چهارشنبه، آبان ۱۳، ۱۳۸۳

انتخابات رئیس جمهور امریکا در ایران


این راه مال‌رو نیست‌ها:) هر روز من ازش عبور می‌کنم. هنوز آثار تمدن و آسفالت به اینجا نرسیده!

۱- دو دیوار
و دهلیز سکوت.
و آنگاه
سایه‌ای که از زوال آفتاب دم می‌زند.
مردمی،
و فریادی از اعماق:
- مُهره نیستیم!
ما مهره نیستیم!...
(شاملو)

2- امروز
در لبنیاتی:
- ‌آقا شیر دارید؟
- نه،‌نیومده.
-مگه امروز روز فرد نیست و نباید شیر میومد؟
ـ فکر کنم چون امروز روز رأی‌گیری رئیس جمهور آمریکاست شیر نیومده!
- چه ربطی داره؟
- شما جوونی، ربطشو بعدا می‌فهمی!

در اداره‌ی پست:
- آقا برای نامه‌ی معمولی به تهران 60 تومن تمبر کافیه!
- برای امروز کافیه.
- مگه قراره گرون بشه؟
- انگار از مرحله پرتی، منتظرن انتخابات در امریکا تموم شه بعد گرونش کنن..

نون تافتونی محل:
- دو تا نون بدید لطفا! اینم صد تومنش..
- بیشتر ببر خانوم..
- برای چی؟
- فکر کنم بعد از امروز که انتخابات آمریکا تموم شه نون گرون شه.تهران چند روزه شده 65. کرج گذاشتن بعد از انتخابات..

بنگاه معاملات مسکن:
- آقا خونه‌ای که بهت سپرده بودم هنوز مشتری براش گیر نیووردی؟
- نه بابا... بازار راکد راکده. بذار بعد از انتخابات، ببینم یه تکونی می‌خوره ما هم دیگه این‌قدر از جیب نخوریم!

در تاکسی:
زن مسن: وای...هر جا می‌ریم حرف انتخاباته..سرم رفت.
راننده: خانوم شما نمی‌فهمید آینده‌ی ما به انتخابات آمریکا بسته‌ست..
زن: خدا مرگم بده! چه حرفا! مگه کاندیداها کین؟
راننده: بذار ساده بگم بفهمی(روش نشد بگه شیرفهمت کنم)! بوش عین ناطق نوری خودمونه و کری عین خاتمی!
زن: یعنی هر دو آخوندن؟
بقیه‌مسافرا: هر هر هر...

در طلافروشی:
- آقا، چند تا النگو دارم می‌خری؟
- نه خانم، خرید نداریم!
- به‌خدا کاغذ خریداشو همه‌رو آوردم..( زیپ کیفش رو باز می‌کنه که در بیاره)
- در نیار...در نیار...تا انتخابات تموم نشه مظنه‌ی بازار معلوم نمی‌شه..


پشت گوشی تلفن:
- زیتون جان، می‌خوام حقوق ماه پیش‌مو می‌خوام سهام بخرم. به نظر تو چه سهامی بخرم؟ باهام میای سازمان بورس؟
- فعلا دست نگه‌دار، ببینیم بعد از انتخابات بورس دوباره رونق می‌گیره؟
- چه انتخاباتی؟ بازم مجلس شورا؟
- نه بابا.. انگار از مرجله پرتی! انتخابات ریاست جمهوری آمریکا رو می‌گم!
- وا... انتخابات اونجا به ما چه؟
- والا..امروز هر جا رفتم ربطش می‌دادن... لابد یه ربطی داره دیگه:)

3- یادم نمیاد سر انتخابات رئیس جمهور خودمون ( یا انتخابات مجلس و..) مردم اینقدر منتظر و مشتاق اخبار بودن!
بعضی جاها که می‌ری سر بوش و کری دعواشون شده و داد و بی‌داد راه انداختن. یه عده کری رو مثل خاتمی اصلاح‌طلب ولی بی‌عرضه می‌دونن و بعضی‌ها بوش رو جنگ طلب.. عده‌ای کری رو طرفدار حقوق زنان، کارگران ، کارمندان و محیط زیست می‌دونن و بوش رو ناسیونالیست و دیکتاتور و...
یه عده می‌گن کاش بوش بیاد بزنه ریشه‌ی این آخوندا رو بسوزونه... یه عده می‌گن نه بابا...نمی‌تونه کاری که با افغانستان و عراق کردن با ایران بکنه. دوره‌ی بوش دیگه تموم شده!
بعضیا سر معاوناشون دیک‌چنی و ادوارز دعوا دارن... بعضی دخترا عاشق تیپ ادروارزن...حالا فکر کن یه دختری عاشق اینه که بوش بشه رئیس جمهور ولی از اون طرف هم شیدا و واله‌ی ادوارزه...به قول معروف خر بیار و باقالی بار کن! ( نمیشه بوش و کری معاوناشونو باهم عوض کنن این دوست ما این‌قدر دچار تشتت نشه؟)


4- نمی‌دونم در امریکا هم کسی یا گروهی انتخابات رو تحریم کرده یا نه.
یاد انتخابات خودمون افتادم که تازگی‌ها هیچ شور و نشاطی برای شرکت کردن نداریم. کاندیداها مطابق سلیقه‌ی ما- حتی در پایین‌ترین حد سلیقه‌ی‌ ما- نیستن. همه افسرده می‌شینیم خونه و حتی رغبت نمی‌کنیم از رادیو تلویزیون جریان رو تعقیب کنیم چون می‌دونیم انتخاب‌ها از پیش توسط بعضیا انجام شده!
آیا انتخابات بعدی رو بازم باید تحریم کنیم؟ اگه هیچوقت کاندیدای خوبی نیاد، بین بد و بدتر اون بده رو انتخاب نکنیم تا زیر چنگال‌های بدتره له نشیم؟

5- جان من دستشویی فروشگاه شهروند میدون آرژانتین رو تماشا کنید! البته دستشویی زنونه. نمی‌دونم برای دستشویی مردونه هم از این ابتکارها به خرج می‌دن یا نه؟ یه جوون‌مرد پیدا می‌شه ازون‌جا هم عکس بگیره تا ما عقده‌ای نشیم؟
علمک شلنگی رو ملاحظه بفرمایید! با نوار چسب سیاه برق چسبوندنش . وصله پینه‌ی کاسه دستشویی با خاک سنگ وسیمان! شیرهای آب... و چاهکی که اگه انگشتر توش بیفته می‌ره به اونجایی که عرب نی‌انداخت:)
از کاسه‌های توالت عکس ننداختم مبادا حال کسی به‌هم بخوره!
کاش از توالت‌های پاساژ‌های کیش عکس می‌گرفتم و یادگاری نگه‌می‌داشتم . در مقابل اینا عین هتل بودن!


6- دوست عزیزی مشکل کامنت‌های بیخودی(مثل تبلیغ پوکرو و قمار که روزی بیشتر از 100 تا میومد تو نظرخواهی قبلیم) حل کرد.یه کاری کرده که نظرخواهیای قبلیم بعد از دوسه روز بسته می‌شه. از دوستان خوبی که این توصیه‌رو بهم کردن ممنونم...
خودم حواسم نبود نشستم کلی جواب کامنت‌های قبلی رو دادم و موقع ارسالش دیدم بسته‌ست:)

7- امروز عصر آش‌رشته پختم. موقع سبزی خورد کردن انگشتمو بریدم. ولی خیلی خوشمزه شد..با کشک و نعناع‌داغ و پیاز داغ و سیرداغ.
آش حاضر شده بود که سرایدار در زد،( 18-17 ساله‌شه..بعد از استخدام چند افغانی و بعد از یکی دوماه دستگیریشون تو خیابون وفرستادن به کشورشون، هیئت مدیره ساختمان تصمیم گرفت که دیگه سرایدار ایرانی بگیریم تا موندگار باشه! پسر خیلی محجوب و خوبیه و مواقع بیکاری همه‌ش کتاب دستشه، بیشتر درسی)
نامه‌ای دستش بود. صبح که من نبودم برام اومده بود. از داداشم که در یه شهرستان خیلی دور و بی‌امکانات داره درس می‌خونه. بوی آش و مخلفاتش همه جا پیچیده بود. گفتم یه کاسه بریزم برات؟ سری تکون داد. موقع ریختن آش و تزئینش پیش خودم گفتم می‌شه یه نفر هم امشب برای داداش من آش ببره؟ احساس کردم این پسر هم عین داداش من غریب و تنهاست. گاهی می‌گه دلش برای خواهر کوچولوش که 5 ساله‌شه خیلی تنگ می‌شه و موقعی که می‌ره به شهرشون موقع خداحافظی خواهرش از آغوشش جدا نمی‌شه..

یه ساعت بعد کاسه رو آورد. منم نامه رو خونده بودم. گفتم داداشم بهت سلام رسونده. الکی خندید. باورش نشد. نامه دستم بود و نشونش دادم هم سلامشو و هم منتظرباش تا بیام با هم فوتبال بازی کنیم. این‌دفعه واقعا خندید. فکر می‌کنم داداشم هم تازه معنی غریب و غربت رو فهمیده:) کاسه رو که گرفتم گفتم یه بار دیگه پر کنم؟ در کمال تعجب من گفت: آره٬ اگه بازم داری و کم نمیاد:) قند تو دلم آب شد. فکر کنم بهترین راه خوشحال کردن یه آشپز اینه که ظرفتو بدی دوباره پر کنه برات:)

8-شروود نویسنده‌ی وبلاگ از درجه‌ی صفر نوشتار نوشته‌های منو در وبلاگم نقد کرده.
زد هشت سازمان ملل ( Z8UN )
دیشب موقع خوندنش خیلی ذوق کردم.
. ولی امروز هر وقت به یادش می‌افتادم اشک تو چشمام جمع می‌شد. علتشو نمی‌دونم. از شادی؟ از لطفی که دوستان بهم دارن که در راه انتقاد و یا تشویق من این‌همه وقت می‌ذارن؟ از این‌همه دوستی که تو وبلاگستان پیدا کردم؟ از این همه تساهل و تسامح نسبت به عیبام؟ از ارزشی که برام قائلن و باید قدرشو بدونم. خلاصه خیلی احساس با خوشحالی می‌کنم. و همینطور شرمندگی، که چرا نمی تونم بهتراز اینی که هستم باشم و چرا نمی‌تونم عیبامو برطرف کنم...پیشرفت کنم و اینکه آیا لایق این همه محبت هستم؟!


۹- خوب زندگی ای داریم ما ! خووووب !
زودير جان آدم تو وبلاگت همه‌ش حواسش ميره به اون پروانه خوشگله:)
بابا جان... جان مادربزرگ مادرتون٬ اينقدر از اين شکل‌هايی که حرکت دارن٬ تو وبلاگتون نذاريد. نوشته‌هاتونو نمی‌تونيم دقيق بخونيم ها...

۱ نظر:

ناشناس گفت...

موفق باشيد و پرطرفدار