زنی حدودا 70 ساله، ریز نقش و لاغر، با مانتو روسری و کفش و کیف همه رنگ روشن و شیک، کنار خیابون وایساده بود. ظاهرا میخواست بره اونور خیابون و میترسید. خیابون فرعی و یکطرفه بود و خطکشی عابرپیاده نداشت و ماشینها هم طبق معمول هیچ اهمیتی به عابرپیاده نمیدادن.
مثل زورو دویدم به اون طرفش که ماشینها به سرعت میومدن تا نترسه و باهم بریم اونور. اصلا توجهی نکرد و کماکان لبهای باریک جدیاش رو به هم فشار میداد. چند ثانیه بعد، پژو 206 قرمزی که چهار دختر خیلی سانتیمانتال توش نشسته بودن از جلومون رد شد... هر کدوم موهاشونو یه رنگی کرده بودن نارنجی و شرابی، نسکافهای و طلایی. قسمت اعظم موهاشون به صورت تاج بزرگ و دو رشته پهن در دو طرف صورتشون بیرون بود. با مانتو و شالهایی با رنگهایی تند و شاد. یه چیزی بود مثل کارناوال. لبهای باریک زن از هم باز شد و جملهای به گوشم رسید:
- همی دخترا با ای موهاشون خِلافَ میرینن به جمهوری اسلامی!
- جان؟
- گفتم ای دخترا گُه میریزن سرِ ای جمهوری اسلامی!
- ببخشید،ولی...
- چرا نمیفهمی دختر، همینا عن میکنن تو دهن آخوندا...
تا ماجرا به "کهکه" و "سنده" نرسیده تندی گفتم:
- ببخشید خانوم اونو فهمیدم، منظورتونو از کلمه "خِلاف" نفهمیدم...
لبهاش به خنده باز شد:
- هااااا...خو زودتر میپرسیدی. منظورم ای بود که خِلافِ ادب نباشه...
- آهان... نه بابا... اختیار دارید
- ها...خلوت شد، زودی بیا بَریم اووَر. تنبلی نکن دختر!
بالاترین
مثل زورو دویدم به اون طرفش که ماشینها به سرعت میومدن تا نترسه و باهم بریم اونور. اصلا توجهی نکرد و کماکان لبهای باریک جدیاش رو به هم فشار میداد. چند ثانیه بعد، پژو 206 قرمزی که چهار دختر خیلی سانتیمانتال توش نشسته بودن از جلومون رد شد... هر کدوم موهاشونو یه رنگی کرده بودن نارنجی و شرابی، نسکافهای و طلایی. قسمت اعظم موهاشون به صورت تاج بزرگ و دو رشته پهن در دو طرف صورتشون بیرون بود. با مانتو و شالهایی با رنگهایی تند و شاد. یه چیزی بود مثل کارناوال. لبهای باریک زن از هم باز شد و جملهای به گوشم رسید:
- همی دخترا با ای موهاشون خِلافَ میرینن به جمهوری اسلامی!
- جان؟
- گفتم ای دخترا گُه میریزن سرِ ای جمهوری اسلامی!
- ببخشید،ولی...
- چرا نمیفهمی دختر، همینا عن میکنن تو دهن آخوندا...
تا ماجرا به "کهکه" و "سنده" نرسیده تندی گفتم:
- ببخشید خانوم اونو فهمیدم، منظورتونو از کلمه "خِلاف" نفهمیدم...
لبهاش به خنده باز شد:
- هااااا...خو زودتر میپرسیدی. منظورم ای بود که خِلافِ ادب نباشه...
- آهان... نه بابا... اختیار دارید
- ها...خلوت شد، زودی بیا بَریم اووَر. تنبلی نکن دختر!
بالاترین
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر