جمعه، شهریور ۲۴، ۱۳۹۱

به خاطر همه انسا‌ن‌ها/ شعری از شاملو

نه به خاطر آفتاب
نه به خاطر حماسه،
به خاطر ترانه‌ای
کوچک‌تر از دست‌های تو...
نه به خاطر جنگل
نه به خاطر دریا
به خاطر یک برگ
به خاطر یک قطره
روشن‌تر از چشم‌های تو
نه به خاطر دیوار
به خاطر یک چیز
به خاطر همه‌ی انسا‌ها،
به خاطر نوزاد دشمنش شاید
نه به خاطر دنیا
به خاطر خانه‌ی تو
به خاطر یقین کوچکت
که انسان دنیایی‌ست
به خاطر یک لحظه‌ی من که پیش تو باشم
به خاطر دست‌های کوچکت
در دستهای بزرگِ من
و لب‌های بزرگ من
برگونه‌های بی‌گناه تو
به خاطر پرستویی در باد
هنگامی که تو هلهله می‌کنی
به خاطر شبنمی در برگ
هنگامی که تو خفته‌ای
به خاطر یک لبخند
هنگامی که مرا کنار خود ببینی
به خاطر یک سرود
به خاطر یک قصه در سردترین شب‌ها
تاریک‌ترین شب‌ها
به خاطر عروس‌ک‌های تو
نه به خاطر انسان‌های بزرگ
نه به خاطر شاهراه‌های دوردست
به خاطر ناودان هنگامی که می‌بارد
به خاطر کندوها و زنبورهای کوچک
به خاطر جار بلند ابر در آسمان بزرگ آرام
به خاطر تو
به خاطر هر چیز کوچک و هر چیز پاک به خاک افتادند...
به یاد آر
عموهایت را می‌گویم
از مرتضی سخن می‌گویم!...
(احمد شاملو برای مرتضی کیوان)

هیچ نظری موجود نیست: