دوشنبه، مهر ۰۴، ۱۳۸۴

پنجره‌ها ... بید مجنون

۱- پاییز آمد، در کنار درختان،‌لانه کرده کبوتر،‌از تراوش باران می‌گریزد
خورشید از غم با تمام وجودش پشت ابر سیاهی عاشقانه به گریه می‌سراید
...

2- چه زود پاییزاومد. چقدر برنامه برای تابستون داشتم و چه‌قدرش موند!

3- دیروز کلاس اولی‌ها رفتن مدرسه.
دیدن دخترپسر کوچولو‌ها در حالیکه یه دستشون تو دست‌مامانشون( و به‌ندرت باباشون) و دست دیگه‌شون یه شاخه گل‌ مریم بود و روپوش‌های نوشون چقدر برام جالب بود. دندون افتاده‌شون وقتی می‌خندن چقدر بامزه‌ست.:)
ما که در شرایط خوبی درس نخوندیم. امیدوارم اوضاع برای اینا بهتر از ما باشه!
و درس‌های تحمیلی و معلم‌ها و مدیرای تحمیلی و گزینشی هر چه زودتر از دور خارج شن.
و هزار آرزوی دیگه که در سر همه‌ی ماست..

4- این آقای بسیجی فعال با این نمره‌هاش تو یکی از رشته‌های مهندسی قبول شده. اون‌وقت من کسی رو می‌شناسم که با نمره‌های خیلی خوب حتی کاردانی هم قبول نشده. باید بهش بگم اول بره در یکی از پایگاه‌های بسیج نام‌نویسی کنه تا بدون درس‌خوندن سال‌دیگه در بهترین رشته‌ها قبول شه.

5-


تا آرش عاشوری‌نیا نفهمیده عکسشو بذارم اینجا:) بعد برش می‌دارم...
بین رفتن به سینما و دیدن خیلی‌دور، خیلی نزدیک و رفتن به تأتر پنجره‌ها، ‌من تأتر رو انتخاب کردم. خوب، سینما رو بعدا هم می‌شه دید اما تأتر همین پنج‌روز و شش باشد!
پنجره‌ها کاری از" فرهاد آییش"ه که من خیلی دوستش دارم.
اول باید از طراحی صحنه‌ش بگم که از نظر من خیلی جالب و بدیع بود.(کار محسن شاه‌ابراهیمی)
ما در صحنه نُه عدد آپارتمان می‌بینیم که در سه‌طبقه ساخته شده. و در هر آپارتمان خانواده‌ یا آدم تنهایی زندگی می‌کنه!
تموم آپارتمان‌ها متعلق به فرد ثروتمند ولی روشنفکر(!) و جنتلمنیه(علی نصیریان) به اسم "آق بزرگ". او بقیه‌ی آپارتمان‌ها رو به افراد فامیلش از خواهر و خواهرزاده و برادر و برادرزاده‌اش داده مجانی نشستن. خودش در طبقه‌ی پایین وسط زندگی می‌کنه. او هرگز ازدواج نکرده.(نگین خوش‌به‌حالش ها...)
آپارتمان پایین سمت راست خواهرش"خانوم کوچیک" تنهایی زندگی می‌کنه.( با بازی مریم بوبانی). او هم مثل برادرش از آدم عاقلای این فامیل به حساب میاد. خانوم کوچیک راوی قصه‌ هم هست. که البته بیشتر توضیح واضحات می‌ده.
آپارتمان پایین سمت ‌چپ دست اون‌یکی خواهرش اکرمه که حالت افسردگی داره.( با بازی مائده‌ی طهماسبی). شوهرشو خیلی وقته از دست داده و با پسر لوسش فرهاد(با بازی افشین هاشمی) زندگی می‌‌کنه. او زندگی‌شو وقف فرهاد کرده همه‌ش به فکر آینده‌ی اونه. فرهاد عاشق دختری به نام لیلی‌ه ولی مادرش می‌خواد اونو برای ادامه‌ی تحصیل به خارج از کشور بفرسته و از طرفی هم دوست نداره ازش دور شه و همین‌طور گوله‌گوله اشکیه که می‌ریزه.
چند مورد ازدواج بهش پیشنهاد شده ولی به خاطر فرهاد روش نمی‌شه بهشون فکر کنه. ولی بعدا می‌بینیم که وقتی بهشون فکر می‌کنه روحیه‌ش چقدر خوب می‌شه.
(مائده‌ی طهماسبی زن واقعی فرهاد آییش کارگردان این تأتره. در این نمایش مشاور کارگردان و مدیر پروژه هم هست.)
آپارتمان طبقه‌ی دوم سمت راست. یک عمو با برادرزاده‌هاش مجردی زندگی می‌کنه. او(با بازی سروش صحت) همه‌ش به فکر پول درآوردن و زدن شرکته. یکی از برادرزاده‌هاش ایمان(با بازی رحیم‌نوروزی، همون که تو سریال پس‌ از باران خوش درخشید) و اون‌یکی رحیمه(با بازی علی‌هاشمی). رحیم آرزو داره بازیگر تأتر بشه.
آپارتمان دوم، طبقه‌ی دوم دست سوسن( با بازی افسانه‌ی چهره‌آزاد) و مصطفی‌( با بازی شاهرخ فروتنیان)ست. این زن و شوهر همیشه دعواشونه و در حال کل‌کل کردن باهم‌اند. هر روز تصمیم می‌گیرن از هم طلاق بگیرن ولی نمیشه.
آپارتمان سوم از طبقه‌ی دوم دست ندا ( با بازی لیلی‌رشیدی) دختر سوسن و مصطفی‌ست. ندای تازه عروس با نوید آقا داماد(با بازی محمدرضا جوزی) همه‌ش در حال اظهار عشقند. اظهار علاقه‌های کودکانه.
ندا مشکوک به داشتن بیماری سرطانه ولی نذاشته داماد بفهمه.
آپارتمان چهارم از طبقه‌ی دوم دست افسانه( با بازی بهاره رهنما) و دخترش پریاست که یک ساله بعد از تصادفی که منجر به مرگ پدر خانواده که شوهر دوم افسانه باشه،‌هنوز در حال کماست. افسانه شخصیت جالبیه و نمونه‌ش رو من در احتماع امروز زیاد می‌بینم. ازینایی که خیلی آرایش می‌کنن و مرتب ازین کلاس‌های چگونه خوشبخت باشیم و تلقین و انرژی مثبت و... می‌ره.(خرافات مدل جدید)

آپارتمان سمت راستی از طبقه‌ی سوم دست سیاوش( با بازی آهنگساز معروف فیلم‌های سینمایی و تلویزیونی "سعید ذهنی")ه. او از راهِ تدریس به شاگرد موسیقی داره روزگار می‌گذرونه. او در آرزوی زدن سی‌دی و کاست وراه انداختن یه استودیوی موسیقیه. وقتی در نمایش نوبت به نشون دادن این آپارتمان می‌رسید خوشحال می‌شدم. چون قطعه‌های موسیقی جالبی داشت...:)
و اما...
آپارتمان بالایی دست سیامکه (با بازی فرهاد آییش کارگردان)، برادر ظاهرا خل‌وضع آق‌بزرگ.
او همیشه روی تابی سواره. به سرو وضعش نمی‌رسه. معمولا صداهایی در سرش می‌شنوه. همه‌ش به ستاره‌ها و بخصوص دب‌اکبر و اصغر فکر می‌کنه. او تصور می‌کنه دنیا قراره به زودی به وسیله ی انفجاری از بین بره و اولین نشونه‌ش هم یه زلزله‌ست.

همه‌ی خانواده- به غیر از سیامک- منتظر ارث و میراث آق‌بزرگ هستن تا اونا رو به آرزوهاشون برسونه. و البته ترجیح می‌دن آق بزرگ خودش با زبون خوش و پای خودش بیاد آپارتمان‌ها رو به نام اونا بکنه تا براش آرزوی مرگ نکنن.

نورپردازی این نمایش هم جالب بود. هر کدوم از اعضای یه خانواده بازی داشت چراغ همون خونه روشن می‌شد. و گاهی هم مثل برق همه‌شون روشن خاموش می‌شدن. انگار قراره به زودی اتفاقی بیفته.

پایان این نمایش اصلا به دلم نچسبید. یعنی آدم انتظار داره آخر فیلمها و نمایش‌ها یه چیز جالب و غافلگیر‌کننده باشه که متاسفانه تو فیلمای ایرانی اینو کمتر می‌شه دید. آخر این نمایش هم به نظر من عین سطل آب یخیه که تموم لذتی که از این نمایش بردیم از بین می‌بره. موقع بلند شدن از روی صندلی صورت‌ها همه خنثی بودن.
آخر داستانو اونایی که نمی‌خوان به این تأتر برن بخونن.
آق بزرگ زیر بار فشار فامیل نمی‌ره و موقع زنده موندش سرشون می‌دوونه. قبل از مرگ وصیت‌نامه‌شو می‌ده به خانم کوچیک.
اوبه بقیه می‌گه آق بزرگ وقت معینی رو برای خوندن وصیت‌نامه معین کرده و گفته نگم کی.
تا اینکه زمستون می‌شه و برف می‌باره و ما می‌فهمیم آق بزرگ بارش اولین برفو به عنوان زمان خوندن وصیت نامه‌ش انتخاب کرده.
موقع برف(برف مصنوعی) علی نصیریان میاد جلوی صحنه و یه همچین‌چیزایی می‌گه: غافل از اینکه این برف سنگین‌تر از اون چیزیه که خونه بتونه زیرش دووم بیاره. همین و کف حضار...

یعنی خونه خراب می‌شه و همه می‌میرن؟
ب روزمرگی‌هاشون، آرزوهاشون، آزمندی‌هاشون، دنیای کوچیکشون می‌رن زیر خاک؟
یعنی برف سفید و قشنگه، اما اگه طمع کنیم همین چیز قشنگ و تمیز تبدیل می‌شه به قاتلمون؟

*عکس‌های زیبای آرش آشوری‌نیا. البته عاشوری‌نیا درسته. اما این‌طوری فامیلیش بیشتر به اسمش می‌خوره:)
**



*** گفتگو با مائده‌ی طهماسبی همسر آییش در سایت پندار


امروز روز عکس‌دزدی از سایت‌های هنریه:)

در حاشیه:
- قیمت بلیتش 4 هزار تومنه.
- شروع سانس‌ها 7 بعداز ظهره.
- بهترین جای نشستن در این نمایش روی صندلی‌های وسط و ردیف‌های بالاست. چون اگر در ردیف‌های جلو بشینیم برای دیدن آپارتمان‌های بالایی گردنمون درد می‌گیره.
و همینطور اگر روی صندلی‌های کناری بشینیم نمی‌تونیم همه‌ی اتفاقاتی که در اتاق‌ها می‌افته ببینیم. چون دیوار‌های عمق دارن و مانع دید می‌شن.
- طراحی لباس و صحنه‌شون هم خوب بود. طبق روحیات هر شخص چیده شده بود. حتی تابلوهایی که زده بودن رو دیوارها جالب بود.
- بیرون سالن تأتر، در راهروهای تأتر شهر نمایشگاه عکس از همین تأتر برپا بود. عکس‌هایی از
شکوفه‌ی هاشمیان و مسعود پاکدل(احتمالا برادر حسن و مهدیه). آقا ولی مگه گذاشتن ببینیم! هی عین مرغ کیشمون می‌کردن که دیره برین خونه‌هاتون:)
- متاسفانه هر چی گشتم جن تأتر شهر رو ندیدم:) جن‌جان‌جونم کجایی؟
- آخر نمایش فرهاد آییش با کلاه کپی خیلی خوشگلی با دوستاش اومد تا دم در تأتر شهر..
ـ کلی از بازیگر‌های مهم و سرشناس برای دیدن این تأتر اومده بودن. احتمالا بلیت میهمان داشتن. نمی‌دونم چرا به من نداده بودن:)
- بروشور زیبایی هم به شکل دفترچه به رنگ‌های قرمز و صورتی روی میز گذاشته بودن. یادمه بروشور تأتر" بی‌شیرو شکر" حمید امجد هم خیلی قشنگ بود.
- راستی اینو یادم رفت بگم که بازی‌ها هم خوب بودن. تقریبا همه‌شون. دلم می‌خواست نقش خود آییش بیشتر شکافته می‌شد.

6- از اسم نمایش بالا یاد این شعر فروغ افتادم:
" یک پنجره برای دیدن
یک پنجره برای شنیدن
یک پنجره که مثل حلقه‌ی چاهی
در انتهای خود به قلب زمین می‌رسد
و باز می‌شود به‌سوی وسعت این مهربانی مکرر آبی‌رنگ
یک پنجره که دست‌های کوچک تنهایی را
از بخشش شبانه‌ی عطر ستاره‌های کریم
سرشار می‌کند
و می‌شود از آنجا
خورشید را به غربت گل‌های شمعدانی مهمان کرد
یک پنجره برای من کافیست..."

7- فیلم "بید مجنون" مجید مجیدی هم دیروز رفتم.
داستان فیلم:‌یوسف مرد 46 ساله‌ای که در سن 8 سالگی در اثر حادثه‌ای نابینا شده برای ادامه‌ی معالجه به کشور فرانسه می‌ره.(احتمالا با کمک دایی ثرتمند طلاو جواهر فروشش). در اونجا مورد عمل جراجی قرار می‌گیره و در کمال تعجب بیناییشو بعد از 34 سال به دست میاره.
(پرویز پرستویی این نقش رو خیلی قشنگ بازی می‌کنه. فقط یکی دوجاش حس کردم خیلی اغراق داشت.)
قبل از رفتنش نشون می‌ده که شغلش استادی دانشگاه‌ست و رابطه‌ی خیلی خوبی با زنش( با بازی رویا تیموریان) و همین‌طور دختر کوچولوش داره. زنش در مرکز نابینایان کار می‌کنه و احتمالا اونجا با هم آشنا شدن.
یوسف زنشو فرشته‌ی خودش خطاب می‌کنه. ما می‌بینیم بیشتر بار زندگیشون رو دوش خانومشه.

یوسف طبق قراری که با خدای خودش می‌ذاره نذر می‌کنه اگه چشاش خوب شد زندگیشو در راه خدا وقف کنه.

ولی وقتی با چشمای بینا بر می‌گرده از همون فرودگاه نظربازی و به اصطلاح خودمون هیز‌بازی رو شروع می‌کنه. عاشق پری دختر جوون و زیبای فامیل می‌شه و قیافه‌ی شکسته‌ی زن خودش براش جذابیتی نداره. همه‌رو از جمله مادرشو از خودش می‌رنجونه، زنش موضوع عاشق‌شدنشو می‌فهمه و قهر می‌کنه می‌ره شهرستان پیش مامانش. یوسف ‌می‌زنه کتاب‌های بریلشوکه فکر می‌کنه دیگه احتیاجی بهشون نداره از بین می‌بره.
او فکر می‌کنه این زندگی لایق او نیست. زندگیش به زیبایی که فکر می‌کرده نبوده و باید زیباترش کنه.
او دیگه به بی‌عدالتی‌ها حساس نیست. جیب‌بری که در مترو می‌بینه ندیده می‌گیره. قهرکردن زنش که تموم زندگیشو به پای اون گذاشته ناراحتش نمی‌کنه و...
خدا (!) هم مجازاتش می‌کنه و چشاشو دوباره ازش می‌گیره! دکترا تشخیص می‌دن که قرنیه‌ی پیوندی چشماش پس زده و....
یوسف مستأ‌صل دوباره رو به خدا میاره...

حاشیه:
- این آقایون مذهبی بی‌جنبه اگه خدا نداشتن چیکار می‌کردن که اگه صدبار اگر توبه شکستن باز برن طرفش:)
- ما نتیجه می‌گیریم که باید شکر‌گذار نعمت‌های خدا باشیم!
- ما خیلی نتایج اخلاقی دیگه می‌گیریم که تو وبلاگ زیتون جای این‌چیزا نیست:)
- قیمت بلیت هزار تومن بود با یه چیپس و گوجه‌ی اضافه.

8- هفت روز هفته‌ی بیشتر خانومای ایرانی در وبلاگ ولن‌تاین.

9- گذرگاه شماره‌ی ۴۷ ویژه‌ی مهرماه منتشر شد.

۱۰- بالاخره طلسم داره شکسته می‌شه و بعد از ۵ سال دارم از این کامپیوتر هندلی و قراضه که از پارسال کارت صداش هم به کلی قطع‌شده و بی‌صداست راحت می‌شم. می‌تونید کمکم کنید و مشخصات یه کامپیوتر خوب رو بهم بدیم تا بخرم و بدم جمعش کنن؟ ایشالله خیر از جوونیتون ببینید!

۱۱- کار نیک هفته‌



این دوچرخه‌سوار کوچولو زمین خورده بود و چون دست راستش تو گچ بود نمی‌تونست پاشه. کمکش کردم و بردمش سر بساط خاله‌بازیش.









نظرات

۱ نظر:

ناشناس گفت...

من حاضرم سیستم رو برات جمع کنم
آخه نمیشه وبلاگکده بی زیتون بمونه