1- خوشا پرکشیدن، خوشا رهایی،
خوشا اگر نه رها زیستن مُردن به رهایی!
آه، این پرنده
در این قفس تنگ
نمیخواند...
(احمد شاملو)
2-تلویزیون و انتخابات
----------------------
تلویزیون رو روشن میکنم.
این کانال مصاحبه داره با گوگولیمگولیها یعنی رأی اولیها.(کسایی که تازه به سنی رسیدن که حق رأی دادن دارن)
مجری با شور و حرارت مصنوعی به دختر 15 سالهای میگه: چه احساسی که در این سن ِ کم در انتخاب رئیسجمهور کشورت دخالت داری؟
برقی در چشمان دختر میدرخشه.
- خیلی خوشحالم و افتخار میکنم!
طفلک واقعا خیال میکند رئیسجمهور کشور رو خودش داره انتخاب میکنه.
(خبر دارم که در بیشتر مدارس، قبل از انتخابات برای رأیاولیها جلساتی برگزار کردن و سخنرانها حسابی مخشونو خوردن.)
میزنم یه کانال دیگه.
مجری در فروشگاهی بهدنبال مردی با شلوار و سربند کُردی که همراه با خانوادهش که اونها هم لباس کردی تنشونه میدوه. طفلک مرد کرد اولش خیال میکنه عین گذشته مجری میخواد از صحنهی مصاحبه دورش کنه تا شلوار کردیش تو تلویزیون معلوم نباشه. عقبعقب میره. نمیدونه مرد مجری امروز با قومهای مختلف ایران خیلی مهربونه. مرد کرد با ناباوری و عدم اعتمادبهنفس به مجری خیره میشه.
مجری: خیلی خوشحالم دارم با مردی ازاستان کردستان مصاحبه میکنم.
- شما میدونید 27 خرداد چه روزیه؟
- بله، روز انتخاب رئیس جمهوره.
مجری با لبخندی تهدیدآمیز: شما که حتما رأی میدید؟
- بله، بله ما همهمان رأی میدیم.
- آفرین به غیرت برادر و خواهر کردمون. بینندگان عزیز توجه فرمودید؟
میزنم یه کانال دیگه:
مصاحبهی قالیبافه. داره از خانوادهش حرف میزنه. میگه خانوادهم لیسانس فلان رشته رو داره.
فکر میکنم مگه میشه خانواده همه با هم لیسانس بگیرن؟ توجه که میکنم میبینم منظورش زنشه.
قالیباف زنشو" خانواده" خطاب میکنه.
یاد صحبت رفسنجانی افتادم. موقعی که داشت صحنهی ترورش رو در تلویزیون تعریف میکرد :" منزلم خودشو روی من انداخت و منو نجات داد" و من اونموقع در کف این مونده بودم که چهجور میشه موقع تیراندازی منزل رو سرآدم خراب شه که تیر به آدم نخوره. که بعد فهمیدم منظور از" منزل" خانومشه.
اینا که هنوز زن رو جز اسباباثاثیه و مایملک خودشون تصور میکنن چطور میخوان برای 35 میلیون زن رئیسجمهور خوبی باشن؟
میزنم یه کانال دیگه:
داره با یه دختر زیبای جوون مصاحبهمیکنه. دختر خیلی آرایش داره و از زیر شال نارنجیش موهای هایلایتشدهش بیرونه. با مانتویی تنگ. دختر با حرارت داره از فوائد شرکت در انتخابات میگه و مجری ذوق میکنه.
چشمامو میبندم و یاد روزایی میافتادم که باید با مانتو و مقنعهی مشکی باید میرفتیم مدرسه. من عاشق رنگهای نارنجی و زرد و صورتی و قرمز بودم. یادمه تو بازار هم لباس این رنگیها کمتر پیدا میشد. و وقتی هم با هزار جا گشتن پیدا میکردم در مدرسه حق پوشیدن اونا رو نداشتم. یاد کفش صورتیای که ناظم پاره کرد و کاپشن قرمزی که مدیر رسما گفت اگر یک بار دیگه بپوشی باید از این مدرسه بری.
فکر میکنم اون موقع کی رئیسجمهوربود؟ کیا در رأس کار بودن؟ چه اتفاقاتی افتاده که اینجور عوض شدن.
میزنم یه کانال دیگه:
برای اولین بار شادی مردم رو بعد از پیروزی در فوتبال نشون میدن و عجیب اینکه به غیر از پسرا، دخترایی هم که رو صورتشون پرچم ایران رو نقاشی کردن نشون میدن. تازه دخترا در حال غشغش خنده و دستزدن و هورا کشیدنن. پیرمردی رو نشون میده که داره قر میده و بشکن میزنه. عجبا... حیرتا...
تاحالا که این کارا جرم به حساب میومد!
یه کانال دیگه:
با پسری مصاحبه میکنن که موهای سرش بلنده و با ژل خیلی خوشگل فرمش داده و تیشرت تنگ و آستینکوتاهی تنشه. اونم داره میگه" دوستدارم در سرنوشت مملکتم دخالت کنم و برای همین رأی میدم."
به خودم میگم: از کِی تاحالا پسر موبلند ژلزدهی آستینکوتاهپوش تو مملکتما از طرف حکومت آدم حساب شده؟
مگر چندسال پیش برادر من موقع ورود به یه سازمان دولتی وقتی به تذکر نگهبان اهمیتنداد که باید بره از همون دوروبر پیرهن آستینبلند بخره، کتک نخورد
یه کانال دیگه:
داره سرودی پخش میکنه که در بقیهی روزای سال پخشش ممنوعه.
سرودی به کردی، به ترکی به لری... مگر همینا نبودن که کردها و ترکمنها رو به خاکو خون نکشیدن ؟
فکر میکنم چند ساله داریم سانتسانت مانتوها و روسریهامون رو کوتاه میکنیم؟ چند ساله کتابهای باارزش بهترین نویسندههای ما پشت دیوار سانسور مونده ، به خاطر اینکه دلشون نمیاد چاپلوسی هر کس و ناکسی رو بکنن.
چند ساله بهترین فیلمسازای ما نمیتونن فیلمی که دلشون میخواد بسازن. چند ساله بهترین موسیقیدانا و خوانندههای ما مجبورن برنامههاشونو خارج از کشور اجرا کنن و ما بینصیبیم و در عوض بدترین برنامهها رو در تلویزیون به خوردمون میدن.
فکر میکنم آیا اینهمه ذوق کردن داشت که ما بعد از 26 سال تازه تونستیم اجازه بگیریم فقط 30 نفراز ما زنان به ورزشگاه بریم؟ تازه اونم با مانتو و روسری و و نه برای بازی کردن که برای تماشا کردن! و به قیمت شکستن پای یکیمون.
چند سال دیگه باید بگذره تا بدیهیترین و سادهترین و کوچیکترین حقوقمونوبه صورت قطرهای بگیریم؟
یه کانال دیگه:
کاندیدای رئیس جمهوری: ما قول میدیم اقلیتهای دینی در کشورمون به خوبی و خوشی در کنار سایر هموطنانشون زندگی کنن. اقلیتهایی مثل...( فکر میکنه. اسم اقلیتها یادش نمیاد) آهان زرتشنی و سایر مذاهب.(یادش نمیاد که بگه مسیحی و کلیمی! .بهایی هم که از نظر اینا یعنی کافر)
یادم میاد سر همین خونه که با حاجآقای بسازبفروش اطلاعاتی دادگاه داشتیم. به محض وارد شدن قاضی برگشت به حاجآقا گفت: مگه مال یهودی یا ارمنی بوده که خوردی؟
اون موقع فهمیدم چرا مامانم به اسم خودش هیچچی نمیخره و فکر میکنم اگر این خونه به اسم مامانم بود نمیتونستیم بعد از دوسال دادگاه، خونه رو که حاج آقا بعد از ما به دونفر دیگههم فروخته بود بهدست بیاریم!
بعد از 26 سال که جمعیت اقلیتهای دینی در ایران به یکصدم رسیده و همه گذاشتن در رفتن ، چه اتفاق جدیدی افتاده که اینا بین مذاهب نمیخوان فرق بذارن؟
از میدون هفتتیر رد میشدم. پسری حدودا 17 ساله با لیاسهای فقیرانهای به زور یه عالمه کتاب و بروشور و مصاحبه از رفسنجانی بهم داد. جنس کتابها از نوع اعلاء بودن و خیلی گرون. گفتم رفسنجانی خوب تو خرج افتاده! با غرور گفت: برای آقا اینا هیچی نیست. فقط موقع شستن عباش تهِجیبش رو تکونده.
گفتم تو واقعا طرفدار رفسنجانی هستی؟
لبخندش رو فرو خورد و گفت: نه خوب... هر کی خر بشه ما هم سوارش میشیم(وای که چقدر این چند روزه این جمله رو شنیدم)
گفتم: مطمئنی که تو سوار اون شدی و نه برعکس؟!!!
اینبار لبخندش حسابی پژمرد. دلم سوخت که ناراحتش کردم. ولی دلم میسوزه جوونایی که برای پولی که حقشونه اینطوری مجبور به تبلیغ برای کسی بشن که خودشونم قبولش ندارن.
پسری میگفت برای زدن برچسبهای هاشمی به ماشینش و گشتن و ویراژ دادن در شهر، 200هزار تومن گرفته.( کمی بیشتر از حقوق ماهیانهی یه کارگر)
کانالهای ماهوارهای فارسی رو میگیرم.
همه فکر میکنن 27خرداد کار تمومه و مشغول تقسیم غنائمن. بعضیهاشون برای 26 خرداد دستور تظاهرات میدن. اگه کسی هم کشته بشه بهتر! اینا احتیاج به شهیدایی دارن که عکسشونو بذارن پشت مجریها و به آخوندها فحشهای رکیکتری بدن. هر کس برای خودش قبایی دوخته...
به بعضی وبلاگها سری میزنم. کسایی که تا دیروز وقتی از ناصرزرافشانها گنجیها در زندان مینوشتم من و امثال منو مسخره میکردن( که گنجی خودش جزء عمال رژیم بوده و چه و چه...) و خودشون به جز مشکلات پیشپا افتادهی خودشون، از مشکلات ایران فقط افسانهی نوروزی بود و ماهها برای او که به نظر من معلولی مثل هزاران معلول این اجتماعه تبلیغ میکردن. حالا انگار شدن صاحب گنجی و زرافشان، روزی صدبار آپدیت میکنن و خبر توالترفتن و ساعت خواب گنجی رو میدن... از هیاهوی اینان بوی شهرتطلبی و ریا به مشامم میرسه...
به این فکر می کنم چه کسی بیش از دیگران باید به فکرمون باشه، جز خودمون؟
خودمون نیروی عظیمیهستیم. اگر واقعا به این نظام اعتقادی نداریم، اگر واقعا فکر میکنیم اینا در توانشون نیست که اوضاع مارو بهبود ببخشن، اگر میخواهیم اینا بفهمن که ما واقعا اعتقادی بهشون نداریم و اصلاحات قطرهایشون برامون خیلی کمه ، اگر فکر میکنیم با این قانون اساسی و ولایتفقیه هیچکس-حتی بهترین آدم- نمیتونه کار مفیدی از پیش ببره،...
کافیه نریم رأی بدیم.
نمیخواد جیغ بکشیم، نمیخواد از لجمون بریم اسم گوگوش رو تو ورقه بنویسیم، و...
نترسید، دیگه به صفحهی آخر شناسنامهها دیگه کاری ندارن. تازه اگه همهمون نریم رأی بدیم کاری نمیتونن بکنن. میتونن 20 میلیون آدمو بندازن تو زندون؟
فقط فکرشو یکنین که روز 27 خرداد کمتر از 7 میلیون نفر رأی بدن!
3- گوشزد: انتخابات... تحریم...
4- عباس معروفی: آقای معین حرفتان را پس بگیرید...
5- بیلیو من: شببخیر آقای معین!
6- ولگرد: گزارش 6 صفحهای مجلهی تایم از رفسنجانی(با توجه به اینکه هر صفحه آگهی در مجلهی تایم صدهزار دلاره)
7- زرافشان در اعتصاب غذا
۸- وبلاگ رسمی کمیتهی اعتصاب غذا( وبلاگنویسها از جمله من -کوتاهترین اسم مال منه.آخه خودمم اسم خودمو گمکرده بودم- به صورت نمادین با این جریان اعلام همبستگی کردیم. شما هم به ما پیوندید.)
