1- ای بلندی، ای کاج
راه ما طولانیست
پای ما آبلهگون
پای ما غرقهبه خون
راه ما تا سر خلوتگه تو طولانیست
ای بلندی، ای کاج
نردبانی از عشق بر ما بفرست!...
(ف.ا. نیسان)
از کتاب "زیباترین شعر نو". تهیه و تنظیم: احمد شاملو
2- چند روز پیش نشستم فیلم تصادف(crash) ساختهی پل هگیس Paul Haggis رو دیدم. با اینکه کلی سانسور شده بود ولی باز خیلی ازش خوشم اومد.
این فیلم زندگی دو روز چند خانواده با نژادهای مختلفه که در لسآنجلس زندگی میکنن. مغازهداری عصبی ( که طاهرا ایرانیست ولی در فیلم سانسور شدهی من به نظر عرب میان). یه قفلساز مکزیکی، پلیسی سفیدپوست و شدیدا نژاد پرست و بدچنس. پلیسی جوان و تازهکار و ظاهرا خوشجنس. کارگردانی سیاهپوست و همسر ظاهرا زردپوستش. یک زن و شوهر چینی و...
ظاهرا تهیهکنندهی این فیلم یک نفر ایرانیه به اسم "باب یاری" و دوست داشته فیلمی بسازه که تقابل فرهنگها و نژادها رو- که یکی از معضلات بزرگ آمریکاست- نشون بده، که با دیدن فیلمنامهی زیبای پل هگیس تصمیمشو عملی میکنه.
جالب اینجاست که وقتی یکی از قهرمانهای داستان رو در فیلم تحسین میکنی، یهو میبینی کاری ازش سر میزنه که آدم بده هم انجامش نمیده. مثل پلیس سفیدپوست و جوان که میزنه اشتباهی پسر سیاهپوستی رو میکشه.
و گاهی میبینی بدمن داستان که از اول فیلم در تو ایجاد نفرت کرده- پلیس نژاد پرست رو میگم که الکی به سیاهها گیر میده و زن ِ کارگردان سیاهپوست رو چقدر اذیت و تحقیر کرد- هم شرایط زندگی خصوصیش( نگهداری از پدرش که تموم شب جیش داره و باید رو توالت بشینه) چقدر سخت و طاقتفرساست و در آخرای داستان میبینی به خاطر همین زن جونشو در خطر میندازه و به ماشین تصادفکردهی زن که به شدت بنزین داره نشت میکنه و هر آن خطر انفجار هست نزدیک میشه و جون زن رو نجات میده.
یاد یکی از جملات قصار خودم افتادم که چند هفته پیش تو وبلاگم نوشته بودم که فقط چند نفر از جمله شبح درکش کردن.:)
همانا که بدترین ِ شما بهترین شماهایند
و بهترین ِ شما بدترین ِ شما ( جملهی دقیقشو باید برم آنلاین از تو وبلاگم پیدا کنم)
جدا که گاهی آدمایی رو که خیلی روشون حساب میکنی میبینی همچین مالی نیستن! و موقع گرفتاری هیچکاری برات نمیکنن هیچی. گاهی از پشت هم بهت خنجر میزنن.
برعکس گاهی –شاید الکی و شاید به خاطر کارای ظاهرا بدش- از یکی بدت میاد. ولی میبینی موقع ناخوشیت بدون اینکه ازش کمک خواسته باشی میاد جلو و هر کار از دستش برمیاد میکنه. و اون آدم خوبه خودشو همچین مواقعی قایم میکنه. برای من که خیلی پیش اومده. برای همین سعی میکنم کمتر در مورد آدما قضاوت کنم و یا به سیاه و سفید تقسیمشون کنم.
پیشنهاد میکنم فیلم کرش یا تصادف رو همه ببینید. حتی اگر شده همون دوبله بهفارسی و سانسور شدهشو که تو مغازهها میدنش هزار تومن که پول یه بلیت سینما هم نیست. (نمی دونم کپیرایت داره یا نه. اگر نداره چطوری کمپانی قرن 21 با دوبلورهای معروف دوبلهش کرده؟)
پ.ن.
میتونید از اینجا اطلاعات بیشتری راجع به فیلم تصادف پیدا کنید.
وبلاگهایی که در این مورد نوشتن:
وبلاگ موج نوی امیر خان عزتی
وبلاگ یک پزشک
نبود؟
برو...
3- برام جالبه که بعضی از کسایی که میرن خارج، با اینکه هی دل میسوزونن که وای... ما هنوز شرایط سخت ایران یادمونه و شبا هنوز کابوس میبینیم، در عمل شرایط سخت مارو ندیده میگیرن و توقعاتی دارن که آدم شاخ در میاره.
چند روز پیش با اینکه 4 تا 6 جایی کار داشتم و 6 تا 8 هم یه جا، نشستم در دفاع از خودم کامنتی رو نوشتم که از کار جلسهی اولی که برام خیلی مهم بود باز موندم و تموم جلسهی ساعت 6 تا 8 بهش فکر میکردم.
فکر میکردم که چقدر من احمقم( البته اینو مدتهاست بهش رسیدم اما تا بهحال بهروی خودم نمیاوردم) تقریبا ماهی پنجاه شصت هزار تومن پول اینترنتم(با پول تلفنش) میشه. یعنی بابت نوشتههام یه قرون هم که نمیگیرم هیچی، حقوق کامل یهکار پارتتایمم رو دارم به پاش میدم.
کسایی که رفتن خارج یادشون رفته چه عذابی میکشیدن برای وصل شدن با اینترنت گازوئیلی ایران؟( متاسفانه یا خوشبختانه هنوز اِی دی اس ال به محلهی ما نبومده)
باورتون میشه حدود یک ماهه که هر دفعه باید دوسهساعت وصل شم که فقط ایمیلام بیان که تازه هنوز نتونستم همهشون رو بگیرم؟ روزی 300-400 تا ایمیل هم به پشت خط اضافه میشن و واقعا توش موندم.(نترسید. بیشترش اسپمه)
از من توقع دارن یکی یکی کامنتها رو ویرایش کنم! کاری که خودشون با اینترنت پرسرعت مجانی، تو خونه... تو دانشگاه... تو فروشگاه... تو کافه وقتی میرن قهوه نوشجان کنن... تو کتابخونه و لابد فردا هم تو تاکسی در اختیارشونه میتونن انجام بدن.
از من میپرسن تو که نمیتونی به وبلاگای فیلتر شده بری چهطوری در وبلاگ فیلترشدهی خودت مینویسی!؟!؟!؟!؟
همینمون مونده بود که خارجرفتههای محترم ازمون بازخواست کنن که کردن!! :- )
عیب نداره. به قول معروف پیغمبرا تکبر ندارن:) بازم توضیح میدم.
تا چند وقت پیش دوستانی زحمت میکشیدن و اینکار سترگو برام انجام میدادن که یکیش امید بود( که خیلی ناراحت شدم وقتی شنیدم بابت اینکارش از طرف بعضی بچههای وبلاگستان تهدید و اذیت شده) و یکی دیگه شیوا (که بعضیا ازش دیو ساختن). بدون منت اینکارو برام میکردن! که همینجا بازم ازشون تشکر میکنم.
تازگیها هم دوستی که اسمشو نمیگم( مبادا از طرف گروههای استشهادی وبلاگستان تهدید بشه) برام راهی پیدا کرده که از طریق اون خودم بتونم نوشتهمو پابلیش کنم و به کامنتهام دسترسی داشته باشم. ( آهای دوست عزیز خارجنشین بدبین، تا بهحال دو نفر از اهالی وبلاگستان به طور تصادفی راهشو فهمیدن. ازشون خواهش کردم به کسی نگن. با آفلاین اسمشونو بهت میگم بری ازشون بپرسی)
حالا از این راه جدید فکر میکنید چقدر طول میکشه تا یه مطلبی رو بذارم تو وبلاگم؟ چندبار ارور میده؟
گاهی تا سهبرابر وقتی که برای نوشتن میذارم، ارسالکردنش طول میکشه. میفرستیش. بعد از نیم ساعت میبینی ارور داده. دوباره میفرستیش بازم همینطور. سهباره... چهارباره.... عصبانی میشی. صدبار به باعثان و بانیانش فحش میدی. هزار بار به خودت.
گاهی تا دوسهروز نمیرسم بیام اینترنت( والله محل کارم و فروشگاه و دانشگاه و بقال محلمون هم اینترنت ندارن که لحظه به لحظه بخوام کامنتها رو بخونم و هر جاییش به کسی برمیخوره پاک کنم)
حتی کامنتهای مطلب قبل رو بعد از ارسال مطلب جدید معمولا میخونم. اونم معمولا آفلاین.
دلم میخواد به تکتک کامنتها جواب بدم. وصل میشم و به سختی دوسهتا رو جواب میدم/ میبینم یکی ناراحت میشه که چرا به کامنت فلانی تونستی جواب بدی و مال منو نه! و عذاب وجدان میگیرم چون همه رو دوست دارم و براشون احترام قائلم.
میخوام از گرفتاریهای روزانهم بنویسم. میترسم دوباره یکیدیگه از بلاگرها یاد عمهش بیفته که همیشه میگه کار دارم و هیچ کار خاصی هم از نظر ایشون نداره...
اما من بهخدا در طول روز اینقدر کار دارم که گهگیجه میگیرم. برای اینترنت بیشتر وقتا از خوابم میگذرم! گاهی هم از مصاحبت با سیبا گذشتم. گاهی مهمونی که در اتاقی که کامپیوتر توشه خوابیده اذیت کردم و کلی ریزهکاریهایی که میمونه آخر شب و بهشون نمیرسم. عین پختن ناهار فردا... دوخت و دوز... نوشتنیهایی که برای فردا لازم دارم و..... پول هم که از جیب میدم.
نمیدونم چرا یهعده این اجازه رو میدن از آدم حساب پس بگیرن و احساس کنن طلبکارن.
چرا من هیچوقت این احساسو به کسی نداشتم؟!!
اون روز جلسهی 4 تا 6ام رو نرفتم و تموم 6 تا 8 هم حواسم پرت بود که ای زیتون ِ خر!
هزار راه هست که از کامپیوتر پول در بیاری. عین بعضیها کاری که بلدی تبلیغ کن و یا کارتو یا خودتو در معرض فروش بذار. با اسم اصلیت قاطی این گروهمروهها شو و برو بهشون نون قرض بده دستتو یه جای نونوآبدار بند کنن. هی آه و ناله کن و از جایی تقاضای پناهندگی کن. جای این درددلهای صدمن یه غازت از ملت کمکدرسی بگیر. برای مجلهای میخوی مقاله بدی، همینو تو وبلاگت بنویس و جز برای اون سوال دیگه برای چیز دیگه نظرخواهی تو وبلاگت نذار. بعد نظرارو جمع کن و جای ریسرچت بده به استادت .
بیکاری مگه هی مبارزه میکنی برای استقلال فکریت که یه پاپاسی هم بهت نمیدن بابتش؟ تازه کلی هم فحش میخوری.
بهقول یارو(!) گفتنی "هی سادهلوحانه با دستهای باز بازی میکنی. معلومه که میبازی. عزیزم، بازی کن. اما با سیاست! با زرنگی! با نفعطلبی" به همه جا میرسی. در جریان رود شنا کن. اونوقت دیگه کسی با انگشت اتهام نشونت نمیده اهه، اینو ببین. داره خلاف آب شنا میکنه!
خلاصه که تموم این دوسهروز احساس حماقت کردم:)
یاد این ضربالمثل هم افتادم:....
ولش کن. بیادبی بود پاکش کردم...
به جای هر کاری ترجیح میدم بشینم داستانهای زیبای بانوی باغ آلبالو و دلقک عزیزم رو بخونم. تا آروم بگیرم.
تازهشم، دلقک یکتارموی دم فیل برام فرستاده که برام شانس میاره. ایناهاش----- ا
۴- تموم این مسائل رو ولش کن.
من هنوز تو بدویترین و اساسیترین مسائل زندگیم موندم.
میخوای مهمونی بگیری.
از دو روز پیش تموم وقت آزادت جاروپارو میکنی. دهدفعه میری خرید و هربار کلی بار حمل میکنی خونه. گوشت و مرغ و سبزی و کاهو میاری پ... کلی میوه. میبینی سیبزمینیپیاز و نون هم داره تموم میشه. دوباره میری بار میکنی میاری خونه. تخممرغ و ماست و شیر و....
آشپزخونه رو برق میندازی( خانومای باسلیقهمیدونن چهقدر این کار سخته). جرمزدایی کتری و برق انداختن قوری و ظرف و ظروف رو یهبار دیگه با وایتکش شستن و...
از صبح مرخصی میگیری.مبل جابهجا میکنی و فرشهای سُرخورده رو میبری سرجاش و میپزی و سیبزمینی پوست میکنی و خلال میکنی و مرغ پوست میکنی و سبزی پاک میکنی و خوردمیکنی و بعد آماده کردن ترشی و نوشابهها و ظرف ماست و چیدن بشقابها و کارد و قاشق و چنگالها و... هیمیدوی به برنج سر میزنی و میری بالکنو میشوری( میشویی قشنگتره انگار) بعد میای به خورش سر میزنی و میدوی توالت میشوری و آینهها رو برق میندازی.و هزاران کار دیگه.....
میدوی میری دوش میگیری و لباس عوض میکنی.
نیمساعت قبل از مهمونا سیبا میاد( خودت خواستی به کاراش برسه وگرنه اون زنگ زده اگه میخوای زودتر بیام) میگویی بدو برو دوش بگیر الان میان...و....
تمام این زحمتا با یک جملهی مهمونا بر باد میره همیشه....
نمیدونم تو خونهی شما مهمونا از این جملات قصار میگن یا نه؟
سیبا که دیده این همه کار کردم همیشه میاد سینیچایی که ریختم ازم میگیره تا به اصطلاح کمکی کرده باشه.
مهمونا چی میگن؟ زن و مرد و پیر و جوون و فمینیست و آنتیفمینیست هم نداره.
هر کی چایی میاد جلوش با خجالت به سیبا میگه:
- اوا !!!! شما چرا؟!!!!!!
مرض و شما چرا؟ درد و شما چرا ! پس کی؟؟ اصلا به شما چه؟
چرا وقتی من چایی تعارف میکنم کسی نمیگه شما چرا؟؟
گاهی خانمی که ادعای فمینیستی داره میدوه و با چشمغرهای به من، سینی رو از دست سیبا میگیره و میره به همه تعارف میکنه که یعنی ببینید زن خونه اینقدر تنبله که شوهرش باید چایی تعارف کنه.
گاهی قبلش به سیبا میگم. قربون دستت. اینهمه کار کردم دیگه چایی تعارف کردن کاری نداره. تازه دوست دارم خودم چایی تعارف کنم. اما مگه به خرجش میره:) میگه تو یه دقیقه بشین خستگیت در بره.
عین من بیسیاسته... شایدم نه....
زرنگیش؟:)... ای داد...
5- منو بگو، میخواستم وبلاگ آونگ خاطرات ما رو به سیبا معرفی کنم تا سرکار با دوستش که دوتایی آهنگای قدیمی رو دوست دارن گوش کنن و کیف کنن( برای اونایی که میخوان سینجیم کنن. بله، سیبا سر کارش اینترنت داره. البته با اجازه) اما دیدم راوی جان برای من آهنگ زیبایی در وبلاگش گذاشته. ممکن بود سیبا روی لینک زیتون کلیک کنه و....
میذارم این چند پستش بگذره بعدا آدرسش رو بهش میدم.
میخوام ازین بهبعد خوب کلهپاچهی سیبا رو اینجا بار بذارم :)) هنوز دوست ندارم اینجا رو بخونه.
یادم رفت از راوی عزیزم تشکر کنم. ممنون بابت اینهمه مهربانیاش.
+ نوشته شده در شنبه سوم تير 1385ساعت 3:26 توسط زیتون
----------------------------
پ.ن.1
سه روز پیش این مطلبو نوشتم. این وبلاگ خراب بود و اینجا نشد
بذارمش
( دوروز هم کامل نتونستم اصلا آنلاین بشم).
بعضی جاهای قسمت سوم نوشتههامو الان که میخونم برام یه کم غریبه. خیلی پرگویی کردم..
خواستم این قسمتو حذف کنم. اما به خاطر احترام به احساسات اونموقع خودم بدون تغییر کپیش میکنم اینج
ا
.پ.ن.2
برای هزارمین بار، خواهش میکنم در نظرخواهی زیتون به بلاگرهای دیگر توهین نکنید.
من واقعا نمیتونم روی تکتک کامنتها نظارت کنم. دوست هم ندارم کسی برنجه. اینیکی وبلاگم مثل اون بلاگفاییه نظرخواهیش طوری نیست که بشه بعد از بازبینی پابلیش بشه.
با اینجال حاضرم با کمال میل پسوردشو بدم دست خورشیدخانم، تا با امکانات سرعتی و دسترسی سریع به اینترنت کامنتهامو ادیت کنه.
پ.ن.
3
یه رستوران شیک دارن تو جاده چالوس میزنن به اسم خورشید خانوم. به محض کامل و خوشگل شدن ازش یه عکس مامانی میگیرم میذارم اینجا:)
پ.ن.4
سیبا به دونفر حسودیش میشه: اول مارکز خوشگله- که اصلا هم خوشگل نیست. اصلا به من چه؟ من فقط اولش کنجکاوم ببینم تو هر مسابقه گل سرش چه رنگیه:)) حالا جهنم، کمیهم خوب هم بازی میکنه-دوم احمدینژاد:)) میگه هردو رو با علاقه نگاه میکنم
پ.ن.5
بدترین صحنههای فوتبال تف کردن بازیکنهاست... آقا همچین حال آدم به هم میخوره که نزدیکه هر چی تخمه خوردی حروم بشه.اما این فریدون زندی به اون نازی و هیکل ظریفش عجب اختف گندهای کرد ها.....:)))
پ.ن.
6
اُنلی آرژانتین اَند برزیل
:)
پ.ن.7
آقا این سرجیو راموس تل سرشو از کجا خریده که هر چیزمین میخورد از سرش نمیافتاد؟:)
پ.ن. 8این سیبای مغرض میگه تو بیشتر از خود فوتبال فکر حواشی هستی... چاخان میگه به خدا..
پ.ن. 9
ای بچهی بیدوندن
نرو سراغ قندون...
14:39 Zeitoon نظرها(60)