پنجشنبه، مهر ۱۶، ۱۳۸۳

معصومه... سوتی‌های من

1- مرا عظیم‌تر از این آرزویی نمانده‌ است
که به جست و جوی فریادی گمشده برخیزم...
(شاملو)

2- تو این چند وقت چقدر در سایت‌ها در مورد عاطفه خوندیم! چقدر احساساتمون تحریک شد! می‌دونم خیلیا موقع خوندن مطالب غم‌انگیز درباره‌ی عاطفه، نتونستن قهوه‌ یا آبجوشونو تا ته بخورن و اشک در چشماشون حلقه زد. کلا ما مردم خیلی احساساتی و رمانتیکی هستیم. بخصوص که قهرمان قصه‌مون بمیره. دیگه تا یکی‌دوسال براش نوحه می‌سراییم.
بله! عاطفه مُرد. به ناحق هم مرد. وظیفه داریم به خانواده‌ش کمک کنیم که به وسیله‌ی وکیل حق‌ پایمال شده‌شونو بگیرن. باید افشاگری کنیم که دیگه بازجویی حق تجاوز وحشیانه به متهم رو نداشته باشه. خوب، بعدش چی؟ فکر می‌کنید امثال عاطفه تو مملکت ما کمن؟
تاحالا شده برید درباره‌ی دختران زندانی که تو زندانا پرن تحقیقی بکنید؟ می‌دونید خیلی‌هاشون چیزی نمونده به سرنوشت عاطفه دچار بشن؟ اینا هنوز زنده‌ن! ببینیم می‌تونیم کمکی به اینا بکنیم؟
بذارید یه نمونه‌شو بگم! معصومه دختر 15 ساله‌ایه که به جرم دزدی، 20 روزه که در زندان یکی از شهرک‌های نزدیک کرجه. او با همدستی 4 پسر ماشین‌ می‌دزدیده. معصومه تنها کنار جاده وای‌میستاده و وقتی مردی اونو سوار کرد، 4 تا پسر تعقیبشون می‌کردن و بعد به عنوان نیروی انتظامی می‌گرفتنشون. دختره می‌پریده سوار موتور یکی از پسرا می‌شده. اون‌یکیا ماشین‌ و پولاشو می‌دزدیدن و مرده رو تا اونجا که می‌خورده می‌زدن.
یکی از مسئولین می‌گه معصومه برعکس اسمش اصلا معصوم نیست و اصلاح‌ناپذیره. توی این چند بار دستگیری هیچکس برای بهبودیش تلاشی نکرده.
از زندگیش بگم. وقتی کوچیک بوده مادرش در اثر سرطان مرده. باباش از کار افتاده‌ست و فقیر. به خاطر درد گاهی تریاک هم می‌کشه. قادر به کار کردن نیست. وقتی معصومه 3 سالش بوده باباش دوباره زن می‌گیره.
نامادری خودش هم یه قربانی فقر و نادونیه. قبلا یه شوهر داشته. بچه‌دار نمی‌شدن. دکتر بهشون گفتن که اشکال از مرده. خانواده مرده قبول نمی‌کنن و با اینکه می‌دونستن زن و شوهر همدیگه رو دوست دارن به زور برای مرده یه زن دیگه می‌گیرن. زن دلشکسته میاد با پدر معصومه که 3 بچه‌داشته ازدواج می‌کنه.
نامادری زن بی‌سواد ولی مهربونیه. ولی نمی‌تونه بالای سر بچه‌ها باشه. چون هر روز از صبح تا شب برای کار به خونه‌های مردم می‌ره. تموم خرج خونه و شوهر و بچه‌های شوهر و بچه‌هایی که خودش بعدا به دنیا آورده با خودشه. معصومه دختر خیلی شیطونی بوده. از دیوار راست بالا می‌رفته. زود مدرسه رو می‌ذاره کنار و به خیابون‌ها می‌ره. زود دوست‌پسر می‌گیره و با همدستی اونا به کارای خلاف روی میاره. حتی سر دوستای خودش رو کلاه می‌ذاره. از یکی از دوستاش چک حقوق پدرشو دزدیده و داده به دوست پسرش.
چند ماه پیش به توصیه‌ی دیگران می‌ذارنش سر کار، اما بعدا می‌فهمن که به جای سرکار می‌ره دزدی.
الان هیچکی حاضر نیست براش وثیقه بذاره آزادش کنه. همه همینطوری راحت‌ترن. تو خونه خیلی خواهر برادراشو اذیت می‌کنه. بهترین غذاها و لباسا رو می‌خواد. بهترین زندگی. اما می‌دونه با پول کلفتی نامادری نمی‌تونه داشته باشه و حالا عادت کرده به دزدی.
اگه از زندان در بیاد هیچکی حریفش نیست. پولشون هم نمی‌رسه به اینکه ببرنش دکتر مشاور و روانشناس. بیمه نیستن. حتی پول ندارن ببرنش پیش لیسانسیه‌های روانشناسی دولتی که خیلی کم می‌گیرن. تازه اونها هم اینقدر بی‌تجربه‌ن که ممکنه اثر بدی روی دختر بذارن.

دختر بزرگ خانواده، اونم در اثر فقر دادنش به یه معتاد ولی بعدا طلاق می‌گیره و با یه جوون کارگر ازدواج می‌کنه. شوهر خواهر از ترس اینکه مبادا اخلاق زنش بد بشه اصلا اجازه نمی‌ده با خواهرش در ارتباط باشه.
عمو و عمه و خاله و دایی و... همه خودشون رو کشیدن کنار. هیچکس در بیرون زندان منتظر معصومه نیست. همه از ریختش بیزارن. همه می‌گن به نفع همه‌س که معصومه تو زندان باشه. پدرش صبح تا شب گریه می‌کنه و می‌گه آبروم رفته. کاش دخترم مرده بود. تو محل هم دیگه جایی برای معصومه نیست..
برای این دختر چکار می‌شه کرد؟

خیلی با موردای اینجوری برخورد می‌کنم و سعی می‌کنم اقلا دردشون رو بگم. شاید گاهی بعضیاشون رو اینجا نوشتم. فقط بدونید که تو کشورمون عاطفه‌ها و معصومه‌ها و کبری‌ها زیادن. با غصه خوردن کاری از پیش نمیره. باید کاری کرد...


3- گاهی که دلم می‌گیره به وبلاگ گیله‌مرد می‌رم. همیشه چیزی هست که لبخندی بر لبام بیاره. ماجرای مرد بازنشسته و جریمه‌ی پلیس خیلی بامزه‌ست.


4- آقا، جوونی که آمادگی گمراهی داره، منتظر تشویق‌های شما برای گوش دادن به ندای وجدانشه:) این ‌آقا ابوالوَفا حواسش نبوده زده قفل یه سی‌دی 150 هزار تومنی رو شکسته ، حالا شیطون داره گولش می‌زنه، بیایید نجاتش بدیم تا رستگار بشه! نذاریم از دست بره:)




5- نمی‌دونم چه خبر شده که چند نفر در نظرخواهیم و چند نفر با ای‌میل ازم در مورد خرید سهام از بورس پرسیدن. بارها گفتم که در مورد خرید سهام شرکت بخصوصی نمی‌تونم نظر بدم. این کار، کارِ کارگزاران و متخصصین این رشته‌ست. اگر روزنامه‌ی اخبار اقتصادی رو هر روز بخرید(50تومنه) اطلاعات خوبی در مورد همه‌ی شرکت‌ها می‌ده. در مورد خرید سهام فعلا می‌گن دست نگه‌دارید. چون مدتی قیمت‌ها خیلی بالا رفته بود. تقریبا به حداکثر رسیده بود و یواش یواش شروع کرده پایین اومدن. وقتی قیمت تثبیت شد و به کف رسید. می‌شه دوباره شروع کرد به خریدن.قابل توجه پولداران و سرمایه‌داران و بورژواها:)


6- از اول آبان نون 15 درصد گرون می‌شه. گرون شدن نون همانا و متورم شدن قیمت‌های همه چیز همان...
امروز که رفتم نون بخرم، نونوای محله‌مون گفت این مملکت دیگه جای زندگی نیست. داره ویزا می‌گیره با خانواده ش بره انگلیس:) بازم سیل مهاجرت شروع شده.. جمعیت زیاد. کار کم. ورود به دانشگاه‌ها و مدارس خوب سخت و گرونی هم بیداد می‌کنه.

7- سوتی‌های عظیم من
فکر نمی‌کنم کسی پیدا بشه که بتونه ادعا کنه که تو دنیای اینترنت تا حالا سوتی نداده! ولی هیچکی نمی‌تونه مثل من سوتی بده:)
سوتی اول
کم می رم ارکات. فقط دوسه روز اول برام جالب بود. عضو چند انجمن هم شدم که وقتی نامه‌های وقت و بی‌وقت و اکثرا بی‌ربط به انجمن‌ها رو دیدم، ای‌میل‌هاشو بستم و خودمو راحت کردم.
هر چند روز می‌رفتم و می‌دیدم یه سری اَدَم(اضافه‌م) کردن. خودم زیاد روم نمی‌شد کسی رو اد کنم. گاهی موقع قبول کردن دوستی‌های دیگران تو جواب آره یا نه دادن دچار تردید می‌شدم. بخصوص بعضیا با اسم یا عکس‌های غیر متعارف و گاهی سکسی ازم دعوت به دوستی می‌کردن. با همه این تردید‌ها، نتونستم به جز 3 نفرکه دیگه خیلی غیرعادی بودن، نه بگم. و باز دفعه‌ی بعد میومدم می‌دیدم یه عده دیگه منو به دوستانشون اضافه‌ کردن. البته از حق نگذرم که دوستی اکثرشون باعث افتخارم بود. بخصوص می‌دیدم کسایی که دوستشون داشتم هم جزءشون هست. ولی بازم یه حسی اذیتم می‌کرد. میدیدم یه عده رو اصلا نمی‌شناسم.
چند روز پیش گفتم بیام یه کار تحقیقی کنم:) وقتمم یه کم آزادتر شده... بیام یه عده رو اضافه کنم ببینم عکس‌العمل‌های اونا چه جوریه، هر کاری کردن،‌ منم ازشون یاد بگیرم. اومدم چند نفر اشخاص معروف، چند نفر افراد مثل خودم معمولی و چند نفر به طور تصادفی که نمی‌شناسم اضافه کنم. روی هم حدود 20 نفر..
نتیجه برام جالب بود و البته کمی هم خجالت‌آور. از خوبا شروع کنم. اشخاص معروف بدون استثنا و بدون هیچ پرسشی دعوتم رو قبول کردن. بعضی از افراد دو دسته دیگه گاهی سوالی کردن که از کجا منو می‌شناسی؟ و البته اونا هم اکثرشون قبول کردن.
یه نفر برام ای‌میل داد و گفت با عرض معذرت نمی‌تونه دوست جدید بخصوص از نوع ناشناس بپذیره.
یه نفر دعوام کرد که اصلا از وبلاگم خوشش نمیاد. چون یه نفر براش ای‌میل داده و گفته من چقدر بدم، ونمی‌خواد با من دوست شه!
دوسه نفر خیلی مته به خشخاش گذاشتن که کی اسم و آدرس مارو به تو داده و...(انگار مخفی زندگی می‌کردن و من کشفشون کردم)
و اما آخری یه پسری بود که پدرمو در‌آورد که اینقدر اومد تو اسکارپ‌بوکم آبرومو برد. فکر کرده بود من ازش خوشم اومده و چقدر نامه نوشت که می خواد باهام دوست شه و کلمات شنیع عاشقانه و....:)
در ضمن به خاطر اضافه کردن این 20 نفر، به مدت 48 ساعت عکسم زندانی شد:)
و به این نتیجه رسیدم آدم خوبه عین بزرگان عمل کنه. بدون سوال قبول کنه بره:)

سوتی دوم
بعضیا تو ارکات شدن متخصص گروه درست کنی.. هر روز از آدم دعوت می‌کنن که عضو فلان گروه مثلا کفتربازان و شکم‌پرستان و کلکسیونر‌های مداد و اینا بشیم..منم که اصولا وقت ندارم به انجمن‌ها سر بزنم. اومدم زرنگی کنم و اومدم ای‌میل یکی که هر روز دعوت به عضویت یه انجمن می‌کرد بلاک کردم:) نگو اگه ای میل یکیو در ارکات بلاک کنی، تموم ای‌میلایی که از طرف ارکات میاد بسته می‌شه.. و نامه‌های معمولی هم از ارکات به دستم نمی‌رسید. بعد از گله‌ی دوستان که جواب ای‌میلشونو نمی‌دم فهمیدم چه اشتباهی کردم:)

سوتی سوم
خیلی دوست دارم هر دفعه آنلاین می‌شم حتما چند وبلاگ هم بخونم. منتها معمولا با خوندن و جواب دادن کامنت‌هام و گرفتن ای‌میل‌هام وقتم تموم می‌شه... سریع می‌رم چند وبلاگو که دوست دارم و یا بهم سر زدن باز می‌کنم.. خیلی دوست دارم بهشون بگم که اومدم..بگذریم که خیلی‌ها هم ازم گله می‌کنن چرا نمیای برامون کامنت بذاری.. معمولا سعی می‌کنم هر چقدر هم سریع می‌خونم ولی کاملا بفهمم جریان چیه.. گاهی راجع به نوشته زود قضاوت می‌کنم و می‌نویسمش..بعدش خندم می‌گیره.. چون وقتی آفلاین می‌خونم می‌بینم اصلا درست متوجه جریان نبودم..

سوتی چهارم
یه بار نظرخواهی دو وبلاگو زدم بیاد.. نیومد که نیومد.. چند وبلاگ دیگه هم خوندم و بستمشون. یهو یه نظرخواهی برام باز شد..خدایا کدومشون بود؟ برای هر دو وبلاگ نظر بخصوصی داشتم و دلم می‌خواست نویسنده‌ش بخونه. اصلا حیفه نظرخواهی که به این زحمت باز شده سفید بمونه:) مال مفته! یا مراجعه به هوشم حدس زدم مثلا مال وبلاگ پدرام باشه.. چند خط درباره‌ی موضوعش نوشتم.. وقتی می‌بستمش گفتم نکنه اشتباه کرده باشم؟ فرداش صاحب نظرخواهی یه ای‌میل برام فرستاد و تشکر کرده بود از کامنتم. و گفته بود ولی هر چی فکر کردم نفهمیدم من کی این موضوعو نوشته بودم که شما اونو نوشته بودید... و تازه... من اصلا پدرام نیستم:)

وای...شرمنده شدم! بقیه سوتی‌هام بمونه برای بعدا...
نخند بجه! مگه خودت تو زندگیت سوتی نمی‌دی؟

۱ نظر:

شبح گفت...

زیتون جان!
در مورد بورس باید بهت بگم دلیل کاهش قیمت ها افزایش زیاد آن ها نیست. دلیل اش اوضاع سیاسی نابسامان و موضوع پرونده آ/انس از یک طرف و فساد و راتا اطلاعاتی از طرف دیگر است. البته قیمت ها بیمورد زیاد بالا رفته بود الان هم زیادی بالاست.