۹- پیام عباس معروفی به ما: " وقتی برگردم ایران تنها کاری که میکنم اینه ..."
زيتون نازنينم، سورئاليست پر احساسم، روشنک گُلم، مهرداد مهربانم، مسعود تيزهوشم،
و دوستان عزيزم،
وقتی برگردم ايران، تنها کاری که میکنم اينه:
رمان مینويسم، و تجربهها و دانستههام را بیدريغ در اختيارتون میذارم. اگه عاشق ايرانم، فقط به خاطر شماهاست. نه به خاطر اشيا و کوچهها. من به هيچی دلبستگی نداشته و ندارم. هر چيزی با آدمهاست که برام معنا پيدا میکنه. هر کاری هم تا به حال کردهم به خاطر دلم بوده، به خاطر آدمها، به خاطر برق چشم جوونهايی که با چاپ شدن اثرشون يک شب با لبخند خوابيدن.
نه.
ديگه نه مجله در ميارم، نه جايزه میدم، نه ناشر میشم، و نه هيچ چيز ديگه. ميخوام باهاتون زندگی کنم، کار کنم، توانايیهاتونو بهتون نشون بدم، لبخندهاتونو تماشا کنم. شماها دارايی من هستيد.
متأسفم که تقدير بازی بدی با من کرد، و ناچار از شماها دور افتادم. اما من برمیگردم، با تمام احساسم.
۱۰- زیستن: تقدیم به دوست
تو بارقهای که شادی میآورد
تو لبانی که لبخند ميزند
تو حنجرهای که فرياد میکشد
تو زبانی که ز آزادی میگويد
تو دستانی که کف ميزند
تو اندامی که میرقصد
تو کلمهای که دوستی میآفريند
من ٬ همه چشم ٬ سراپاگوش
دورادور
خيالت را نظاره میکنم
اخبارت را دنبال میکنم
۱۱- فیلمهای انتخاباتی کاندیداها با صرف میلیونها تومن پول، بیشتر ضدتبلیغ بودن تا تبلیغ.
دم کارگردانا گرم! به خصوص پسرعموی شما آقا مصطفی:))
۱۲- بیانیهی کانون وبلاگنویسان ایران(پنلاگ) در مورد انتخابات ریاستجمهوری اخیر ایران
۱۳- برای اعتراض به نقض حقوق زنان در قانون اساسی جمهوری اسلامی
همه با هم
یکشنبه ساعت 5 بعد از ظهر
درب اصلی دانشگاه تهران
۱۴- شانپن هنرپیشهی فیلم ارزشی-اسلامی ۲۱ گرم و مترجم در نماز دشمن-شکن جمعه.
ديروز تو اينترنت(فکر کنم سایت گویا) عکس شونپن رو در نماز جمعه ديدم فکر کردم مثل اون مقالهی خريدن گوگل توسط رفسنجانی٬ طنزه و با فتوشاپ درستش کردن. ولی تو شرق هم همينو نوشتم. احتمالا نيکول کيدمن هم چادر سرشه و پيش خانوماست:)
جالبه که هيچکدوم از نمازگزاران شانپن رو نمیشناخته وگرنه احتمالا از وزنش ۲۱ گرم کم میشد:)
۱۵- عکسهای زيبای آبچينوس از شادی مردم در خیابونها بعد از پيروزی در فوتبال...
۱۶- اردشير: چكيده نظريات كانديداهاي دور نهم اتخابات رياست جمهوري و معرفي آنها با زبان طنز:)
یکشنبه، خرداد ۲۲، ۱۳۸۴
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۱ نظر:
مرسي زيتون جان
بازم مثل هميشه به من لطف داشته اي. خودم هم البته حدس زده بودم كه گويا به من لينكي داده اي.
من كه متاسفانه محرومم از ديدن خود وبلاگت و مجبورم اينجا كامنت بذارم. مونده ام كه تو با اون سرعتي كه خطوط اينترنت كرج داره و فيلتري كه حسابي فراگير شده ، چطوري به وبلاگت دسترسي داري! :)
باز هم ممنونم و براي تو و همسر عزيزت آرزوي تندرستي و موفقيت ميكنم.
ارسال یک نظر