‌کشید و گفت دختر تو که دیگه بزرگ شدی. ببین همه‌ی دندوناتم دراومده. اما
دختر از شدت گریه به هق‌هق افتاده بود و الا و بالله ممه می‌خواست. هر چی اصرار کرد مامانه بهش ممه نداد که نداد.
خانمی حدودا 50 ساله بهش گفت بابا یه دقیقه سینه‌تو بذار تو دهنش بعد درآر طفلکی الان غش می‌‌کنه. اما زنه قبول نکرد که نکرد.
گفت پارسال به چه سختی از شیر گرفته‌تش. با دندوناش نوک سینه‌شو زخمی کرده بود. خاطره‌ی بد داشت.اینقدر این دختر گریه کرد که حالمون داشت یواش یواش بد می‌شد. تا اینکه بچه‌ی اول از شدت شیر خوردن تقریبا غش کرد و تو بغل مامانش خوابش برد. بچه‌های دیگه هم ممه‌های ماماناشونو ول کردن. اینم دیگه دلیلی برای حسودی نداشت گریه‌ش تبدیل به خنده شد و پرید تو استخر!

3- سریال نرگس دیگه تقریبا حال آدمو به‌هم می‌زنه. نرگس چادری بچه مثبت همه چی تموم و بدون اشتباه کم بود یه آقای حزب‌الهی بچه خوش‌تیپ و مکتبی که حرفای مسخره‌ و نخ‌نمایی راجع به صرفه‌جویی سوخت می‌زنه اضافه شده . با اون اداره‌ای که کلی از بیت‌المال رو به جیب می‌زنه وجز حرفای خاله‌زنکی و لاس‌خشکه کاری توش نمی‌کنن... این داستان دوریالی خیلی بی‌ربط داستان رفت سر انرژی هسته‌ای:))
تروخدا فیلم نرگس و انرژی هسته‌ای با چه چسبی قراره بهم بچسبه؟:))
نسرین هم که هیچکدوم از کاراش طبیعی و نرمال نیست. اصلا روابط علی و معلولی این فیلم کجاست؟ چرا نسرین خواهرشو تو جاده می‌بینه آشنایی نمیده.
کم بدبختی داره؟ بیخود نیست تو قزوین تظاهرات شده که بهروز برگرده تو این دوریال:)))
سی‌با یکی دو قسمتشو دید که نرگس همه‌ش غش و ضعف و بعدشم تب می‌کنه برای خواهرش، گفت اصلا نمی‌فهمم احسان عاشق چی نرگس شده؟ این که اصلا به احسان محل سگ هم نمی‌ذاره:)))
سمانه که مثلا شوهر و بچه داره مرتب در حال مالش و نوازش نرگسه:)
بابا اگه خارجی‌ها ببینن به‌خدا حرف درمیارن براشون!
از شوهر سمانه که خبری نبود . حالا به عنوان وکیل نرگس‌اینا اومده تو فیلم ولی سمانه جورش با پسر حز‌ب‌اللهی مکتبیه جورتره و اگه آدم روشنفکری نبودم می‌گفتم این‌دوباهم سرو سری دارن حتما:))
از بچه‌ی سمانه تو این 50-60 قسمت اصلا اثری نیست طفلی! وقتی هم همه جمعشون جمعه و مامانش و شوهرش هستن اصلا معلوم نیست این بچه تو پرورشگاه‌ست یا تو کوچه داره تیله‌بازی می‌کنه.

پری و زهره که کاملا کارکردشون یکیه! شوهراشون هم که کپی همدیگه‌هستن. پس چه لزومی داشت که بهروز دو تا خواهر داشته باشه؟ بچه‌های پری هم اصلا معلوم نیست کجان. تو یه قسمت فقط نشونشون داد که والله آباژورهای صحنه از اینا بهتر بازی می‌کردن:)
زهره اولش بدجنس بود یهو خوش‌جنس شد و هر توهینی رو به جون خرید!
نرگس هر چی دلش می‌خواست بهش می‌گفت. والله اگه یه کلمه از حرفاشو من به خواهر سی‌با بزنم دارم می‌زنه:)
نسرین تو یه شهر مرزی می‌زاد! اسم شهر مرزی رو که استغفرالله اصلا نمی‌شد بیارن. ممکن بود تو اون شهر انقلاب بشه.
فقط لباس‌های اهالی زرق و برقی و کردی‌ین.
روز بعد از زایمان یه بچه‌ی 6 ماهه رو میارن شیر بخوره. آقا با این همه بودجه نداشتین یه نوزاد بیارین؟ اصلا عروسک نوزاد میوردین بهتر بود از این بچه که دیگه موقع شوهر کردنشه.
راجع به خانم دکتره و آقا دکتره که چی بگم:)) آدم‌هایی که اگه عینشون رو تو جامعه دیدین سلام مارو بهشون برسونید. تازه اینام به قول آقای دکتر رضا گاف‌های گنده‌ای دادن!
فقط بازی حسن ‌پورشیرازی تو این میون قابل تحمله که اونم دیگه طفلک قاطی کرده. آخه کدوم مرد پولدار و خوش‌گذرونیه که یه زن صیغه‌ای جوون هم داشته باشه و با فضولی‌ و خاله‌زنک بازی و کینه‌ورزی هاش ‌ توجه دیگرانو به زندگیش جلب کنه و آبروی خودش رو ببره؟
دیالوگاش که حرف نداره. احتمالا نویسنده‌ش خیلی حالیشه.
مریم دوست شقایق اومده خونه‌ی نرگس که خبر بده از جای نسرین خبر داره. به سمانه می‌گه برو بهش بگو بیاد می‌خوام خبر از خواهرش نسرین بدم.
سمانه هم همینو بهش می‌گه. نرگس که از دوری نسرین بیماره و تب داره با عجله میاد از نسرین بپرسه. ولی تا مریم رو می‌بینه با بی‌حالی می‌پرسه در مورد احسان چیزی می‌خوای بگی؟!! من حالم خوب نیست و اذیت نکن و ازین مزخرفات.
می گه نه از نسرین می‌خوام بگم. نرگس خیلی تعجب می‌‌کنه و گریه‌ش می‌گیره از خوشحالی!
آقا، شما یه آشنایی چیزی تو سیمای لعنتی جمهوری اسلامی ندارید تا من راه‌به‌راه سریال صد قسمتی بسازم.
قول می‌دم از نرگس بهتر دربیاد:)

4- زیتون جان، خون خودتو کثیف نکن. بیا این سایت تغذیه و رژیم غذایی رو معرفی کن تا مردم سالم‌تر زندگی کنن و همینطوررقیبی باشه برای چنچنه‌ی حسن‌آقا و مجبور شه زودتر آپدیتش کنه:)


z8un.com

نوشته شده در شنبه يازدهم شهريور 1385ساعت 2:32 توسط زیتون بلاگفایی

هیچ نظری موجود نیست: