1- راه، در جنگلِ اوهام، گُم است.
سینه بگشای چو دشت
اگرت پرتوِ خورشیدِ حقیقت باید!...
(هوشنگ ابتهاج)
2- امسال قراره امتحانای آخر سال تحصیلی مدارس راهنمایی و دبیرستانها رو قبل از 14 خرداد بگیرن تا بچهها برای فعالیت در انتخابات رئیسجمهوری وقتشون آزاد باشه. چه خیال خامی! به قول شاعرگفتنی: عمو جان! گذشت آن زمانی که آنسان گذشت!
الان دیگه 8 سال پیش نیست که بیشتر ماها درس و کار و زندگیمونو ول کرده بودیم و چسبیده بودیم به خاتمی.
3- از رأی دادنم به خاتمی پشیمون نیستم. دورهای بود که باید طی میشد. بخش عمدهای از فعالیت ما برای خاتمی بر میگشت به نفرت ما از جناح فوقمرتجع راست و نایب برحقش ناطقنوری.
من دورهی بعد هم دوباره به خاتمی رأی دادم. نه با شور و شر دفعهی پیش. نه با امید. که باز هم برای از دست ندادن چیزهای خیلی کوچک که بعضیاشون مبتذل هم به نظر میرسید. و باز یکی از علتهای بزرگش نفرت از جناحی بود که چشم نداشت ببینه کسایی از میون خودشون چند سالی از یکونیم قرن عقبافتادگی اونا جلوترند.
یادمه برادرم که در دورهی قبلش با اینکه از نظر سنی نمیتونست رأی بده ولی در و دیوار محلهو خیابون رو با دوستاش پر کرده بود از عکس خاتمی، اینبار با اکراه اومد پای صندوق. پدرم اعتقاد داشت که چارهای برامون نمونده هر 4 سال باید یک قدم به پیش بریم و من اینجا نوشتم که اینطوری صدها سال طول میکشه تا یه رئیسجمهور واقعا دموکرات و مردمی بیاد رو کار.
4- و امروز، اصلا نمیتونم تصمیم بگیرم که رأی بدم یا نه.
روراست بگم حسودیم میشه بعضیا با اطمینان و اعتمادبهنفس میگن رأی میدیم و یا خیلی قاطع میگن رأی نمیدیم! و من موندم حیرون که چه چیزایی باعث شده که اونا بتونن تصمیم بگیرن.
وقتی دلائل موافق رأی دادن رو میشنوم قانع نمیشم. دلائل مخالفین هم میشنوم احساس میکنم ممکنه چیزایی رو از دست بدیم!
- میشینم به کاندیداها فکر میکنم . به رفسنجانی که بیشتر به فکر جمعآوری مال و منال برای خاندان خودش بوده تو این چند سال تا به فکر مردم باشه... و حرص و طمعش حتی در بازدیدهاش از کارخونجات. او از قبل دستور میداد کادوی گرونی براش تهیه کنن که برابر با سود چند ماه کارگرای اون کارخونهها بود. ولی الان در حرف از عدالت اجتماعی دم میزنه. وقتی با اون حالت مشمئزکننده میگه مردم نیاز به رئیس جمهور مقتدر دارن و از اون طرف میگه شنیدیم مردم مارو میخوان، حالم بد میشه.
دلم نمیخواد رفسنجانی بشه رئیسجمهور.
- دلم نمیخواد ولایتی بشه. میگه مردم حق بزرگی بر گردن انقلاب دارن(لابد با انتخاب کردن شما این حق ادا میشه!). نخیر آقا! مردم دیگه حوصلهی شماها رو ندارن. مردم انقلاب نکردن شما تشریف بیارید روی گردنشون سوار شید و دیگه دلتون نیاد پیاده بشید!
- لاریجانی که ازش متنفرم. این چند سال چقدر با این صدا و سیماش مزخرفترین و احمقانهترین برنامهها رو به خورد مردم داد. اونم با پول کی؟ با پول خود مردم! پولها رو در گلوی کمهوشترین و مرتجعترین و بیهنرترین آدما ریخت و سلیقهی مردم رو چنان پایین آورد که سریالخوشرکاب جزء محبوبترین سریالهای عید میشه. فرزند خلفش ضرغامی که تا مدتی پیش فرق میز مویلا رو با تخت مردهشور خونه نمیدوست داره گند او رو دنبال میکنه. کسایی که تو صدا و سیما رفت و آمد دارن حتما دستورالعملشو روی دیوارهای سازمان خوندن که:" از سال 84 گرفتن نماهای نزدیک(کلوز آپ) از زنان ممنوع است."
× تو شهرستانها که خیلی وقته ممنوعه.
عید امسال در تلویزیون خوزستان آقای منوچهر آذری و مجری اهوازی هنرپیشهی زنی رو به عنوان میهمان آورده بودن. ما بارها کلوزآپ مجریها رو داشتیم ولی نمای هنرپیشهی زن از اکستریم لانگ شات جلوتر نرفت. صدای خانمه برام آشنا بود و آخرش نفهمیدم کیه!
× هشت ساله که این آدم اجازه نداده کسی عکس خاتمی(که نهایتا از اعوان انصار خودشونه) رو تو اتاقش در سازمان صدا و سیما بزنه. این با مردم عادی چه رفتاری میخواد داشته باشه؟
- احمد توکلی که وقتی وزیر کار بوده جنس ضد کارگر و ضدمردمیشو نشون داده و فکر کرده مردم الزایمر دارن و حالا با ژست مردمدوستی و ضد تعصبات قومی اومده میدون و معتقده که مقبولیتش بیشتر از کاندیداهای دیگهست! (مرسی اعتماد به نفس!)
- قالیباف که هر چند میگن سیستم پوسیدهی نیروی انتظامی رو یه کم ترمیمش کرد. پلیس زن رو آورد و 110 و .... اما این نیروی انتظامی آخرش قراره حامی منافع چه کسی باشه؟
آهای تویی که میگی من به قالیباف رأی میدم چون کشور ما احتیاج به یه فرد نظامی داره و اغتشاشهای اخیر رو مثال میاری. نگفتم حملهبه مدارس ممکنه بازییی باشه که از طرف طرفداراش داره اجرا میشه که بگیم یه فرد قاطع و نظامی الان بهترین گزینهست؟
یاد برنامهی صندلی داغش در تلویزیون میاُفتم و گولهگوله اشکاش برای برادر شهیدش..
و اون خاطرهای که تعریف کرد. تو یه بوتیک رفته شلوار بخره. فروشنده داشته آهنگ غیر مجاز گوش میداده وقتی اینو شناخته خاموشش کرده و اینم گفته عزیزم! اگه فکر میکنی درسته بذار باشه و اگه فکر میکنی غلطه دیگه گوشش نده. حتی برای تبلیغِ خودش هنوز دلش نمیاد بگه آهنگی که یه جوون گوش میده به من مربوط نیست!
یاد این حرفش در تلویزیون میافتم که با این همه پست و منصب و مقام تازگی رفته خلبانی یاد گرفته و هفتهای چند پرواز انجام میده و اونجا هم حقوق میگیره. کشوری که هزاران جوون بیکار در آرزوی خلبان شدن میسوزن و این آقا به صدها راه درآمدش قانع نیست و تازه توقع داره ناخداییی کشتی شکسته ایران رو هم بهش بدن!(ماشالله به اشتها!)
- به محسن رضایی فکر میکنم و به احمدی نژاد و... اصلا نمیشه حرفشون رو زد.
- به کروبی که میخواد با لبخند و الکی همه رو با هم آشتی بده و بگه کشور ما خیلی خوشبخته که اسلامیه و مارو داره که در خدمت شماها هستیم( در درجهی اول همهشون در خدمت جیبشونن. کیه که ندونه ثروت کشور ما افتاده دست ده خاندان از آخوندهاست و همه با هم فامیلن) از اینکه قراره به هر ایرانی ماهی ۵۰ هزار تومن بده٬ با اینکه جکش تکراریه٬ خندهم میگیره. لابد در خونهمون هم میاره میده.
- و به دکتر مصطفی معین فکر میکنم که میگه از حق مردم جانانه باید دفاع کرد. کاری که خاتمیهم گفت و نتونست. از 5 "صاد" حرف میزنه: صداقت، صمیمیت، صراحت، صبوری و صلابت!(چه مدیر تبلیغات بامزهای داره این معین)
لابد با صداقت تموم میگه ببخشید مردم که کاری براتون نمیتونم بکنم.
با صمیمیت به دانشجوها میگه گوگوریمگوریهای من، بیخیال سیاست شین و به درس و مشقتون برسید.
با صراحت میگه مردم عزیز و دلبند، همینه که هست.آش کشک خالهتونه.
و میگه مردم صبور باشید ایشالله در برنامهی 5 سالهی نود و پنجم اوضاع مملکت کمی بهبود پیدا میکنه.
و اما صلابت، به قول خودش یعنی پایداری و ایستادگی و نه استعفا! یعنی عین خاتمی حتی شده دو دوره رئیسجمهور خندان و موشموشکتون باقی میمونم و هر بلایی حکومت سرتون آورد به روی مبارکم نمیارم و استعفا نمیدم.
به دلایلی که بعضیا برای رأی دادن بهش میارن فکر میکنم: در فلانجا آستینکوتاه پوشیده بود، پس آدم خوبیه. در فلان خیابون دیدم ماشینش پنچر شده و داشت پنچری میگرفت، پس خیلی خاکی و مردمیه.(چه دلایل محکمی!)
- به دکتر یزدی فکر میکنم که طبق هر دوره تبلیغاتش رو شروع کرده ولی ایشالله در برنامهی 5 سالهی نود و ششم قراره صلاحیتش قبول میشه.
- فکر میکنم به آدمهای باصلاحیتی که هیچکدوم در این بازی راه داده نشدهن و تا اینا هستن هیچوقت هم نمیشن.
لیست رو برای خودم به ترتیب "نفرت" ازشون تنظیم میکنم. پیش خودم میگم اگه اون منفورتره بیاد رو کار، چهجوری تحمل کنم هر روز تو تلویزون ببینمش و تو روزنامهها افاضاتشو بخونم؟
دلائل افراد ساکن خارجازکشور برای رأی ندادن رو میشنوم. که با اطمینان میگن رأی ندین بالاتر از سیاهی که رنگی نیست. نمیدونن که رنگ سیاه هم برای مایی که اینجا داریم زندگی میکنیم والورهای مختلفی داره. فکر میکنم مگه همهی کاندیداهای خارج از کشور کاملا مطابق میل مردمن که بهشون رأی میدن. مگر کاندیداهای مطرح آمریکا فقط بوش یا کری نبودن؟ آیا گوشهای از دنیا هست که کاندیداهاش واقعا باصلاحیتترین آدمها باشن؟
دلایل دیگهای برای رأی ندادن میشنوم که قلبا قبولش دارم ولی شدیدا مرددم. اگه کمک کنم اون پایین لیستیه بیاد تا اون منفورتره نیاد، بهتر نیست؟
5- این یکی از بهترین مصاحبهاییه که در مورد عشق خوندم.
مصاحبهی مجلهی اشپیگل با هلن فیشر (Helen fisher) ، محقق و انسان شناس دانشگاه روتگر نیوجرسی. یکی از سرشناسترین محققین موضوع عشق در سطح جهان!(قابل توجه کپی-پسته!کاران. اقلا ازین جور مطالب کپی کنید)
شبنم عزیز کارِت خیلی درسته. دستت درد نکنه!
6- آقای دودانی عزیز شما خودتون یکی از فرماندهان کل قوایید، چوبکاری نفرمایید!
7- اون دفعه یادم رفت از اونایی که با ایمیل بهم فیلتر شکن معرفی کردن تشکر کنم. ممنون و چه خوب کاری کردید تو نظرخواهی ننوشتید. حواسم نبود ممکنه اینا هم فیلتر بشه.
و یه تشکر دیگه به خاطر لینکهایی از زندگی هوشنگ ابتهاج.
8- به جان شما این خواهران شهادتطلب زیتون به من هیچ ربطی ندارن. اینقدر نپرسین.
ما همیشه تو کار عملیات صلحطلبانه بودیم و هستیم داداش!
۹- پژمان مقصودی در مورد حوادث اخیر خوزستان نوشته : سیاست های تهوع آور نژادی، مردم بزرگ خوزستان را غریبه هایی صغیر پنداشته، با حرص و ولعی مثال زدنی خون این ملت را مکیده است و هیچ سهمی هم حتی از حقوق اولیه برای شان قائل نمی شود. آنچه امروز بر سر مردم مظلوم خوزستان می آید، قلب را چنان می فشرد که خون از دیدگان آدمی جاری می شود.... بقیهش
۱۰- اینروزها بیشتر از همیشه نیاز به تشکل حس میشه.
اگر براتون آزادی بیان در وبلاگستان مهمه و دوست دارید به خاطرش فعالیتی بکنید بیایید عضو پنلاگ بشید.
اول اساسنامهشو بخونید. حتی اگر فکر میکنید که اشکالاتی داره شما بیایید رفعش کنید! نظر بدید. بحث کنید.
یادمون باشه: "اینان هراسشان ز یگانگی ماست."
۱۱- وقتی از جنگلِ گُم
پا نهادی بیرون،
و رها گشتی
از آن گرهکورِ گُمار
ناگهان
آبشاری از نور
بر سرت میریزد...
(هوشنگ ابتهاج)
جمعه، اردیبهشت ۰۲، ۱۳۸۴
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر