پنجشنبه، دی ۲۶، ۱۳۸۷
آدم برفییی که دیگر نیست...
رفته بودم دنبال دوستم.
تا حاضر شه و بیاد، از ماشین پیاده شدم و به درست کردن آدم برفی توسط سرایدار همسایه نگاه میکردم. یک توده بزرگ برف با بیل برمیداشت و عین مجسمهسازی ماهر خیلی راحت میچسبوند به بقیه برفا. بعد شروع کرد با تکهای حلبی تراش دادنش.
شکل آدم برفیاش با همه آدمبرفیها فرق میکرد. آدم برفیهای ما معمولا کپلو و گرد و قلمبهست . ولی مال او اینطور نبود.
ازش پرسیدم مجسمهسازی بلدی. با لهجهی زیبای افغانستانی گفت: نخیر. همینطوری خودم یاد گرفتم. در اشکال مختلف درست میکنم. گفتم در شهر شما در افغانستان هم برف میاد؟ گفت اووه.. از اینجا خیلی بیشتر!
توی کوچهها تونل میزنیم تا بتوانیم سر کار برویم.
فکر می کنم گفت اهل مزار شریف بود . چون از گلهای رنگارنگی که در بهار بعد از آب شدن برف ها تمام تپهها ی شهرشونو میپوشونه حرف می زد.
من همهش به حرکات دستش که خیلی سریع روی آدم برفی حرکت میکرد نگاه میکردم و پیش خودم میگفتم چرا برفهای خونهی ما اینجوری محکم به هم نمیچسبه.
صاحبخونه صداش زد:
- آصف! آصف!
خندید و گفت ببخشید آقای ... صدام میکنه و سریع رفت. موبایلمو در آوردم و داشتم یک عکس از آدم برفیش میگرفتم که .
دختر و پسری دست در دست هم داشتن قدم میزدن رسیدن به من و آدم برفیه.
دختره با صدای کشداری گفت:
وای این چه خوشگله بابک. بیا ازم با آدم برفی عکس بگیر .
پسره موبایلشو درآورد و تا خواست از دختره عکس بگیره یهو نگاهی به من کرد و گفت خانوم یه عکس دوتایی از ما میگیری؟
قبول کردم. رفتم جلو و موبایل پسرهرو گرفتم وشروع به عکس گرفتن کردم. اول اینور اونور آدم برفی وایسادن. گرفتم. گفتن یکی دیگه. هر دو دست انداختن گردن آدم برفی. بعد جلوش نشستن عکس گرفتن. بعد رفتن پشتت به صورت دالی صورتشونو از پشتش در آوردن و عکس گرفتم و ... خلاصه به حالتهای مختلف.
پسره موبایلو از دستم گرفت تشکر کرد و پرسید: چه آدم برفی قشنگ و یونیکییه(این لغت هم جزء لغات با کلاس این روزهاست). خودتون درستش کردید؟
گفتم نه متاسفانه و با شوق و ذوق اضافه کردم کار آقا آصف سرایدار افغان این خونهههست. .
لبخندهای سرخوشانهی پسر و دختر در جا پژمرد و صورتاشون در هم کشیده شد. .
در این حین ناگهان خیلی سریع پسره لنگشو هوا کرد و با لگدی محکم آدم برفی رو شکست و انداخت و خراب کرد و با دختره شروع کرد لگد مال کردن و فحش به هفت جد و آباد آصف افغان و هر چه افغان تو دنیاست. من که شوکه شده بودم دستامو جلوی دهنم گرفته بودم و فقط میپرسیدم چرا؟ چرا آخه؟ مگه چی شد؟
یهو دیدم آصف دم دره و با چشمای اشکآلود داره منظره رو نگاه میکنه و هیچی نمیگه. آصف هیکلی لاغر و ریزه میزه داشت و پسر قویهیکل و قد بلند .
دلم میخواست یه مشت محکم بزنم به پشت پسره. داد زدم خجالت نمی کشی؟ این چه کاری بود کردی. چه فرقی میکنه چه کسی ساختهبودش؟ پسر و دختره یه "بروبابا"یی گفتن و رفتن.
به آصف گفتم تقصیر من بود ببخشید. در حالیکه سعی می کرد با لبخندی سرخی چشماش رو بپوشونه گفت:
- ناراحت نشو من عادت دارم...
دلم میخواست فرو برم تو زمین.
احتمالا پسره رفته عکس آدم برفی رو از موبایلش دیلیت کرده.
به میوه فروش گفتم این انارهات خیلی پوست کلفتن و دونه هاش هم احتمالا سفیده.
انار افغانی نداری؟
خانمی که داشت کنار من انارها رو واررسی می کرد با انزجار گفت:
وا. انار افغانی. من تا حالا نشنیده بودم.
گفتم از همون پوست نازکا که انگار دونههاش میخوان پوستشو بترکونن. گرچه ممکنه از این انارها کوچیکتر باشه اما دونههاش سرخ سرخن و خوشمزه.
زن انارهایی که برداشته بود پرت کرد و با نفرت گفت اَه... دیگه انار هم نمیتونم بخورم. و چیزی نخرید و رفت.
میوهفروش گفت. چرا مشتری منو پروندی؟
گفتم خودش با خودش مشکل داشت وگرنه من که چیزی نگفتم. اما یه بارهم انار افغانی بیار
تا ما یه حالی ببریم
پ.ن.
اسد گفته بود یه متن در مورد ضد عرب نویسی بنویسم. اما من اینارو یادم اومد. ضد عرب... ضد افغان...مگه فرقی هم با هم دارن؟
این نوشته رو تقدیم می کنم به آقای رفیعی و سهراب کابلی(نسیم فکرت) عزیز
هر کی جلوی من میگه "عرب سوسمارخوار" میگم ما هم "عجم گوسفندخوار"یم .
پ.ن.2
خیلی خوشحالم عبدالقادر بلوچ عزیز ما حالش خوب شده.
پ.ن.3
خبر خیلی بدی بود خبر بسته شدن مجله گلآقا...
پ.ن.4
اون پسری که آدم برفی رو خراب کرد حدود 25 سال سن داشت.دوست دخترش هم همین حدودا، شاید یکی دوسال کمتر. نمیدونم چرا بعضیا فکرکردن پسره ده دوازده سالهست.
پ.ن. 5
نسیم فکرت عزیز مطلبی در مورد این پست من نوشته که فکر میکنم تا حدی دچار سوءتفاهم شده. برایش جوابیه طولانی در نظرخواهیاش نوشتم . اما بعد از نیم ساعت قَرقر و فرفر کردن نظرخواهیش همهش دود شد رفت هوا.
منظور من این نبود که همهی ایرانیها نظر و رفتارشون نسبت با افغانها اینقدر بده. این دو مورد خیلی تو ذهن من اثر گذاشت و گفتم بنویسم شاید عدهی کمی که اینطور فکر میکنن زشتی رفتارشون رو ببینن و به خودشون بیان. وگرنه من موارد زیادی از ارتباط بسیار خوب بین مردم ایرانی ها و افغان ها دیدهام. که شاید بهتر بود دوسه موردش رو مینوشتم. برای مثال هموطنان زیادی سالهاست تلاش میکنن و به دولت فشار میارن تا برای فرزندان افغانها شناسنامه صادر بشه و بتونن مدرسه برن. ایرانیهای زیادی رو میشناسم که تو خونهی خودشون مدرسه درست کردن تا بهشون درس بدن. کلینیکهایی که روزی چند بیمار کم بضاعت افغان رو درمان میکنن و کسی که خونهی خودش رو برای گرفتن جشن عروسی در اختیار افغانها قرار داده و خیلی موارد دیگر.
من حرف نسیم فکرت رو قبول دارم که الان بیشتر ساختمونها، جادهها، پارکها و... در ایران در خودشون اثری از کار وزحمت افاغنه دارن.
پ.ن. 6
برادر محترمی به اسم امیر که نمیدونم دکمهی ارسال نظرشو چهجوری فشار میده که معمولا شش هفت بار منتشر میشه به من گفته نژادپرست. بهش توصیه میکنم با آرامش یکبار دیگه نوشتهی منو بخونه.
پ.ن. 7
در حالیکه ما یک کره زمین بیشتر نداریم و باید به فکر نجات محیط زیستش باشیم و به فکر باشیم چطور میتونیم کمتر آلودهش کنیم تا برای نسلهای بعد از ما بمونه خیلی شرمآوره که هنوز توش جنگ اتفاق میافته. جنگ قدرت، جنگ مذهب، جنگ نژاد و...
من خجالت میکشم وقتی به جنگ غزه فکر میکنم. کاش من چند سال بعد به دنیا میومدم شاید اونوقت خبری از جنگ نباشه. و یا چندین سال پیش که رسانهای نبود که اینقدر تصاویر جنگ و کشته شدن آدما و خراب شدن خونهها رو ببینیم...
پ.ن.8
اگر میر حسین موسوی کاندیدا بشه من شاید بهش رأی بدم نه به خاطر چشمای سبزش و نه به خاطر همسرش زهرا رهنورد ونه به خاطر اینکه آخوند نیست و تقریبا روشنفکره. بلکه برای تنوع:) خسته شدیم از دست این احمدی نژاد بابا!!
خوشم اومد از مردم غیور کرمانشاه که راهش ندادن به شهرشون.
پ.ن.9
و من هنوز از خراب شدن اون آدم برفی غصه میخورم...
لینک در بالاترین
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۱ نظر:
hi Zeytoon l belive the reason some of us always jumping on Afghan guys is becuse we can`t argue with our government . l live somewhere in UK and can see some British guys doing the same . god bless
ارسال یک نظر