۱- بگذار شعر ما و تو
باشد
تصویر کار چهرهی پایانناپذیرها:
تصویر کار سرخی لبهای دختران
تصویر کار سرخی زخم برادران!
و نیز شعر من
یکبار لااقل
تصویر کار واقعی چهرهی شما
دلقکان
دریوزگان
شاعران!...
(شاملو)
2- فیلم "سالاد فصل" فریدون جیرانی رو رفتم دیدم.
بازیگراش: خسرو شکیبایی، لیلا حاتمی، محمدرضا شریفینیا، مهناز افشار و رضاکرم رضایی، طباطبایی و...
داستان فیلم( اگه میخواهید برید فیلمو ببینید٬ نخونید) :
لیلا(لیلا حاتمی) دختر 25 سالهی یه خانوادهی فقیره. پدرش بیماره و احتیاج به عمل قلب 8 میلیونی داره. مادرش خانهدار و برادرش دبیرستانیه.
معلوم نیست به چه علت تنها لیلا مخارج خانواده رو تأمین میکنه( ماشالله هم مادرش سالمه و هم برادرش) اونم از راه جیببری و همینطور تیغزدن مردای پولدار.
پسرخالهش(خسرو شکیبایی) تازه از زندان آزاد شده و خواستگار پر و پا قرص لیلاست. شدیدا هم الکلیه. اما لیلا دنبال زندگی بهتریه.
لیلا در یکی از جیببریهاش با مردی 44 ساله و پولدار( شریفینیا) آشنا میشه و تصمیم به ازدواج با اون میگیره.
یهو سرو وکلهی زنی که ادعا میکنه زن شریفینیاست پیدا میشه و مزاحم عشق این دو میشه. تا جایی پیش میره که سهزن گردنکلفت رو اجیر میکنه که لیلا رو کتک بزنن(لابد مرد کتک بزنه اشکال شرعی داشته) لیلا هم از پسرخالهی بامرامش میخواد که بره زنه رو بکشه.
تا اینجاش فیلمنامه تا حدی قابل قبول و ایرانیمآبه. ولی یهو میخواد ادای فیلمای پلیسی خارجی رو دربیاره و شروع میکنه به پیچیده شدن الکی. و عین همهی فیلمای ایرانی مشکل آخرِ فیلمنامه داره! نه به آخرِ فیلمای ساده و الکی! نه به این پیچیدگیِ الکی! شریفینیا یهو حقهباز و کلک و دیو از آب در میاد و زنه در واقع پرستار زناصلیش بوده و میخواستن دوتایی پولاشو بالا بکشن و مرده هم به پرستارو هم به لیلا اظهار عشق کرده بوده اما لیلا رو بیشتر دوست داره(!)و.... :)
گاهی بهتره منتقدهای ما زیاد از فیلمی تعریف نکنن. چون چیزی که من در مورد این فیلم از منتقدها شنیده بودم اینبود که "وای... این لیلا حاتمی چقدر محشر و شجاعه که حاضر شده رلِ یه دختر خیابونی بازی کنه" و بازم "وای... این تکستارهی هنر سینما حاضر شده صورتشو با زخمهای زشت نشون بدن."
والا من تا اونجایی که دیدم نقش لیلا هیچموردعجیب و غریبی نداشت. این روزا کلی جیببرهای دختر تو خیابون میبینی با رفتارهایی طبیعیتر از لیلا. زخمهای صورتش هم اصلا زشت نبود. چندتا زخم کوچک رو گونه و چونهش تازه خوشگلترش کرده بود.
چند جای فیلم هم تقلیدی بود از چند فیلم خارجی. یه جاش از بازی میشل فایفر در فیلم زیرِ زمین تقلید شده بود( همون که با هریسون فورد همبازی بود) اونجاش که یکی بهش قرص خوابآور میده و میذارتش تو وان حموم و آب رو باز میکنه تا خفه بشه.
با اینحال تا نصفههای فیلم ازش لذت بردم و ازون به بعدش همهش فکر میکردم یه چیزی سر جاش نیست.
3- این روزای تولد ائمه٬ کلی عروسی و جشن نامزدی و اینجور مهمونیا برگزار شد.
یکی از این جشنهایی که دعوت داشتیم. جشن یه زوج از طبقهی زحمتکش بود.
معمولا هر کی وسطای شهر زندگی میکنه موقع عروسیش سعی میکنه یه سالن در بالای شهر اجاره کنه و اینا که در یکی از جنوبیترین نقاط تهران زندگی میکنن در وسط شهر اجاره کردن. میدونستم برای همینشم کلی زیر بار قرض رفتن و آقا داماد باید یه سال کار کنه تا فقط خرج شام مهمونی امشب رو در بیاره. و میدونستم برای پول ماشین کرایهای و پول پیش خونهی اجارهای و خرج سالن و لباس و آرایش عروسی و حتی حلقه چقدر از این و اون کمک و قرض گرفتن.
البته هردو خانوادهی عروس و داماد بسیار خوب و محترمن.
پیش خودم گفتم بهتره زیاد به خودم نرسم که نگن کلاس گذاشته و اینا... حالا خودمم همچین لباسای گرونقیمت و مجلل ندارم ها... ولی خوب، کمتر از همیشه به قول معروف چسان فسان کردم.
قبلا از مهمونیای زنومرد جدا بدم میومد و سعی میکردم نرم. اما الان معتقدم که هم فالن و هم تماشا.
وقتی قدم به سالن خانوما گذاشتم. راستش اولش فکر کردم عوضی اومدم و خواستم برگردم. چون چیزی که دیدم با اون چیزی که فکر میکردم زمین تا آسمون فرق داشت. شاید در مهمونیهای پولدارها هم همچین لباسایی ندیده بودم.
درسته بعضیاشون یه کم اجقوجق و پر از زرق و برق بودن. شاید بگم به هر زن حدود نیم تا یه کیلو طلا آویزون بود. اما لباسای دخترا و زنای جوون همه طرحهای ماهوارهای داشتن با پارچههای فوقآلعاده قشنگ. و از مدل موها چی بگم! هر کدوم مش همرنگ لباس و شینیونهای بسیار زیبا با تاجهای طلایی و نقرهای. تقریبا همه ناخنمصنوعی داشتن همرنگ لباس.(من بدبخت که جز همون روز اول عید، دیگه حوصلهيناخنمصنوعی چسبوندن ندارم.)
با احترام منو بردن روی میز فامیل نزدیک عروس و داماد. یعنی بهترین جای سالن و همون جا بود که با باز گذاشتن گوشام به جواب بعضی سوالام رسیدم.
بیشتر این جماعت حقوق حداقل دو ماه همسر یا پدر خودشون رو صرف خرید پارچه و دوخت لباساشون کرده بودن. از چند ماه قبل شوهر یکیشون رفته دبی و برای همه از روی ژورنال پارچه خریده. خیاطشون مشترک بود که از روی جدیدترین مدهای اروپا میدوخت. از چندماه قبل دنبال آرایشگر بودن. تقریبا هر کدومشون یهسال از کلی چیزاشون زده بودن برای یک امشب! و چقدر از این بابت خوشحال بودن که همه چیز داره به خیر و خوشی میگذره. چیزی که برام جالب بود اینکه با وجود ظاهر مجللشون( برعکس همتاهای پولدارشون) اخلاق و رفتار بسیار خاکیای داشتن.
اینطور که فهمیدم. بیشتر خانوما عروسای آیندهشونو تو همین مجالس انتخاب میکنن. و برای همین براشون میصرفه که 500 هزار تومن خرج لباس و ظاهر دختر دمبخت فقیرشون بکنن اما بخت خوب و پولداری نصیبشون بشه.
عروس اون شب در مهمونی قبلی پسندیده شده بوده. خواهر داماد هم دوسال پیش که خیلی به خودش رسیده بوده توسط مادر یکی از میدوندارای(میوه و ترهبار) شهر. همون شب باعث شده دختر زندگیش عوض شه و از فقر به ماشین و خونه و موبایل برسه. همه دخترا اون شب آرزو داشتن زندگی مثل او نصیبشون بشه.
تبصره: اگه اون شب من برای شوهر پیدا کردن رفته بودم، پاک کنف برمیگشتم:))
4- میهمونیهای ساده و کسلکنندهی کانادایی و مهمونیهای مجلل و پر از تکلف اما باحال ایرانی. نوشتهی سوسکی
5- کاریکاتور: انگار رفیقبازی همهجای دنیا هست. مثل ایران که در اون روابط حرف اولو میزنه...
شنبه، مرداد ۲۹، ۱۳۸۴
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۴ نظر:
آخ جونمی یکی از بچه ها زحمت کشید آدرس آینه وبلاگت رو برام فرستاد.چقدر خوبه که آینه گذاشتی منکه به هیچ وجه نمی تونستم اون یکی رو باز کنم بوس بوس
با سلام و درود بر زيتون عزيز
دوباره آمدم تا باشم آنچنان كه بودم
بعد از مدت ها كه تمام وبلاگ هاي بابك خرمدين فيلتر و مسدود شده بودند
وبلاگي جديد به راه انداختيم
http://babakweb.blogspot.com/
در ضمن آينه شما را هم در كميته و ديگر وبلاگ ها منتظر مي كنيم
آدرس كميته مبارزه با سانسور
http://iran-proxy.blogspot.com/
به اميد ايراني آزاد براي ايرانيان
و تا درودي دگر بدرود
اینم ببینhttp://moayeri.ir/farnoosh/archives/000015.html
البته پدر مذبور پاشونو میخواستن عمل کنن !
ارسال یک نظر