1- دراین روز بیامتیاز
تنها
مگر
یکی کودک بودن...
(شاملو)
2- کابینهی هنرمندی داریم. سابقهی درخشان مبارزاتیشونو ببینید:
یکی زمانی لگد میزده، یکی گاز میگرفته، یکی جفتک میپرانده، یکی خوب میغریده، یکی پنچول میکشیده و...
3- نصف شبه. روی تخت یکی از باغهای جاده چالوس به پشتی لم دادهایم و داریم چای میخوریم. نسیم خنک درختهای بلند باغ روی صورتمون میخوره. صدای آب رودخونه بهمون احساس آرامشی دلپذیر میده. با هم حرف میزنیم و گاهی از یادآوری خاطرهای میخندیم.
اونطرف دختری با مانتوی کوتاهی که دکمهةاش بازه با پسری کلاهفرانسویبهسر نوبتی قلیون میکشن. پسر پاچههای شلوارشو تا وسطای ساق پاش بالا زده.
اونطرفتر خانوادهای پنج نفره دور سفرهای نشستن و دارن آبگوشت میخورن. روسری زن خانواده روی شونههاش افتاده. بچهها سر کوبیدن نخودلوبیا رقابت میکنن و با دهان پر برای هم کرکری میخونن. پدر و مادر غشغش میخندن.
و....
خلاصه سرهر کسی تو کار خودشه...
فقط یکی دونفر بهطور اتفاقی دیدن که سهمرد ریشوی خوشلباس و مغرور ماشین آخرین سیستمشونو پارک کردن و با کبکبهو دبدبه،دستها به پشت با گردنهای افراشته وارد باغ شدن. کس دیگهای حتی نگاهی بهشون ننداخت.
درست چند دقیقه بعد.
پسر جوانی که سفارش غذا میگیره با خجالت به ما نزدیک میشه و یواشکی به سیبا میگه: اگه ممکنه اینجوری به پشتی لم ندید! روش نمیشه به من بگه.
بیاختیار هردو صاف وشقورق نشستیم.
سیبا: چرا؟
پسر: والله تقصیر ما نیست. حاجآقا گفتن.
نگذاشت که بپرسیم حاجآقا دیگه کیه و چکار به نشستن ما داره.
چند دقیقه بعد. پسر چوان به دختر پسر اونوری نزدیک میشه و ما دیدیم که با شرم به مانتوی دختر اشاره میکنه که دکمههاشو ببنده. و به پسر که روی آرنج لم داده تذکر میده که درست بشینه.
موقعی که رد میشد قرمزی صورت پسر رو میشد دید. و صدای دختر و پسر رو میشد شنید که عصبانیاند و فحش میدن.
راست میگفتن تاحالا سابقه نداشت تو اینباغها بیان به اینچیزا گیر بدن.
چند دقیقه بعد پسر جوان به سمت خانواده پنجنفریرفت و به زن که زیاد هم در دید نبود تذکر داد که روسریاش رو درست سرش کنه.
شنیدیم که صدای مرد خانواده درآمد. ـ آخه به شما چه؟
پسر جوان میگفت که حاجآقا دستور دادن بهخدا تقصیر ما نیست.
مرد داد زد حاجآقا چه خریه؟ غلط کرده!
دنبال تخت اون سهمرد ریشو گشتیم و دیدیم که روی تخت بغل میز صاحبباغ نشستهن و بُراق شدن به عکسالعمل مرد. مرد فحش میداد. خوشبختانه صدای رودخونه نمیگذاشت صدا به سهمرد ریشو برسه. ولی ما هم صدای دختر و پسر رو میشنیدیم که حالشون گرفته شده و هم صدای خانوادهرو و هم صدای خودمون رو...:
- مرتیکهها چیکار دارن هی سرک میکشن رو تختها..
- اینجا هم دستاز سرمون برنمیدارن...
- کثافتها...
- بیشعورها ...دن به مملکتمون حالا یه چیزی هم طلبکارن..
- چشمهای دراومدهشون همه جا میگرده...
- یه دقیقه اومدیم اینجا راحت باشیم ها...
دیدیم باز پسر جوون با گردن کج نزدیک شد و به پاچههای شلوار پسر اشاره میکنه که حاجآقا گفتن پاچههاتو بکش پایین.
دختر و پسر دیگه طاقتشون طاق شد، هرچی از دهنشون دراومد گفتن.
سیبا با خنده گفت نمیدونستیم حاجآقاها با دیدن پاهای پشمالوی آقایون هم حالیبه حالی میشن؟ پسر با نگرانی و استیصال انگشتش رو روی بینیاش گذاشت.
- ترو خدا مارو از نونخوردن نندازید.
سیبا پسر رو صدا کرد و اصرار کرد بشینه و یه استکان چایی با ما بخوره. پسر مستأصل و نگران یه نگاهی به میز صاحبباغ کرد. اولش قبول نکرد. خیلی میترسید.. وقتی دید اونجا نیست و ما هم اصرار میکنیم نشست.
- موضوع این حاجآقاهه چیه؟ این موقع شب(ساعت 1 صبح) اینا اینجا چیکار میکنن ؟ مگه نباید زود بخوابن تا برای نماز بیدار شن؟
پسر به زور خندید. تند و باعجله گفت: چه میدونم والله. تازگیها هراز گاهی میان اینجا. تو ارگانِ ...، فرماندهای چیزیان. گیر میدن به همه چیز. کباب و چاییشونو میخورن و میرن. اگه حرفشونو گوش ندیم. باغو پلمپ میکنن و تا سرکیسهرو شل نکنیم اجازهی باز کردن نمیدن. چند تا صاحبباغو این طرفا بدبخت کردن. کارو کسب ما تو تابستونه دیگه...
از هولش چاییشو نخورد و باعجله پاشد و رفت خدمت ریشوها...
4- احمدی نژاد گفته:
بعد از تشکیل کابینه اولین کاری که میکنم اینه که اسم کشورمون " ایران" رو عوض کنم!
- چرا؟
- دهه!!..رو حرف من حرف نباشه!
... اولا، "ایران" اسم خانومه!
دوما، عراق هشتسالتمام بهش تجاوز کرده!
سوما، آمریکا بهش نظر داره!
زیتون: میگم چطوره اسمشو بذاریم "غضنفر"... اونوقت هیچکی جرأت نداره بهش چپ نگاه کنه.:)
۵- سفرنامهی شماره شش ولگرد عزيزمان...
چگونه ولگرد پاريس را با برج ايفل خاطرهانگيزش رها کند و به لندن برود؟:)
دارادادام...
آخه بگو اين تيتر بود من زدم؟:)) زرد به اينجور تيترا میگن؟
۶- قبرکن قطعهی نویسندگان و هنرمندان بهشتزهرا: ليست کابينه رو ديدی؟ نونمون تو روغنهD:
۷- گلآقا یادش بهخیر. به اذنابش اجازه نمیداد کاریکاتور آخوندها رو بکشن. و چون رئیسجمهور معمولا آخوند بود(به غیر از رجایی که اونوقت گلآقا هنوز مجله نداشت)..
حالا کاریکاتورها آزادن تا دلشون بخواد کاریکاتور رئیسجمهور تحمیلی رو بکشن. اما...
۸- یه ضربالمثل بود که میگفت: سگها را باز و سنگها را بستهاند...
نظرهای شما
پنجشنبه، شهریور ۰۳، ۱۳۸۴
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۲ نظر:
با درود
مثل هميشه قصه تلخ هجوم جهالت را كه مرتب به اشكال مختلف و در قالب هاي دردناك شاهديم از زبان سليس و خاص شما شنيدم و دلم براي جوانان اين مرز و بوم بيشتر گرفت. از تحجر و از سرشكستگي هاي جماعت دست اندر كار كاملا واقفم اما وقتي مي بينم حتي نفس كشيدن ما را نشانه رفته اند و دخالت مي كنند خودم را در حريم تنفر و انزجار نسبت باين همه تجاوزو خود سري كه منشاء اش دغل كاري و بي عرضگي و درماندگي حضرات بالا نشين هست مي بينم 0
سلام
میبینم که دیگه با اشعار شاملو شروع نمیکنی ;)
ارسال یک نظر