۱-
ـ پسرم، جنگل کاغذیات
چه صفایی دارد!
نمنم باران بر کاغذها
عطر انگشتانت
جادهی خطخطیاش...
ـ تو به من میگویی
میتوانند پلنگان
جنگل را
شهر را، با آدمها بخورند؟
میتوانند پلنگان
تو و من را بخورند؟
من نمیخوابم،
شب ندارد پا
شب نمیآید
به در جنگل من...
(فریده فرجام)
2- دومین نامهی افشاگرانهی "پارسا شکراللهی" گلپسر ِ خوابگرد.
خاله جون زیتون سلام
امیدوارم خوب باشی. از حال من بخواهی ای...
جانِ من نپرس چی شده. میبینی که جای دوتا، چهار تا شاخ گنده رو سرم سبز شده!
راستشو بخوای از دست این بابام باید برم سر به بیابون بذارم.
قبلا راست میرفت چپ میرفت یه ماچ گنده میچسبوند رو لُپام. دم و دقیقه بغلم میکرد و پرتم میکرد هوا. قلقلکم میداد. ای که چقدر خوش میگذشت. منم در عوض هر چی میگفت گوش میکردم و بین گریههام و خندههام و جیشام انواع و اقسام فاصله و نیمفاصله میذاشتم.
اما مدتیه موقع بوس کردنم حواسش به لپام نیست. میبینی یهو عوضی هوا رو بوس میکنه. و یا وقتی پرتم میکنه هوا، یادش میره بگیرتم و میدوه طرف کامپیوتر. منم گرومپی میخورم زمین. مامانم داد میزنه: چی شد رضا، باز یادت رفت بگیریش؟
پیش خودم گفتم باید هرجور شده ته و توی کار بابارضامو دربیارم. یه روز صبحزود پاشدم و چهاردستوپا رفتم سراغ کامپیوتر. هنوز روشن بود و بابام اون گوشه خوابش برده بود. دیدم بعله! چیزی که مدتیه حواس بابامو پرت کرده هفتانه.
بالای صفحه نوشته شده بود هفتان، هفتآسمان فرهنگ و هنر. چه شود؟!
گوشهش هم نوشته:هفتان را بهصورت موضوعی ببینید.
(خبر و گزارش ادبی | مرور و نقد ادبی )
( تحليل فرهنگی | زبان و نگارش )
( وب و رسانه | انديشه | سينما | داستان ترجمه )
( نمايش | موسيقی | عکس )
( هنرهای تجسمی | تاريخ | الهيات | تريبون)
روی هر کدوم که کلیک کردم دیدم فقط اخبار و مطالب مربوط به همون موضوع میاد.
فهمیدم بابام به خاطر همینه که حواسش پرته و با دوستاش دارن کلی زحمت میکشن. اما نامردا نکردن یه موضوع هم برای ما بچهها بذارن! مثلا قسمت کودکان:) آخه بگو سید! پس من چی؟
اوخ بابام داره تو خواب حرف هفتانو میزنه و الانه که بیدارشه. برم بخوابم که اگه ببینه اومدم پای کامپیوتر پوست از کلهم میکنه و فکر میکنه با دخترا دارم چت میکنم:) بای بای. بوس
پارسا کوچولو
زیتون: پارسا جون به بابات میگم یه وبلاگ برات باز کنه:) البته بهتره به مامانت بگم:) اگه کارشون زیاد بود حاضرم خودم حرفاتو تایپ کنم:)
3- مجلهی اینترنتی گذرگاه ویژهی شهریور ماه منتشر شد. تا شمارههاش تموم نشده بشتابید!
4- سفرنامهی ولگردوپولو به پاریس، شمارهی هفت"سرراه لندن" . همراه با توصیههایی در مورد دوش آب گرم و سرد...
آقا هی بهم گفتن این ولگرد آخرش دکونتو تخته میکنه ها:)
بیا این سایتو ببین" سفرنامه سوغات بلاگرها" که بهش لینک دادن... ما خودمونو کشتیم این همه سفرنامه( کرمان و سرعین و اردبیل و آستارا و شمال و جنوب و مشرق و مغرب) نوشتیم کسی تحویل نگرفت(شوخی کردمها..همه گرفتن) حالا سفرنامهی ولگرد....
برم یه دوش آب سرد بگیرم حالم جا بیاد...
5- این شعر همیشه زیبای شاملو رو برای پویای عزیزم مینویسم که نوشته در بلاد غربت به کتابهای شاملو دسترسی نداره:
شما هم میتونید این شعر رو با صدای بلند برای خودتون بخونید(جوندوستها بیت آخر رو نخونن).
اصلا بیایید حفظش کنیم. من یقین دارم به همچین روزی میرسیم.
افق روشن
"روزی ما دوباره کبوترهایمان را پیدا خواهیم کرد
و مهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت.
روزی که کمترین سرود
بوسه است
و هر انسان برای هر انسان
برادریست.
روزی که دیگر درهای خانهشان را نمیبندند
قفل افسانهایست
و قلب برای زندگی بساست.
روزی که معنای هر سخن دوستداشتن است.
تا تو به خاطر آخرین حرف دنبال سخن نگردی.
روزی که آهنگ هر حرف زندگیست
تا من بهخاطرِ آخرین شعر رنجِ جستوجوی قافیه نبرم.
روزی که هر لب ترانهایست
تا کمترین سرود، بوسه باشد.
روزی که تو بیایی برای همیشه بیایی
و مهربانی با زیبایی یکسان شود.
روزی که ما دوباره برای کبوترهایمان دانه بریزیم...
و من
آنروز را انتظار میکشم
حتی روزی
که دیگر
نباشم..."
لینک این یادداشت در وبلاگ زیتون
لینک نظرخواهی
پنجشنبه، شهریور ۰۳، ۱۳۸۴
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر