چهارشنبه، آذر ۳۰، ۱۳۸۴

شب یلدا بر همه‌ی شب‌شکنان مبارک

1- من کور هستم
همچون کسی
که به خورشید بسیار
نگریسته است،
یا سفیدی حقیقت
چشمان اورا
خیره ساخته.
من خاموش هستم
همچون کسی
که از راه دوری دوان
آمده‌ است
و قبل از گفتن راز خود،
با جهان
و هر چه در اوست
ناآشناست...
(بیژن جلالی)

2- یخچال رو پر از غذا کردم و رفتم برای شرکت در همایشی چند روزه. وقتی برگشتم دیدم اوووووه - مسلمان نشنود کافر نبیند، گرچه زیتون دید- تموم خونه پره از وسائل و سیم و ابزار و... نمی‌دونستم چی رو کجا بذارم. وایسادم تا خود سی‌با اومد.
گفت تو این دوسه روزه داشته یه چیز مهم رو اختراع می‌کرده
گفت خیلی کار داره تا تموم شه ولی می‌ترسه وقتی خواست بره برای ثبتش، فکرشو ازش بدزدن. و آخر شب نشستیم فکر چاره کنیم برای معضل طرح دزدی حالا نه به داره نه به باره!

3- تصمیم گرفتم ماهی دوسه‌روز بذارم برم تا استعدادهای مخترعانه‌ی سی‌با شکوفا بشه:)

4- فکر کن! خونه همینطور شلوغ و درهم برهم باشه، تازه سی‌با در حال اتو کردن پیرهن خودش و مانتوی من باشه که مادرش میاد برای سر زدن.
خانم که دوسه‌روزه ول کرده رفته همایش، خونه که ریخت و پاشه،‌ آقا هم باید شخصا اتو کنه. وا مصیبتا:) خدا به دادم برسه.

5- به سی‌با گفتم وای به حالت اگه اختراعت مثل اکتشاف اون دختر شیرازیه باشه که مثلا مسئله‌ی مدال‌های انیشتن رو حل کرد و رادیو تلویزیون تو بوق و کرنا کرد و گفتن اگه انیشتن نابغه‌ست و ستاره. ایشون فوق نابغه‌ست و ستاره‌ی دنباله‌دار و... آخرش معلوم شد خالی‌بندیه!

6- تو این مدت گذارم به تهران هم افتاد. از وقتی در بخش وسیعی از شهر ماشین‌های با شماره‌ پلاک فرد روزهای فرد و ماشین‌های شماره‌پلاک زوج روزهای زوج می‌تونن تردد کنن، خیابونا خیلی خلوت شده.
از جلوی آژانسی رد شدم. رفتم تو گفتم جایی یه کار مهم دارم. بیست دقیقه دیگه باید اونجا باشم. پیرمرد مسئول پذیرش مسافر گفت امکان نداره. اما جوونی که داشت ساندویچ می‌خورد گفت من سعی می‌کنم برسونمت. دقیقا یک ربع بعد اونجا بودم. حالا فاصله‌اش خیلی بود ها.. اونم درست وسط شهر... خود راننده هم باورش نمی‌شد.
نمی‌دونم تا کی می‌تونن این وضع رو نگه‌دارن!
ولی آلودگی هوا همون‌طور بیشتر از حد مجازه... شاید اگه بازم بارون یا برف بباره بهتر شه. من که شدیدا سردرد گرفتم.

7- خانم و آقای نسبتا پولدار ساکن تهران شماره‌ی هر دو ماشینشون فرده. آقا فوری رفته یه ماشین با شماره‌ی زوج خریده.


8- دوسه‌تا دیگه از فیلم‌های صدثانیه‌ای بنویسم:

9- انیمیشن " ماهی‌ها در دریا می‌میرند." کار بهزاد رسول‌زاده از شهر تالش.
ماهی‌ها از دریای کثیف و پر از آشغال خسته شدن. یکی یکی می‌رن به ساحل. یواش یواش نفسشون داره بند میاد که بارون می‌گیره. هر ماهی شروع می‌کنه با دمش برای خودش چاله‌ای کندن و چاله‌ها پر می‌شه از آب زلال و تمیز بارون.
این فیلم هم همون‌طور که حدس می زدم جایزه گرفت. البته من ترجیج می‌دادم ماهی‌ها به جای چاله‌کندن برای خودشون یه چاله‌ی جمعی می‌کندن. چون اون‌جوری تنها شدن.


10- انیمیشن " وایت" کار امیر آذین ( پسر تپل مپل و موبلند شاهرودی)
کلاغی هر بار به جمع کبوتران می‌ره تا دونه بخوره، کبوترها ازش می‌ترسن و فرار می‌کنن. کلاغه از شدت تنهایی احساس افسردگی بهش دست می‌ده. می‌ره با یه قوطی رنگ خودشو سفید می‌کنه. اما وقتی میاد با کبوترا دونه بخوره بارون می‌گیره و رنگاش پاک می‌شه.
اما می‌بینه کبوترا نترسیدن. حالا چرا؟؟؟ چون کبوترهای حرم امام‌رضان!!!! این قسمت آخرش فیلمشو خیلی ضایع و نخ‌نما کرد. می دونستم به خاطر آخرش بهش جایزه می‌دن و دادن!

11-فیلم " آف" ساخته‌ی میلاد افساری از گیلان.
دختری داره با التماس به دوربین نگاه می‌کنه و اشک می ریزه. ما صدای مردی رو می‌شنویم که داره شدیدا دعواش می‌کنه. ازون مردای که هیچ حقی برای زنش قائل نیست. 99 ثانیه از صد ثانیه مرده دعوا می‌کنه و دختره اشک می ریزه.
که ناگهان دختره ریموت کنترل تلویزیون رو می‌گیره جلوش و صدا رو خاموش می‌کنه. اشکاشو پاک می‌کنه و از جلوی تلویزیون پا می شه.

12- "وسوسه" فیلمی از مهدیه‌ی خلیلی از کرج
دختری می‌ره با باغ خرمالو. اون‌قدر خرمالوها رسیده و قشنگن که دلش نمیاد کش نره. یکیشو می‌کنه می‌ذاره جیبش. اما بعد یه اسکناس صد تومنی در میاره و وصل می‌کنه به همون شاخه. و فرداش که بازم میاد خرمالو بکنه می‌بینه همه‌ی خرمالوها کنده شدن و جای هر کدوم با نخ یه صد‌تومنی بستن. ( از آخرش خوشم نیومد)

13- "خنده در نقاشی" کار علی‌رضا میرخانی از اصفهان
دختر پنج شش ساله‌ای داره یه نقاشی کودکانه می‌کشه. تلویزیون هم روشنه و داره صحنه‌ای از جنگ ایران و عراق رو نشون می‌ده. صدای تیر و تفنگ و خمپاره میاد.
بچه گاهی با نفرت به صحنه‌ی جنگ نگاه می‌کنه و بعد مشغول تموم کردن نقاشی‌ش می‌شه که درخت و گل و بلبل و روده.
بعد پا می شه می‌ره نقاشی‌شو به صفحه‌ی تلویزیون می چسبونه و میاد دراز می کشه و به تلویزیون خیره می‌شه. به جای صدای تیر حالا صدای رودخونه و چه‌چه بلبل و... میاد. دخترک از خوشحالی قه‌قه می خنده.

14- " بی‌خوابی" کار مشترک سالار حیدر‌نژاد و ندا علی پور از تبریز به نظرم بامزه بود.
یک شب مردی هر کار می‌کنه خوابش نمی‌بره. چشاشو می‌بنده و شروع می‌کنه به شمردن گوسفند در خیال. گوسفندانی که ما انیمیشنشونو می‌بینیم که یکی یکی از مانعی می‌پرن و بالای سر هر کدومشون شماره‌ای‌ست. نمی‌دونم نوبت کدوم شماره‌ می‌شه که هیچ گوسفندی در خیال آقا نمیاد. هر چی منتظر می شه می‌بینه نخیر! . میره دنبالش می گرده می‌بینه گوسفنده خوابیده و تو ذهنش داره آدمهایی رو می‌بینه که دارن از مانعی میپرن و هر کدوم شماره‌ای بالای سرشونه.

15- اونایی که انیمیشن " آدم" شراره‌سنجر بیگی از تهران رو دیده بودن می گفتن خیلی قشنگه. البته بعد از نشون دادنش بین تماشاگرا داد و بی‌داد می‌شه که بابا این که کار برونو بوزتوِ خودمونه، یعنی خودشونه، همون ایتالیاییه! داورا فیلمشو از بخش مسابقه میارن بیرون.
حالا شراره خانم شکایت کرده که اون مدتی که ایتالیا زندگی می کردم من اینو برای بوزتو کشیده بودم و اون به اسم خودش جا زده!
جل‌الخالق!


16- یکی از بی‌مزه‌ترین فیلم‌های صد که اصلا نمی‌دونم به چه علت اومده بود بخش مسابقه فیلم "صراط" ساخته‌ی محمدکاظم بدرالدین از قم بود( آهان... گفتم کار ملاهای قمه! دلیلش رو فهمیدم)
یه نهر نسبتا بزرگه و یه عده به نوبت از روی نهر می‌پرن. دوربین فقط پاها رو نشون می‌ده. با شلوارهای خشتک بلند و چندپیلی . نسبنت راحت ردمی‌شن که...
ناگهان دستی میاد یه سنگ بسیار کج و معوج و لق و نوک‌تیز(!)... اقلا یه صافشم پیدا نمی‌کنه.... می‌ندازه وسط آب که مثلا این آقاپسرا کمتر لنگشون باز شه موقع پریدن و کارشون راحت شه. یه موسیقی بسیار روحانی هم گذاشته بودن روش که یعنی اینا دارن از پل صراط رد می‌شن. شلوارها نشون می‌داد که سه نفر بیشتر نیستن و هی میان رد می شن که مثلا اینا نماینده‌ی مردمن. از دخترا هم که تو فیلم هیچ خبری نبود.


17- بازم هست. اما من دیگه خسته‌م. سخنرانی ناصر تقوایی رو هم بازم نرسیدم بنویسم...

18- یاد یه فیلم یک دقیقه‌ای(60 ثانیه‌ای) خارجی افتادم.
اولش برای یک ثانیه شعله‌ی شمعی رو نشون می‌ده و بلافاصله تیتراژ پایانی میاد که کارگردانش فلانی و
با تشکر از :
ژرژ ملیس
برادران لومیر
گریفیث
ادیسون
آیزنشتاین
.
.
.
همه‌ی دست اندر کاران سینما از آغاز تا امروز تو توش نوشته بود..
فیلمهای این دوره رو دیدم یاد تیتراژ این فیلم افتادم.
بعضی فیلما اصلا ارزشی نداشتن( صد رحمت به فیلم‌های عروسی و خانوادگی) ولی تو تیتراژ از صد نفر،‌ از رئیس کلانتری و بقال محل بگیر تا مادر بزرگ و همسایه و بچه‌محل و راننده اتوبوس و... تشکر کرده بودن.



19- نخواستم فیلم‌ها رو شماره گذاری کنم ولی گفتم اگه بخواهیم راجع بهشون حرف بزنیم اینجوری آسونتره.



۲۰- سايت مستقل دانشجويي آشوب

۲۱- دنتیست عزیز برام در نظرخواهی نوشته که :
بیماری پستان خانمها که در یکی از پست‌های قبلی نوشتم هست ولی نه این‌طوری.
اصل فیلم( که من هم دارمش) راجع به یک بیمار 70 ساله روستائی نیجریه ایه که به علت بهداشت بسیار ضعیف این لارو ها در سینه اش لانه کرده اند.
در کل تاریخ پزشکی تنها دو مورد از این بیماری و هردو در نیجریه گزارش شده اند. درمان اون هم بسیار ساده و سریع است بطوریکه ظرف یک هفته بعد از آغاز درمان علائم بیماری بهبود می یابند.
خوب الحمدلله. راحت بخوابیم.

۲۱- نبود؟!.... برو...

۲۲- فقط این یکی:
آزاده در مورد شهرک توحید نوشته...

هیچ نظری موجود نیست: