1- ياران من بياييد
با دردهايتان
و بار دردتان را
در زخم قلب من بتکانيد.
من زندهام به رنج...
ميسوزدم چراغ تن از درد...
ياران من بياييد
با دردهايتان
و زهر دردتان را
در زخم قلب من بچکانيد...
(احمد شاملو)
2- حدود دو هفته به کامپيوتر فکستني و قراضهم، که بيشتر چيزاش خرابه، دسترسي نداشتم و داشتم دق ميکردم.
مشکلي برام پيش اومده بود و... مسافرتي فوري و ناخواسته! به هيچکس هم نتونستم خبر بدم.
تو اين مدت دو بار تونستم برم کافينت ولي وبلاگم فيلتر بود و هر فيلترشکني رو هم که امتحان کردم، اونا هم وبلاگمو باز نکردن. خيلي حس بدي داشتم وقتي ديدم بيشتر وبلاگهايي که باز ميکردم اونا هم فيلتر بودن. خلاصه ايناوضاع نصيب گرگ بيابون نشه!
3- دلم خيلي براي همه(البته نه همهي همه) تنگ شده . نيم ساعت پيش که آنلاين شدم، اولين وبلاگي که باز کردم وبلاگ آقاي عباس معروفي بود. از نوشتهش خيلي دلم گرفت. کاش آقاي معروفي مثل شعر بالا ميتونست زهر دردش رو در زخم قلب من بچکونه که قلب من عادت به اين دردها داره...
4- هنوز به وبلاگاي ديگه نرفتم. راستش بعد از خوندن وبلاگ آقاي معروفي ميترسيدم.
وبلاگ خودمم که حسابي خاکگرفته.
نظرخواهيمو تند تند خوندم و ديدم انگار اين غيبت ناخواسته و صغراي من متاسفانه براي چند دوست عزيز باعث سوءتفاهم شده. گفتم سريع چند خطي بنويسم و بعد برم سر فرصت بخومشون.
چند وقت پيش وقتي در وبلاگستان شايعاتي مبني بر گم شدن وبلاگنويسها پخش ميشد( که البته بعد معلوم شد بيشترشون متاسفانه شايعه نيستن و حقيقت دارن) نامهاي براي کانون وبلاگنويسان(پنلاگ) نوشتم که بهتره اولا وقتي از طرف آشناها و نزديکان وبلاگنويس مطمئن شديم دستگير شدن، خبرشو پخش کنيم. چون گاهي شايعه به ضرر وبلاگنويس تموم ميشه.
و همينطور پيشنهاد دادم که هر کدوم از ما، بهتره يکي از وبلاگنويسهاي معتبر رو انتخاب کنيم و آدرس ايميلش رو به يکي از نزديکان خود بديم که اگه انفاقي برامون افتاد بهش خبر بده . البته اين پيشنهاد من به مذاق يه عده خوش نيومد و گفتن شايعه دروغ از آب دربياد بهتره تا دوستي به دردسر بيفته.
با اينحال خود من آدرس ايميل مهشيد رو به سبيلباروتي دادم که اگه اتفاقي برام افتاد بهش خبر بده. البته سبيلباروتي نميدونه من وبلاگ دارم و براي چي اينو ازش خواستم. ولي مطمئنم اين کارو برام ميکنه.
مگه اينکه خود سبيل باروتي خائن از آب در بياد و خودش يه بلا ملايي سرم بياره. :-) بهتر نيست به يکي ديگه هم آدرس بدم که اگه سبيل باروتي بلايي سرم آورد اون خبر بده؟ و...
اگه نفر بعدي خائن از آب دراومد به نفر سوم هم و نفر چهارم هم... اي بابا به کي ديگه ميشه اعتماد کرد تو اين مملکت:))
5- تو اين دو هفته به يه کشف مهم دست يازيدم:)
بعد از مطالعات و تحقيقات فراوان در متون مذهبي فهميدم که از اول خلقت بشر(!)، تاريخ به وسيلهي مردان مذهبي شديدا تحريف شده.
مثلا اين يه دروغ محضه که زن از دندهي چپ مرد خلق شده. در صورتيکه که واقعيت اينه مرد از ناخن انگشت کوچک پاي زن درست شده و در تموم اين سالها مردها براي تحقير زنان، اين حقيقت رو پنهان کردن. غافل از اينکه بالاخره يه زيتوني مياد و اين عمل زشت و قبيح رو افشا ميکنه! ازين به بعد بهتره تاريخنويسي رو به زنا واگذار کنيم:)
6-حدود سه ماه پيش بايد يه وسيلهاي براي ماشين ميخريدم. بعد از قيمت کردنش در حدود هفت هشت مغازه لوازم يدکي همون مارک ماشين و شناختن انواع و اقسام مدلهاش و جنسو... بالاخره يه جا پيدا کردم که جنس مرغوبشو ميداد 53 هزار تومن. حالا من همين جنسو با همون مارک و همون رنگ، در مغازههاي محلههاي ديگه قيمت کرده بودم 70 و يه جا ديگه 90 هزار تومن(يک شهر و هزار نرخ). تازه فروشندهشم نسبت به فروشندههاي قبلي خيلي باادبتر و جنتلمنتر بود.
با اينکه هول شده بودم، ولي خودمو نباختم و گفتم: گرون نميدين؟چاخاني اضافه کردم: در خيابون فلان ميدن 50 تومن. با لبخند گفت با اينکه ميدونم امکان نداره با اينحال باشه شما 50 هزار تومن بديد. در حاليکه سعي ميکردم ذوقزدهگيمو بپوشونم گفتم خوب اگه ميشه از تو قفسه برام بياريدش. ميبرمش.
ديدم منومن ميکنه. پيش خودم گفتم ايدادبيداد... لابد قيمتو اشتباه کرده و فهميده.
گفتم چرا نمياريد؟ باز ديدم اين پا و اونپا ميکنه.
گفت: حتما ميخواهيدش؟ مطمئنيد؟
گفتم: آره بابا. و شروع کردم پول شمردن. گفتم نکنه فکر کرده پول ندارم. از خودم نااميد شدم که به قيافهم نميخوره 50 هزار تومن همرام باشه:(
با اکراه رفت جعبه رو آورد. گفتم نکنه جنس توش خرابه. پس گفتم: اگه ميشه بازش کنيد که اول ببينمش. باز با منمن گفت:آخه... آخه اگه باز بشه و نبريد يا...
گفتم آخه نداره. اگه همونطور که بايد باشه بود ميبرمش و اگه اشکالي داشته باشه نه! ديگه داشت شکم به يقين تبديل ميشد که از بخت من حتما خرابه که ارزون گفته.
ديگه تموم جسارتش رو جمع کرد(آخه خيلي باادب بود) و گفت:مطمئنيد که نميخواهيد اول با پدر، برادر و يا اگه داريد همسرتون مشورت کنيد؟
و توضيح داد که اصلا دوست نداره با خانوما معاملهاي داشته باشه چون در اکثر موارد بعد از بردن جنس پسش آوردن و مثلا گفتن آقامون ازش خوشش نيومد.
با خنده گفتم: نه بابا، من مردونه خريد ميکنم! و خريدمش و اومدم.
بعدش حسابي عذاب وجدان گرفتم. چرا من همچين جملهاي گفتم؟ چرا به زنيّت خودم توهين کردم. چرا فکر کردم اگه بگم من مردونه خريد ميکنم ارزشم ميره بالا و اعتمادشو بيشتر جلب ميکنم.
خلاصه منتظر يه فرصت بودم برم يه جوري اين خرابکاريمو جبران کنم و شايد هم بچزونمش:) به بهانهي يه وسيلهي خيلي ارزون يه روز ديگه رفتم مغازهش. منو شناخت و کمي خجالتزده برخورد ميکرد. روراست بهش گفتم که از حرف اون روزم پشيمونم و اتفاقا خريدهام هم کلي زنونهست. مثلا تا يه چيزي رو صدجا قيمت نکنم نميخرم و مثل بيشتر مردها هر چي مغازهدار بگه دست نميکنم جيبم دربيارم و بدم( با عرض معذرت عين ببوها). ديدم اونم ميگه از وقتي شما رفتين پشيمونم چرا اين حرفو بهتون زدم و کلي معذرت خواست.
حالا يه کم پشيمونم چرا اينطور تند عليه خريد مردها اظهار نظر کردم:) اي داد از اين وجداندرد من! البته ديگه نميرم از دلش دربيارم. آخه آدم معمولا دنبال طلبکارياش بهتر ميره تا بدهکارياش...
7- از وجداندرد گفتم. تو اين دو هفته خيلي به گروه تأتر پرچين حميد امجد فکر ميکردم. احساس ميکردم چيزي بهشون مديونم. ميگفتم اگه ديگه نتونم بيام وبلاگستان چهجوري دينم رو ادا کنم؟! روز آخري هم به وبلاگشون لينک دادم. البته اشتباهي يه الف اضافه گذاشتم و ديگه هم نشد درستش کنم(همونطور که غلطهاي املايي و دستوري مطلب قبل رو نرسيدم درست کنم و... غيبت صغرام شروع شد)
من در مطلبي کلي به تاتر بيشير و شکرشون انتقاد کرده بودم. يعني چيزي که انتظارم بود، نديده بودم و نشنيده بودم. نه اينکه بد باشه و نه اينکه به ديگران توصيه کنم نرنش. که برعکس، خيليها رو چه از تهران و چه از کرج به اين تأتر فرستاده بودم و کلي هم تشکر شنيده بودم به خاطر معرفيش. نميدونم چرا بيخودي توقع يه کار عالي و فوقالعادهتر از ايني که ديده بودم داشتم. شايد اين توقع رو خود امجد در ماها ايجاد کرده بود.
از همون فرداي روزي که اين انتقاد احساسي رو کرده بودم خواستم خوبيهاشو بنويسم. داستانشو بنويسم و اينکه هر چي باشه اينجور تأترها حتي تاترهاي چند درجه پايينتر از اينها ميارزن به بيشتر فيلمها و سريالها و دوريالهاي سينما و تلويزيون و... و از زحمات گروهشون و از بعضي بازيهاي خوبش و بعضي نکات جالبش بگم... که خودشيرينيهاي حميد نصيري(شوخي ميکنمها...) يه کم حالمو گرفت يعني از دست خودم ناراحت شدم که چرا قبل از اينکه داستانش رو بگم و خوبيهاي زيادش رو، انتقاد کرده بودم. و ديگه نطقم کور شد.
من به شخصه از کاراي حميد امجد خيلي خوشم مياد و اميدوارم که تأتراي زيادي ازش ببينم.
معلومه که من از بين فيلم مثلا بله برون و تاتر حميد امجد، هزاران برابر تأتر حميد امجد رو بيشتر دوست دارم که پشتش تفکر و ايدئولوژي نهفتهست. و پره از نکات انساني. به قول معروف، خدا حميد امجدها رو زياد کنه!
8- کرج قراره بشه استان. استان البرز. چه شود!!!:)
9- بزرگترين دغدغهي ذهني من در مورد "لحاف دونفره" اينه که اگه خداي نکرده، گلاب به روتون، روم به ديوار يکي از طرفين بخواد بگوزه چه خاکي بايد تو سرش کنه؟
لابد يکي از راههاش اينه که اصلا ديگه غذاهاي نفاق مثل آبگوشت و لوبيا و... پخته نشه. يا چه ميدونم لابد طرف گوزو بايد نصف شبي هي بايد خوابالو پاشه بره تو پذيرايييي جايي بگ..ه و برگرده:) گو.يدن يا نگو.يدن،مسئله در اين است...
چه سوال بيناموسي و بيادبانهاي اين وقت شب ياد آدم مياد ها:)
10- هنوز نميتونم ايميلامو بگيرم. هنوز ياهو مسنجرم خرابه و هيچ پيغامي برام نمياد. البته هک نشدم. چون توي کافي نت درست بود. با شمايي هستم که فکر کرديد هک شدم و صدتا فحش نوشته بوديد:) تموم عيبا از کامپيوتر قراضه و هندليم.
11- پارسال بلاگري منو نصيحت ميکرد که:
نذار وبلاگت بشه پاتوق يه عده.
نذار تو نظرخواهيت زياد بحث بشه.
به تعداد زياد کامنتات غره نشو.
تعريفهايي که ازت ميکنن باور نکن.
من سعي کردم گوش بدم ولي امسال ميبينم وبلاگ خودش دقيقا همينطوري شده.
جمعه، دی ۱۸، ۱۳۸۳
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۲ نظر:
سلام زیتون عزیز بعد مدتها یا د گرفتم به وب شما کامنت بدم زیاد هم عجیب نیست چون توی این دنیای پیشرفته بنده یه جورایی عقبم (چشمک) بازگشتتون از غیبت صغری مبارک ولی امیدوارم بدون کبری باشه.............در مورد مغازه هم راست میگید نمیدونم چرا بعضی از فروشنده ها این دیدگاه رو دارند ما که هنوز در کار این مردها موندیم.........http://pouyehm.parsiblog.com/
سلام زيتون عزيز بعد مدتها يا د گرفتم به وب شما کامنت بدم زياد هم عجيب نيست چون توي اين دنياي پيشرفته بنده يه جورايي عقبم (چشمک) بازگشتتون از غيبت صغري مبارک ولي اميدوارم بدون کبري باشه.............در مورد مغازه هم راست ميگيد نميدونم چرا بعضي از فروشنده ها اين ديدگاه رو دارند ما که هنوز در کار اين مردها مونديم.........http://pouyehm.parsiblog.com/
ارسال یک نظر