1- نفرتی
از هر آنچه بازمان دارد
از هر آنچه محصورمان کند
از هر آنچه واداردمان
که به دنبال بنگریم...
(شاملو)
2- تاکسیونه
باسنمون به صندلیهای تاکسی نرسیده، بحث در مورد احمدینژاد رو شروع کردیم. همهمون باهم.
خانمی روانشناس میگفت: ایش... با این ریختش!
آقایی حدود 35 ساله با ریش پروفسوری نچنچ کنان گفت: 20 سال عقب رفتیم.
خانمی مسن و بازنشستهی آموزش و پرورش غرغرکنان گفت: آخه این چی بلده؟ تنها علت انتخابش این بود که نشونکردهی رهبریه و...(شغلاشون رو بعدا تو صحبتاشون گفتن)
من که دیدم همه دارن شُغالی بحث میکنن سعی کردم صحبتها رو زرافهای کنم. آخه تازگی یه ذره از تعلیمات ارتباط کلامی "مارشال روزنبرگ" رو خوندهبودم و فرق بین شغالی حرفزدن و زرافهای حرفزدنو یهکم فهمیدم. و وای به وقتی که آدم تازه یه چیزیو یاد بگیره. نه مثل قبلشه و نه شکل حرفزدن جدیدو کامل یاد گرفته!
گفتم: حالا به قیاقهش کاری نداریم هر کس تو دنیا یه شکلیه اما....
راننده تاکسی از تو آینه نگام کرد و لبخندی از روی رضایت زد و وسط حرفام گفت: همینو بگو. بذارید یه مدت بذارید باشه بعد راجع بهش قضاوت کنید. و بعد به صورت زرافهای و آروم شروع به تعریف از احمدینژاد کرد. هر چی اون سهتا بهش پرخاش میکردن این یکی با لبخند و لحنی آروم جواب میداد.
اینطور که فهمیدم آقای راننده قبلا پاسدار بوده و حالا بهش تاکسی داده بودن. خیلی از احمدینژاد راضی بود. انگار تو یه رابطهی دعوا با یه سرمایهدار حسابی طرفداری اینو کرده بوده.
من گفتم: جریان رو نباید شخصی ببینید. چون تو یه داوری حقو به شما داده اونم به خاطر پاسدار بودنتون!
دلیل نمیشه این آق ابتونه یه مملکت رو اداره کنه.
یه رئیسجمهور از نظر سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و... باید بهروز باشه و...
خیلی زرافهای فرمود: از کجا معلوم که نیست؟
همهمون از خونسردیش لجمون گرفته بود و منم ناچار به شغالیون پیوستم:)
آقا، تا رسیدن به مقصد که دور هم بود، همهمون احمدینژاد رو کوبوندیم اما این آقا ککش هم نگزید. با لبخندی لجآور میگفت من میدونستم که هر چی رهبر بگه همون میشه. رهبرم که خیر و صلاح ما رو میخواد.
....
بحث ادامه داشت تا رسیدیم. موقع پیاده شدن یهو با شغالیترین لحن بهمون گفت: حواستون باشه، انشالله این آخرین بحثای سیاسیتونه. احمدینژاد بیاد دیگه ساکت میمونید.
موقعی که داشت بقیهی پول منو میداد به من گفت: تو یکی انگار سرت به تنت زیادی میکنه!
3- مارشال روزنبرگ کیه و چی میگه؟ زرافهای و شغالی حرف زدن دیگه چه صیغهایه؟
جناب دکتر مارشال روزنبرگ در سال 1984 مدرسهای در کانادا تأسیس کرده به نام :" ارتباط بدون خشونت".
او معتقده که ما باید نوع حرفزدنمون رو تغییر بدیم. زبونی که پر از داوری، پیشداوری، انگزدن، رنجوندن، و مهمتر از همه قضاوت در مورد دیگرانه!
این طرز صحبت رو اصطلاحا زبان شُغالی میگه، چون پره از پرخاش و گازگرفتن و طعنه و گوشه و کنایه و تهمت و توهین و قضاوت و نتیجاتا سوءتفاهم. چقدر شده ما به خاطر زبونمون دوستی رو حتی شده موقتی از دست بدیم.(من که خیلی...)
ما باید" زبان زندگی" یا زبان زرافهای یاد بگیریم! بین موجود ات زمین،ا زرافه بزرگترین قلب رو داره. مارشال اونو سمبل مهربانی و عطوفت قرار داده.
زبان زرافهای زبانیه بدون خشونت و آکنده از محبت به خود و دیگران که بر مبنای زبان و مهارتهای کلامی بنا شده. حتی در سختترین شرایط نباید نوع گویشمون عوض شه.
همه چیز رو اول درست مشاهده کنیم. نگیم فلانی عصبانیه. فقط نشونههایی که میبینیم باید بگیم. ممکنه فلانی در شادترین حالاتش باشه .
نگیم یارو خسیسه. ممکنه این مورد حتی ولخرجی به حساب بیاد. ما نباید به دیگران زود انگی بزنیم و بعد راحت بشینیم کنار٬ همون کاری که ما ایرانیها مرتب در حال انجامشیم.
دوم احساسمون رو خیلی رک به خودمون و به طرفمون بگیم. مثلا بگیم ناراحتم کردی. بیا با هم در موردش حرف بزنیم.
و سوم نیاز خودمون رو بگیم. که دوست دارم تو در مقابل من اینجوری رفتار کنی.
و اما چهارم اینکه نیاز طرف مقابلومون رو در نظر بگیریم. اگر ما احترام و محبت میخواهیم، او هم حتما میخواد.
البته بحثش خیلی طولانیه. من خیلی خلاصهش کردم...
4- تاکسیانهی 2
این دوروزی که تهران بودم مرتب باید تاکسی سوار میشدم و راهها هم که طولانی و پرترافیک.
مردم هم از شوک اولیهی انتخابات خارج شدن و بحث میکنن. این دفعه سه نفر موافق احمدینژاد بودن! و هر سه هم سفت و سخت. نمیشد گفت حزباللهیان اما عجیب سمپات احمدینژاد بودن.
یکیشون میگفت: خونهای داشتم که شهرداری الکی براش 4 میلیون تومن مالیات نوشته بود و نمیدادم. تا اینکه یه روز رفتم پیش احمدینژاد و پیگیر کارم شد و من که به 300هزار تومن راضی بودم اما دستور داد هیچی ازم نگیرن و سندمو آزاد کرد.
هر سه زحمتکش بودن. یکیشون که پسر جوونی بود گفت: خیلی خوشم اومد رفسنجانی دزد رئیسجمهور نشد. و از جوونهای سوسولی گفت که با اون ریخت و قیافه و ماشینهای برچسبدار تو شهر میگشتن و میخواستن فسادو در جامعه گسترش بدن. اونیکی از وام ازدواج گفت که به هر زوجی یه میلیون وام میده.
در تاکسی بعدی مردی میگفت: دیگه دورهی پولدارا سر اومد. حالا نوبت ماهاست.
عجیب فکر میکرد احمدینژاد قراره قسط و عدلو تو ایران برقرار کنه.
یکی دیگه از وامهای پنج و شش درصدی که قراره به جای وامهای 25 درصدی به مردم بده میگفت و از اسلامی کردن بانکدارها.
یکی دیگه از مبارزهی شدیدش با رشوه دادن و رشوه گرفتن.
واقعا فکر نمی کردم احمدی خودشو اینقدر بین قشر زحمتکش جا کرده باشه.
یه نتیجهگیری دیگه میشه کرد، که مردم خیلی خستهشدن از فساد اجتماعی و اقتصادی که کشورمون رو فرا گرفته. اما منتها- به نظر من- سوراخ دعا رو گم کردن!
خودمونیم٬کارما خیلی سختتر از اونیه که فکرشو میکنیم...
5- مهمانیه
تو مهمونی مرد صاحبخونه پاشو انداخته بود رو پاش و با بیخیالی میگفت بعد از رئیسجمهور شدن احمدینژاد، ایران دیگه جای زندگی نیست. باید زندگیمونو بفروشیم بریم کانادا. گفت از قبل ویزا و اقامت هم دارن.(گویا چند سال اونجا زندگی کردن)
یاد صحبتهای تو تاکسی افتادم که به یکی از طرفدارای احمدینژاد گفتم که این سیاسیتهاش باعث فرار سرمایهدارا میشه. و البته سرمایهشونو ور میدارن و میرن.
گفت به جهنم! نفت داره میشه بشکهای 60 دلار و دیگه به این مفسدها احتیاجی نداریم.
( این زبون براتون آشنا نیست؟)
6- بورسیه
فردای روز انتخاب احمدینژاد برای کنجکاوی یه سری به سازمان بورس زدم. صف فروش تا کجا بود و صف خرید تقریبا هیچی. مسئول یه کارگزاری میگفت. از صبح همینجور گُروگُر سهام میلیونیه که میارن و میگن فوری بفروشیم و خریداری هم نیست.
بیشتر قیمتها حداکثری که میشه در یه نوبت پایین بیاد یعنی 5٪ پایین اومده بودن و روز دوم هم این وضع ادامه داشت.
اوضاع خیلی داشت بهم میریخت که احمدینژاد مجبور شد بگه بورس رو قبول دارم .
کلا تو این چند روز احمدینژاد از خیلی مواضعش عقب نشسته . خیلی از حرفاشو پس گرفته. به خیلی از خواستهها تن در داده.
اونم از فشار مردمه نه اینکه دلبخواهی باشه!
7- بیایید خودمان تغییر شویم که در دنیا جستجویش میکنیم.
مهاتما گاندی...
( مارشال روزنبرگ از روش زندگی و حرف زدن گاندی کلی درس گرفته. بخصوص این جمله)
خوانندهگان محترم: زیتون جان، تو هم کشتی ما رو با این مارشالت! ولمون کن!
8- چشمام دیگه از زور خواب باز نمیشه. غلطامو بعدا میام درست میکنم.
صبح زود باید پاشم.
پ.ن.
۹- مصاحبه ی مشاور فرهنگی احمدی نژاد با شبکه ی جهانی مهاجراوه... نه بابا... شايد احمدینژاد همون چهگوارای خودمون باشه. منتها در یه پوست دیگه:)
۱۰- گزنهای که بعد از دوسال وبلاگخوني٬ خودش يه وبلاگ زده به نام یادداشتهای بیپروا و با زیون طنز مخصوص به خودش اوضاع سياسی اجتماعی اين روزها رو تحليل کرده.
۱۱- حکم اعدام ليلا مافی رو من يک ماه پيش تو روزنامهها خوندم که لغو شده. در چند نظرخواهی هم اینو نوشتم. سايت زنان تازه اعلامش کرده. شايد تازه ابلاغ شده يا تازه رسميت پيدا کرده و يا...
خواستم بگم خوشحالم... ولی نه خوشحال نيستم. چند ماه بدن همه رو لرزوندن به خاطر حکمی که حق ليلا و حق هيچکس ديگه نيست...
سهشنبه، تیر ۰۷، ۱۳۸۴
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۳ نظر:
تازه فهميدم كه خيلي شغالي حرف مي زنم زيتون جان اين مطلب مارشالت خيلي چيزا يادم داد...
این شغالی حرف زدن هم واقعا بد دردیه! (من هم باید سعی کنم زرافه ای باشم! شاید یکی از دلایلی که زیاد توی بحث کردن موفق نمی شم همین باشه! سعی میکنم. )
من هم یکی رو می شناسم که بخاطر اینکه احمدی نژاد کارش رو زود راه انداخته بود و این حرفا به اون رأی داد. بقیه هم که گول شعارهای پوچش رو خوردن!
ارسال یک نظر