1- با کارت از عابربانک پول گرفتم و رفتم که خرجشون کنم. فروشنده مغازه اول اسکناس ها رو به دقت وارسی کرد و دوتای اونا رو پس داد. روی یکیشون ضربدر و روی یکیشون عدد 800 و اگه برعکسش میکردی 007 (به فارسی) نوشته شده بود. اولش راه گفتمان باز کردم که اینا رو خود عابر بانک به من داده. اما بعد که دیدم توی گوشش نمیره جلوی مشتریهاش با صدای بلند گفتم بابا جان منظور اینا شعارهای "مرگ بر جمهوری اسلامی" و "مرگ بر خامنه ای"ه نه ضربدر و عدد! همه کیف کردن و پق پق خندیدن.
برای امتحان همین اسکناس ها رو به مغازه دارهای بعدی دادم, اونا هم برخوردی مشابه کردن و پول ها روی دستم موند.
شیطونه می گه دو تا شعار هم بنداز تنگش.
2- راننده تاکسی رادیو کرج رو گرفته بود . آخوندی مدام داشت به رضا شاه توهین می کرد. از القابی مثل رضاخان, قلندر, رضاشاه ملعون, بی خدا, کثیف و... استفاده می کرد. من و یک دختر پسر جوان عقب نشسته بودیم و یک پسر دیگر بغل دست راننده. اول پسر صندلی عقب شروع به اعتراض کرد و فحشی به آخوند توی رادیو داد و گفت کثافت و ملعون خودتی. دختر گفت: آخه بگو خودتون تو این سی سال جز مال مردم خوری و دزدی و پر کردن جیبتون چکار کردید؟ اقلا رضا شاه کلی راه و جاده ساخت.
من با عصبانیتی که دست خودم نبود از سرکوب شدید مردم در بعد از انتخابات گفتم و پسر جلویی از دستگیری و تجاوز به جوانهای سبز و بیکاری روزنامه نگارها و...
راننده چیزی نمی گفت و با خونسردی دنده عوض میکرد. آخوند توی رادیو مزخرف می گفت و ما هی حرص می خوردیم و عصبی تر می شدیم. مسافرا یکی یکی به مقصدشون رسیدن و موقع حساب کردن کرایه به راننده غر زدن که حداقل چرا صدای رادیو رو کم نکرده. من موندم که باید آخر پیاده می شدم. گفتم: خوب اول صیحی -خواستم بگم ر..ی به اعصابمون اما گفتم: اوقاتمون رو تلخ کردی. با خنده گفت: کیف می کنم مردم به حکومت فحش می دن!
3- از حدود سی نفر که برای برنامه نود به شماره ای که سبزها گفته بودن رای بدیم(از جمله خانواده خودم) پرسیدم, فقط برای یکیشون اعلام رسید داده بودن. شما حساب کنید تعداد واقعی اس ام اس دهنده ها رو...
4- در یکی از قرارهای راهپیمایی سبزها, برادرم نیم ساعتی زودتر رسیده بود جلوی دانشگاه تهران. دیده بود تعدادی بسیجی جمع شدن برای سرکوب. ریش داشت و سرش را کرده بود تو حلقه شون ببینه چه خبره. پسری تعدادی سی دی پخش کرده بود که برادرا حتما ببینن, مبادا به غیر نشون بدن. برادرم گرفته بود و کم کم کنار کشیده بود. بعد که دوستان رسیده بودن, نوار سبزی به مچ بسته و شروع به شعار دادن کرده بود. بسیچی ها دنبالش کرده بودن سی دی رو بگیرن و اینم فرار کرده بود.
آورد سی دی رو با هم دیدیم و کلی خندیدیم.
با ده ها دلیل غیر منطقی و مسخره ثابت کرده بود موسوی و کروبی حقوق بگیر و وابسته به اسرائیل هستن. مثلا خواسته بودن بسیجی ها رو شستشوی مغزی بدن.
5- تجمع عاشورائیان حکومتی در عصر روز چهارشنبه واقعا خنده دار بود. گذشته از ساندیسی بودنش. مرد سخنران چرت و پرت های زیادی گفت ( برای یک حکومت خیلی زشته که سخنرانش این آقای لات و لوت باشه) جایی در حرفاش گفت: مرگ بر داس و چکش و همه عین گوسفند تکرار کردن. آخه مرتیکه اگه تموم داس و چکش ها از بین برن کشاورزا چه جوری گندم برداشت کنن(اونایی که ماشین درو ندارن) و چه جوری میخ بکوبیم به دیوار:)
اگه یک مرگ بر قندشکن و مرگ بر گوشت کوب هم می گفتن جالب تر می شد.
6- از دوروز قبل برای تجمع عاشوراییان حکومت تبلیغ می شد. مرتب چه به صورت زیر نویس و چه به صورت خبری در تلویزیون مردم رو تهییج می کردن به رفتن. اتوبوس ها و مترو آماده و مجانی, پذیرایی اوورت, تعطیلی مدارس, دانشگاهها و ادارات, قول دادن اضافه کاری, گذاشتن سرویس مجانی از کرج و ورامین و نظرآباد و هشتگرد و پاکدشت و بقیه شهرهای دور و نزدیک .
در هر شش کانال تلویزیون برنامه های معمولیشون قطع و تجمع و سخنرانی میدون انقلاب رو از اول تا آخرش پخش کردن.
هیچکی با باتوم به سرشون نمی کوفت و گاز اشک آور و تیر و گلوله به طرفشون پرتاب نمی کرد. هیچکدومشون رو دستگیر و شکنجه و زندانی نکردن. به هیچکدوم تجاوز نشد.
با این حساب جمعیتشون چند نفر شد؟
حالا بیایید بازیِ جاها عوض!
یه روز هم به مخالفین همین اجازه رو بدن. ببینن چند نفر جمع می شن. بعد برن کشکشون رو بسابن.
7- یعنی چه؟ ما سبزها روزای راهپیمایی باید هلک و تلک بلند شیم بریم تهران.
از اون ور هم بسیجی ها و نیروهای سرکوب هم هلک و تلک بلند می شن می رن تهران.
خوب تو شهر خودمون بمونیم و شعار بدیم. اونا هم همینجا زودتر کتکمون بزنن بریم سر کار و زندگیمون.
8- از تبریک های سال نو و تولدتون- چه کامنتا" چه ای میلا" و چه فیس بوکا"- خیلی خوشحال شدم. واقعا ممنون. روحیه م خیلی عوض شد. ببخشید یه مدت نتونستم به ای میلا و کامنتا جواب بدم . یه مدته همه چی زندگیم به هم ریخته...
لینک در بالاترین
شنبه، دی ۱۹، ۱۳۸۸
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر